Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 181 (9 milliseconds)
English
Persian
to stick like a leech
مانند کنه چسبیدن
Other Matches
leech
لبه عقبی بادبان جلو و عقب قایق
leech
زالو انداختن طبیب
leech
شفا دادن پزشکی کردن
leech
مزاحم
to leech
زالو شدن
[اصطلاح مجاری]
leech
اسباب خون گیری
leech
خفاش خون اشام انگل
leech
حجامت
leech
زالو
to apply a leech
زالو انداختن
leech craft
پزشکی
stick around
<idiom>
همین دوروبر منتظر ماندن
to stick on
[to]
چسباندن
[روی چیزی]
stick it out
<idiom>
طاقت آوردن ،ادامه دادن
stick (someone) with
<idiom>
ترک چیز ناخوشایندی
stick up
<idiom>
دزدی مسلحانه
stick up for
<idiom>
کمک کردن ،حمایت کردن
stick with
<idiom>
دنبال کردن کاری
stick with
<idiom>
ماندن با
to stick something
چیزی را سفت و پابرجا بستن
he wants the stick
چوب میخواهد
stick-on
چسبنده چسبناک
non-stick
تفلون
non-stick
نچسب
non-stick
ته لیز
non-stick
ناچسبان
to stick up for
پشتی کردن
to stick together
نسبت بیکدیگروفادار بودن
to stick up
گردن فرازی کردن
to stick up
تندنوشتن
non-stick
ناچسبنده
stick to your last
یا از حدخود بیرون نگذارید
stick out
اصرار کردن
stick around
درنگ کردن
stick around
تاخیر کردن بانتظار چیزی بودن
to stick up for
دفاع کردن از
stick out
پیش امدگی داشتن
stick out
جلو امدن
stick out
متحمل شدن
stick to your last
برشته خود بجسبد
to stick up
مقاومت کردن
stick
چسبناک
stick
الصاق تاخیر
stick
پیچ درکار تحمل کردن
stick
چسباندن
stick
تردیدکردن
stick
چماق
stick
تخته موج سواری شلاق
stick
وقفه
stick
یک گروه چترباز که از یک دریا یک قسمت هواپیما به بیرون می پرند
stick
گروه پرنده
stick
چوب بازی
stick
وضع چسبندگی
stick
چوب بازی هاکی
stick
چسبیدن
stick-up
برجستگی داشتن
stick-up
سرقت مسلحانه سربرافراشتن
stick up
برجستگی داشتن
stick up
سرقت مسلحانه سربرافراشتن
stick
فرورفتن
stick
گیر کردن گیر افتادن
stick
سوراخ کردن نصب کردن
stick
الصاق کردن چوب
stick
عصا
stick
هریک از سه میله عمودی کریکت چوبدست اسکی
stick shift
دندهی دستی
stick shifts
دندهی دستی
stick insects
حشرهی چوب کبریت مانند
stick insect
حشرهی چوب کبریت مانند
shooting stick
صندلی جمعشو و متحرک
pogo stick
چوب پای فنردار
shooting stick
صندلی عصایی
joss stick
چوب جاس
English stick
عصایانگلیسی
folding stick
چسبدوطرفه
yard stick
خط کش تاشو
[ابزار]
stick one's neck out
<idiom>
مورد حمایت قراردادن ،ریسک کردن
stick to one's guns
<idiom>
روی حرف خود ماندن
yard stick
خط کش
[ابزار]
stick-in-the-mud
<idiom>
گوشه عزلت برگزیدن
gear stick
دسته دنده اتومبیل
stick shift
دسته دنده
shed stick
چوب هاف
[چوبی است نازک تر از کوجی که برای جدا کردن تارها در موقع عبور دادن پود بکار می رود.]
to stick to one's guns
پای کاری محکم ایستادن
To drive all with the same stick .
<proverb>
همه را با یک چوب راندن .
yard stick
متر
[وسیله اندازه گیری]
[ابزار]
carrot and stick
<idiom>
قول تنببیه وتشویق رایک جادادن
To stick out ones chest.
سینه خود را بیرون دادن
glue stick
چسبپمادی
goalkeeper's stick
چوبدروازهبند
ortho-stick
عصایهدایتگر
player's stick
چوببازیکنهاکی
quadruped stick
عصایچهارپایه
shed stick
چوبنخ
stick eraser
چوبپاککن
stick umbrella
چتردستهچوبی
French stick
قرصدراز نازک نان
I always stick to my word.
