Dictiornary-Farsi | to spin one's wheels | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 115 (2 milliseconds)

English	Persian
to spin one's wheels <idiom>	بدون نتیجه زحمت کشیدن [اصطلاح روزمره]


Other Matches

spin spin coupling	جفت شدن اسپین- اسپین
there are wheels within wheels	زیرکاسه نیم کاسه است
wheels	ساسایی
wheels	جاروب کردن با پا
wheels	اتحادیه ورزشی
There are wheels within wheels .	کاسه ای زیر نیم کاسه است
wheels	چرخ
wheels	دور
wheels	رل ماشین
wheels	چرخیدن
wheels	گردش ناو
wheels	گرداندن
wheels	چرخ سمباده
wheels	چرخ طایر
wheels	چرخش
There are wheels within wheels . <proverb>	هر چرخ را چرخى مى چرخاند .
brake wheels	چرخ های دندانه دار
cogged wheels	چرخ دنده ها
cog wheels	چرخ دنده ها
gear wheels	چرخ دنده ها
meals-on-wheels	سرویسآوردنغذابهدرخانه
cogged wheels	چرخ های دندانه دار
to oil the wheels	چرخها را روغن زدن
cog wheels	چرخ های دندانه دار
gear wheels	چرخ های دندانه دار
hell-on-wheels <idiom>	شخص غرغرو وبدخلق
steering wheels	غربالک
steering wheels	رل
catherine wheels	رجوع شود به pinwheel
spare wheels	چرخ زاپاس
spinning wheels	چرخ گرداننده چرخ هرزه گرد
spinning wheels	چرخ طیار
to skid the wheels	ترمزکردن
spinning wheels	چرخ نخ ریسی
to grease the wheels	چرخ هاراروغن زدن
suck wheels	رکاب زدن پشت سر دوچرخه سوار دیگر به منظور کاستن از فشار هوا
driving wheels	چرخهایکمکیعقب
spinning wheels	دوک نخ ریسی
steering wheels	چرخ سکان فرمان اتومبیل
steering wheels	چرخ فرمان
To get things moving. To set the wheels in motion.	کارها راراه انداختن
to spin something	چیزی را تند چرخاندن
spin-off	بخشهسازی
spin-off	برنامهی اشتقاقی
to spin out	امتداد دادن مفصلا درست کردن
to spin out	بسر بردن
spin-off	شرکت بخشهسازی شده
to go for a spin	با خودرو گردش کوتاهی کردن
spin	تنیدگی
spin	به درازاکشاندن چرخاندن
spin	اسپین
spin	فشردن سرد اسپین
spin	فشردن فلز
spin	ماهیگیری با وسایل چرخان
spin	فرفره خوردن روی یک پا یا دو پا
spin	چرخش به سرعت
spin	فرفره
spin	چرخش
spin	ریسیدن رشتن
spin	تنیدن
off spin	چرخش توپ که تغییر سمت نزدیک توپزن میدهد
spin	چرخیدن
spin	چرخش توپ
spin-offs	شرکت بخشهسازی شده
spin-offs	بخشهسازی
spin-dry	باماشینخشککردن
to spin yarns	دروغ ساختن
to spin yarns	صفحه گذاشتن
to spin yarns	داستان ساختن
to spin a wheel	چرخی را تند چرخاندن
to spin a yarn <idiom>	[یک مشت راست ودروغ سر هم کردن]
spin drier	ماشینخشککن
spin doctor	متخصصروابطاجتماعی
spin-offs	برنامهی اشتقاقی
upright spin	چرخش ایستاده
one heel spin	چرخش با اسکیت قرقره دارروی یک اسکیت
high spin	پر اسپین
spin casting	پرتاب قلاب ماهیگیری باوسایل چرخان
hot spin	فشردن در حالت گرم
spin bowler	توپ اندازی که به توپ چرخش میدهد
electron spin	اسپین الکترون
jump spin	چرخش با اغاز پرش بهوا
sit spin	چرخیدن روی یک اسکیت
scratch spin	چرخش روی قسمت جلویی تیغه اسکیت
one toe spin	چرخش با اسکیت قرقره دارروی قرقرههای جلویی
low spin	کم اسپین
spin coupling	جفت شدن اسپین
spin decoupling	واشدن اسپین
high spin	چرخش زیاد
top spin	چرخش فرفره مانند توپ بازی
anti spin	سیستمی برای جلوگیری ازچرخش چرخهای هواپیماهنگامیکه ارابه فرود خارج از هواپیما قرار دارد
change spin	چرخیدن با تغییر پا
spin wall	دیوار درون بنا که بران بارگذاری میشود
spin state	حالت اسپین
electron spin	تنیدگی الکترون
spin paired	اسپین زوج شده
high spin	پرچرخش
spin dyeing	زنگرزی پیش از ریسیدن
leg spin	چرخش توپ که تغییر مسیربطرف پا میدهد
jackson haines spin	چرخیدن روی یک پا در حالت نشسته
electron spin resonance	رزونانس اسپین الکترون
lay back spin	چرخش روی یک پا با تکیه بعقب و بالابردن دستها و پای دیگر
spin casting rod	چوب ماهیگیری با قرقره چرخان
spin angular momentum	اندازه حرکت زاویهای اسپینی
spin angular momentum	اندازه حرکت زاویهای اسپین
spin casting reel	قرقره چرخان ماهیگیری
spin lattice intraction	بر هم کنش اسپین شبکه
teflon spin bar	میله همزن تفلونی
spin orbit coupling	جفت شدن اسپین- اوربیتال
spin paired complex	کمپلکس اسپین زوج شده
electron spin resonance [ESR]	تشدید پارامغناطیس الکترون [فیزیک]
to spin laundry in the washing machine	لباس های شسته شده را در ماشین لباسشویی تند چرخاندن
To get things moving. To set the ball rolling. To set the wheels in motion.	کارها را بجریان انداختن
Dont spin such yarns . Dont tell lies.	دیگر صفحه نگذار ( دروغ نساز )