Dictiornary-Farsi | to strike a spark out of | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 190 (9 milliseconds)

English	Persian
to strike a spark out of	جرقه یابرق دراوردن از واداربه گفتن سخنان یکرکردن


Other Matches

spark	جرقه
spark	اخگر
spark	بارقه جرقه زدن
spark	جرقه زدن
spark	ژابیژ
spark plugs	شمع اتش زنه
spark plugs	بانی شدن
spark plugs	اغازکردن
spark plugs	شمع
spark plug	شمع اتش زنه
spark erossion	فرسایش الکتریکی
spark setting	تنظیم جرقه
spark voltage	ولتاژ جرقه
spark printer	چاپگر حرارتی که حروف را روی کاغذ حرارتی با جرقه الکتریکی تولید میکند
spark intensifier	جرقه افزا
spark sending	تلگراف جرقهای
igniting spark	جرقه احتراق
ignition spark	جرقه احتراق
ignition spark	جرقه
s.a.e. spark plug	شمع موتور اس ا ای
spark plug	شمع موتور
spark plug	بانی شدن
spark arrester	جرقه خاموش کن
spark plugs	شمع موتور
spark arrester	برق گیر
spark condenser	خازن ضد جرقه
two spark ignition	احتراق دو جرقهای
variable spark	جرقه تنظیم پذیر
wipe spark	جرقه لغزشی
spark plug	شمع
spark coil	کویل
spark gap	دهانه جرقه
induction spark	جرقه القائی
inductive spark	جرقه القائی
spark timing	میزان کردن جرقه
jump spark	جرقه جهنده
spark control	نافم جرقه
spark plug	اغازکردن
rotary spark gap	دهانه جرقه گردان
spark advance & retard	میزان کردن جرقه
spark quenching condenser	خازن جرقه گیر
spark gap modulator	تحمیل گر دهانه جرقهای
metric spark plug	شمع متری
inductance component of spark	پخش القایی جرقه
ignition spark gap	فاصله جرقه
priming spark plug	شمع موتور پیش پر شونده
separable spark plug	شمع موتور دو تکه
jump spark distributor	دلکو با جرقه جهنده
jump spark ignition	احتراق با جرقه جهنده
quenched spark gap	دهانه جرقه سرد شده
spark cutting process	فرایند برشکاری شعلهای
electro spark process	فرایند قوس الکتریکی
capacity component of spark	بخش فرفیتی جرقه
auxiliary spark gap	دهانه جرقه یدکی
automatic spark advance	میزان کردن خودکار
magnetic spark plug	شمع موتور مغناطیسی
airplane spark plug	شمع موتور هواپیما
mica spark plug	شمع موتور میکایی
triggered spark gap	دهانه جرقه ماشه دار
tow piece spark plug	شمع موتور دو تکه
to strike in	به اندرون زدن
to strike in	دخالت کردن
to strike in	پامیان گذاردن
to strike at any one	ضربت خود را متوجه کسی ساختن
to strike into	اغازنهادن
to strike into	شروع کردن
to strike up	خواندن یازدن اغازکردن
strike out <idiom>	رفتاری ازبین اشتباهات خود پذیرفتن
to strike	زدن [ضربه زدن] [آلت موسیقی]
to strike an a	بصورت ویژهای درامدن
to strike an a	وضعی بخودگرفتن
to go on strike	اعتصاب کردن
strike	زدن
strike below	بردن کالا به انبار
strike off	بی زحمت ایجاد شدن
strike off	بی زحمت درست کردن
strike out	از بازی خارج شدن
strike out	واردعمل شدن
strike out	باطل کردن
strike out	تمام کردن بازی با سه استرایک پی در پی در بخش دهم
strike up	نواخته شدن
strike up	نواختن
they are on strike	اعتصاب کرده اند
second strike	اولین حمله متقابله یا ضدحمله در یک جنگ اتمی
first strike	اولین ضربه
strike	تک هوایی
strike	اعتصاب
strike	توپ زن بودن
strike	فروبردن پارو در اغاز هر حرکت در اب به قلاب افتادن ماهی نخ را سفت کشیدن یافتن بوی شکار بوسیله سگ
strike	تصادف و نصادم کردن اعتصاب
strike	ضربت
strike	سکه ضرب کردن
strike	اعتصاب کردن
strike	اصابت اعتصاب کردن
strike	اعتصاب ضربه
strike	حمله کردن
strike	برخورد
strike	اعتصاب کردن متوقف ساختن کار از جانب کارگران کارگاه یا کارخانه به طور دسته جمعی و به منظور تحصیل امتیازات بیشتر از کارفرما یا اعاده وضع مناسب سابق که از بین رفته است
