Dictiornary-Farsi | to skid the wheels | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 68 (5 milliseconds)

English	Persian
to skid the wheels	ترمزکردن


Other Matches

skid	به پهلو سریدن
skid	ترمزماشین
skid	تخته پل
skid	راه شکست مسیر سقوط
skid	ترمز کردن سریدن
skid	سرانیدن
skid	از سریدن بازداشتن
non skid	لیز نخور
non skid	سر نخور
skid	سرخوردن
skid	لغزیدن غلتگاه
skid	تیر پایه
skid	تیر حائل
anti skid	ضد لغزش
skid row <idiom>	منطقه پایین شهر ،منطقه فقیرنشین
tail skid	قسمتی که وزن دم هواپیما رامتحمل میشود
skid row	محله مشروب فروشهای ارزان
non skid quality	خاصیت ضد لغزش
skid road	جاده لیز ولغزنده
skid pad	محدوده روغنکاری شده ازمایش اتومبیل یاموتورسیکلت
skid fin	باله موازنه در هواپیمای دوباله
skid chain	زنجیر چرخ
skid row	ناحیه پست
anti skid system	سیستم ضد لغزش
anti skid protection	حفافت از لغزش
anti skid chain	زنجیر محافظ در برابر لغزش
wheels	گردش ناو
There are wheels within wheels . <proverb>	هر چرخ را چرخى مى چرخاند .
there are wheels within wheels	زیرکاسه نیم کاسه است
There are wheels within wheels .	کاسه ای زیر نیم کاسه است
wheels	چرخ
wheels	دور
wheels	چرخش
wheels	رل ماشین
wheels	چرخیدن
wheels	گرداندن
wheels	اتحادیه ورزشی
wheels	جاروب کردن با پا
wheels	چرخ طایر
wheels	ساسایی
wheels	چرخ سمباده
cog wheels	چرخ دنده ها
cogged wheels	چرخ دنده ها
spinning wheels	دوک نخ ریسی
hell-on-wheels <idiom>	شخص غرغرو وبدخلق
gear wheels	چرخ دنده ها
cogged wheels	چرخ های دندانه دار
cog wheels	چرخ های دندانه دار
gear wheels	چرخ های دندانه دار
brake wheels	چرخ های دندانه دار
to spin one's wheels <idiom>	بدون نتیجه زحمت کشیدن [اصطلاح روزمره]
spinning wheels	چرخ نخ ریسی
steering wheels	غربالک
steering wheels	چرخ سکان فرمان اتومبیل
steering wheels	چرخ فرمان
steering wheels	رل
spare wheels	چرخ زاپاس
suck wheels	رکاب زدن پشت سر دوچرخه سوار دیگر به منظور کاستن از فشار هوا
spinning wheels	چرخ گرداننده چرخ هرزه گرد
to grease the wheels	چرخ هاراروغن زدن
to oil the wheels	چرخها را روغن زدن
spinning wheels	چرخ طیار
catherine wheels	رجوع شود به pinwheel
driving wheels	چرخهایکمکیعقب
meals-on-wheels	سرویسآوردنغذابهدرخانه
To get things moving. To set the wheels in motion.	کارها راراه انداختن
To get things moving. To set the ball rolling. To set the wheels in motion.	کارها را بجریان انداختن

to skid the wheels

ترمزکردن