من همیشه سر حرفم می ایستم
stick out a mile
مثل روز روشن بودن
stick in the mud
طفره رو
walking stick
عصا
walking stick
چوبدستی
walking stick
حشره راست بال امریکایی
broom stick
دسته جاروب
buff stick
چوبیکه چرم
buff stick
بدان پیچیده است و برای پرداخت کردن بکار میبرند
composing stick
قالب حروف چینی
control stick
سیستم کنترل هواپیما بااستفاده از دسته دنده سیستم کنترل دستی
dipper stick
کاسه بیل
filter stick
لوله صافی دار
fish stick
فیله ماهی سرخ کرده
green stick
شکستگی استخوان درکودکان بدان گونه که یک سوی استخوان شکسته سو
stick-ups
سرقت مسلحانه سربرافراشتن
stick-ups
برجستگی داشتن
stick-in-the-muds
محافظه کار
stick in the mud
ادم کند
stick in the mud
ادم عقب مانده
stick in the mud
محافظه کار
stick-in-the-mud
بیعرضه
stick in the mud
بیعرضه
stick-in-the-mud
طفره رو
stick-in-the-mud
ادم کند
stick-in-the-mud
ادم عقب مانده
stick-in-the-mud
محافظه کار
stick-in-the-muds
بیعرضه
stick-in-the-muds
طفره رو
stick-in-the-muds
ادم کند
stick-in-the-muds
ادم عقب مانده
gun stick
سنبه تفنگ
honing stick
سنگ تیغ تیزکنی
job stick
سکان هدایت دسته فرمان
night stick
چوب باتون
polo stick
چوگان
size stick
الت اندازه گیری پا
size stick
قالب اندازه گیری
swagger stick
باتون
swagger stick
چوب دستی کوچک
stick to your work
بکار خود مشغول باشید
stick to the point
از موضوع خارج نشوید
stick bridge
پل دراز چوبی و فلزی کمکی برای رسیدن به گوی بیلیارد
stick brush
قلم مو
stick check
دور کردن گوی از گوی دار بااستفاده از چوب
stick plane
رنده با تیغه گرد
job stick
دسته بازی
ingot stick
شمشه
stick plane
رنده میله دار
to stick in the throat
درگلوگیرکردن
to stick in ones gizzard
ناگواربودن
to stick to one's word
سر قول خود ایستادن
stick glove
دستکش کلفت دروازه بان
gun stick
میل سمبه تفنگ
night stick
باتون
high stick
بالا بردن غیرمجاز چوب
hiking stick
دسته اضافی سکان که خم میشود و در عین حال مسیررا تعیین میکند
swizzle stick
چوب نازکی برای بهم زدن مشروب
folding meter stick
خط کش
[ابزار]
folding meter stick
متر
[وسیله اندازه گیری]
[ابزار]
folding meter stick
خط کش تاشو
[ابزار]
short end (of the stick)
<idiom>
غیر منصفانه
The stamp doesnt stick.
این تمبر نمی چسبد
To stick a poster on the wall.
اعلان به دیوار چسباندن
controlled stick steering
دسته دنده خودکار
stick to (a story/the facts)
<idiom>
وفادارماندن
controlled stick steering
دستگاه فرمان کنترل شده اهرم فرمان خودکار
stick and ball model
الگوی گلوله و میله
batten
[shed stick]
کجی
[چوب متحرک در دار که پود را در گره ها محکم می کند]
To stand firm. To stick to ones gun.
سفت وسخت ایستادن
To stick to the main topic ( issue ).
از موضوع اصلی خارج نشدن
double meter stick
[American]
متر
[وسیله اندازه گیری]
[ابزار]
folding metre stick
[British]
خط کش جیبی
[ابزار]
double meter stick
[American]
خط کش تاشو
[ابزار]
folding meter stick
[American]
خط کش جیبی
[ابزار]
folding meter stick
[American]
خط کش تاشو
[ابزار]
folding metre stick
[British]
خط کش تاشو
[ابزار]
double meter stick
[American]
خط کش
[ابزار]
You must stick to your guns . You must take a firm stand in this matter.
پای این کار باید محکم بایستی
To be very conspicuous . To stick out a mile . To be a marked person .
مثل گاو پیشانی سفید بودن ( انگشت نما ومشخص بودن )
Dont stick your head out of the car window.
سرت را از پنجره اتوموبیل درنیار
To stick (put,fix)up a notice (poster).
اعلان زدن
The snow doesn't stay on the ground.
[The snow doesn't stick.]
[American English]
,
[The snow doesn't settle.]
[British English]
برف روی زمین نمی ماند.
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com