strike	تصادم
strike	بخاطرخطورکردن
strike	ضربت زدن یورش
strike	ضربه زدن
strike	ضربت زدن خوردن به
strike	حمله ضربه زدن به دشمن
strike	تک ناگهانی
go on strike	اعتصاب کردن
strike	چادر را از جا کندن
first strike	اولین ضربت در اولین حمله
to strike hands	دست پیمان بهم دادن
to strike oil	بنفت رسیدن
to strike root	ریشه گرفتن ریشه دواندن
to go on a hunger strike	اعتصاب غذا کردن
to strike dumb	مات ومبهوت کردن
to strike root	ریشه زدن
to strike one in the mouth	توی دهن کسی زدن
to strike off the rolls	از صورت حذف کردن
to strike fire	اتش دراوردن
to strike oil	کامیاب شدن موفق شدن
to strike root	ریشه کردن پابرجاشدن
to strike root	برقرارشدن
strike plate	صفحهتوپی
strike it rich <idiom>	یک شبه ره صد ساله رفتن
wildcat strike <idiom>	اعتصاب کارگران
hunger strike	اعتصاب غذا
strike it rich <idiom>	ناگهان پول و پله ای به هم زدن
to strike something open	با ضربه چیزی را باز کردن
To strike a match.	کبریت زدن
To cross out . To strike off.	خط زدن
strike-breaking	شکستناعتصاب
to strike tens	اردو رابهم زدن
to strike with awe	هیبت زده کردن
to strike work	دست از کار کشیدن
to strike work	اعتصاب کردن
strike-breaker	اعتصاب شکن
strike-breakers	اعتصاب شکن
lightning strike	اعتصاباعتراضآمیز
rent strike	پرهیزازپرداختکرایهبهنشانهاعتصاب
to strike dumb	گنگ کردن
post strike	بعد از اجرای تک
stay in strike	اعتصاب
strike a balance	موازنه بدست اوردن
strike an attitude	حالتی بخود گرفتن
air strike	حمله هوایی
strike blind	با ضربه کور کردن
strike force	نیروی ضربتی
strike force	نیروی کمین یا ضربت
strike joint	شکستگی طولی
air strike	تک هوایی
data strike	چاهک داده ها
strike a bargain	معامله کردن
so strike one's flag	پرچم خودراخواباندن
so strike one's flag	کشتی یادژی رابدشمن تسلیم کردن
out law strike	اعتصاب غیر قانونی
nuclear strike	تک هستهای
nuclear strike	تک اتمی
light strike	اعتصاب با اخطار کم مدت اعتصاب برقی
he strike him blind	چنان زد که کورش کرد
fly strike	هجوم مگس
post strike	بعد از تک هوایی
strike off the rolls	از صورت وکلا خارج کردن
strike oil	به نفت رسیدن
ten strike	ضربت بازی بولینگ ده میلهای
ten strike	امر موفقیت امیز
to strike a light	کبریت زدن
to strike camp	اردورابهم زدن
to strike a balance	موازنه دراوردن
to strike a bargain	درمعامله موافقت پیداکردن
to strike a blow for	سنگ
to strike a blow for	به سینه زدن درسرچیزی دعواکردن
to strike a snag	بمانعی برخوردن
strike zone	سیرمجاز گوی چوگان زن
strike zone	منطقه خط سیر
strike pay	حقوق ایام اعتصاب که ازطرف سندیکاهای کارگری به اعتصاب کنندگان پرداخت میشود
general strike	اعتصاب عمومی
hunger strike	اعتصاب غذای زندانیان وغیره اعتصاب غذا
strike with terror	ترسیده
strike with terror	وحشت زده
strike root	ریشه کردن گرفتن
strike root	ریشه زدن
strike with a hammer	پتک زدن
To deliver (strike ) a blow .	ضربه وارد ساختن
strike while the iron is hot <idiom>	سود بردن
strike while the iron is hot	تا تنور گرم است باید نان پخت
to strike a match or light	کبریت زدن
Strike while the iron is hot . <proverb>	تا آهن داغ است ضربه بزن .
To deliver (strike) a blow	ضربه زدن ( وارد آوردن )
He warned he would go on a termless hunger strike.	او [مرد] هشدار داد که اعتصاب غذای بی مدتی خواهد کرد.
multi strike printer ribbon	ریبون جوهری در چاپگر که بیشتر از یک بار قابل استفاده است
To strike an a attitude . To put on a stern look .	قیافه گرفتن