Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 186 (6 milliseconds)
English
Persian
to strike camp
اردورابهم زدن
Other Matches
Can we camp here?
آیا اینجا میتوانیم اردو بزنیم؟
camp
پادگان اردو زدن چادر زدن
camp
اردوگاه نظامی
camp
چادر
camp
لشکرگاه
camp
چادر زدن
camp
اردو زدن
camp
منزل کردن
camp
اردوگاه
camp
خیمه سرا
camp
اردو
Can we camp here?
آیا اینجا میتوانیم چادر بزنیم؟
base camp
پایگاه اصلی کمپ اصلی
trailer camp
محل استقرار ترایلربااتاقهای چرخدار متصل به وسائط نقلیه
camp chair
صندلی سفری صندلی صحرایی
concentration camp
بازداشتگاه اسرا
camp chair
صندلی تاشونده
concentration camp
منطقه تجمع اسرا
base camp
پایگاه مبنا
concentration camp
بازداشتگاه
camp color
پرچم اردویی
prison camp
اردوگاه زندانیان
holiday camp
تفریحگاهتعطیلی
summer camp
پایگاهتابستانی
Where is the location of this camp ?
محل این اردوگاه کجاست ؟
Is there a camp site near here?
آیا نزدیک اینجا چادر زدن وجود دارد؟
Is there a camp site near here?
آیا نزدیک اینجا محل اردو وجود دارد؟
refugee camp
اردوگاه پناهندگان
prison camp
بازداشتگاه بیرون شهر
work camp
محل کار زندانیان
work camp
اردوی کار
camp color
پرچم کوچک اردوگاهی
computer camp
اردوی کامپیوتر
flying camp
اردوی سبک وسیار
internment camp
بازداشتگاه غیر نظامیان اردوگاه پناهندگان
labor camp
اردوگاه کار
prison camp
زندان صحرایی
to skirt a camp
از کنار یا پیرامون اردویی ردشدن
training camp
اردوی امادگی
camp-shedding
[پایه ها و تخته های روی ساحل رودخانه]
aide-de-camp
اجودان مخصوص
camp bed
تخت خواب سفری
camp beds
تخت خواب سفری
aide de camp
اجودان مخصوص
aides-de-camp
اجودان مخصوص
camp followers
اشخاص غیر نظامی که همراه قشون حرکت میکنند
camp follower
اشخاص غیر نظامی که همراه قشون حرکت میکنند
boot camp
اردوگاه تعلیمات نظامی نیروی دریایی
concentration camp
بازداشتگاه زندانیان سیاسی یااسرای جنگی
concentration camp
اردوگاه کار اجباری
camp color party
دسته پرچم یورتچی
camp color party
گروه پرچم
two-burner camp stove
اجاقدوشعله
vacation camp
[American E]
تفریحگاه تعطیلی
vacation camp
[American E]
پایگاه تابستانی
single-burner camp stove
اجاقپیکنیکیتکشعله
to strike up
خواندن یازدن اغازکردن
strike
تک هوایی
they are on strike
اعتصاب کرده اند
to go on strike
اعتصاب کردن
strike up
نواختن
strike up
نواخته شدن
strike out
<idiom>
رفتاری ازبین اشتباهات خود پذیرفتن
strike out
تمام کردن بازی با سه استرایک پی در پی در بخش دهم
strike out
باطل کردن
strike out
واردعمل شدن
strike out
از بازی خارج شدن
to strike in
به اندرون زدن
strike
اعتصاب کردن متوقف ساختن کار از جانب کارگران کارگاه یا کارخانه به طور دسته جمعی و به منظور تحصیل امتیازات بیشتر از کارفرما یا اعاده وضع مناسب سابق که از بین رفته است
strike
تک ناگهانی
to strike into
شروع کردن
to strike into
اغازنهادن
to strike in
پامیان گذاردن
to strike in
دخالت کردن
strike
حمله ضربه زدن به دشمن
strike
حمله کردن
strike
ضربت زدن یورش
strike
ضربت
to strike an a
بصورت ویژهای درامدن
to strike an a
وضعی بخودگرفتن
strike
چادر را از جا کندن
strike
توپ زن بودن
strike
تصادف و نصادم کردن اعتصاب
strike
فروبردن پارو در اغاز هر حرکت در اب به قلاب افتادن ماهی نخ را سفت کشیدن یافتن بوی شکار بوسیله سگ
strike
اعتصاب
strike
ضربه زدن
second strike
اولین حمله متقابله یا ضدحمله در یک جنگ اتمی
strike
ضربت زدن خوردن به
first strike
اولین ضربه
strike
اصابت اعتصاب کردن
strike
اعتصاب کردن
first strike
اولین ضربت در اولین حمله
to strike at any one
ضربت خود را متوجه کسی ساختن
strike
تصادم
go on strike
اعتصاب کردن
strike
زدن
to strike
زدن
[ضربه زدن]
[آلت موسیقی]
strike
بخاطرخطورکردن
strike off
بی زحمت درست کردن
strike off
بی زحمت ایجاد شدن
strike
برخورد
strike
اعتصاب ضربه
strike
سکه ضرب کردن
strike below
بردن کالا به انبار
to strike tens
اردو رابهم زدن
wildcat strike
<idiom>
اعتصاب کارگران
strike with terror
ترسیده
to strike with awe
هیبت زده کردن
to strike root
برقرارشدن
to strike work
دست از کار کشیدن
to strike work
اعتصاب کردن
strike plate
صفحهتوپی
strike it rich
<idiom>
یک شبه ره صد ساله رفتن
to go on a hunger strike
اعتصاب غذا کردن
To strike a match.
کبریت زدن
fly strike
هجوم مگس
To cross out . To strike off.
خط زدن
strike-breaking
شکستناعتصاب
rent strike
پرهیزازپرداختکرایهبهنشانهاعتصاب
strike it rich
<idiom>
ناگهان پول و پله ای به هم زدن
lightning strike
اعتصاباعتراضآمیز
to strike something open
با ضربه چیزی را باز کردن
hunger strike
اعتصاب غذا
strike-breakers
اعتصاب شکن
strike-breaker
اعتصاب شکن
strike root
ریشه کردن گرفتن
so strike one's flag
کشتی یادژی رابدشمن تسلیم کردن
stay in strike
اعتصاب
strike a balance
موازنه بدست اوردن
strike an attitude
حالتی بخود گرفتن
strike blind
با ضربه کور کردن
strike force
نیروی ضربتی
strike force
نیروی کمین یا ضربت
strike joint
شکستگی طولی
strike off the rolls
از صورت وکلا خارج کردن
strike oil
به نفت رسیدن
strike root
ریشه زدن
so strike one's flag
پرچم خودراخواباندن
post strike
بعد از تک هوایی
post strike
بعد از اجرای تک
air strike
تک هوایی
air strike
حمله هوایی
general strike
اعتصاب عمومی
hunger strike
اعتصاب غذای زندانیان وغیره اعتصاب غذا
data strike
چاهک داده ها
strike a bargain
معامله کردن
he strike him blind
چنان زد که کورش کرد
strike pay
حقوق ایام اعتصاب که ازطرف سندیکاهای کارگری به اعتصاب کنندگان پرداخت میشود
light strike
اعتصاب با اخطار کم مدت اعتصاب برقی
nuclear strike
تک هستهای
out law strike
اعتصاب غیر قانونی
strike with a hammer
پتک زدن
to strike root
ریشه کردن پابرجاشدن
to strike a blow for
به سینه زدن درسرچیزی دعواکردن
to strike a snag
بمانعی برخوردن
to strike a spark out of
جرقه یابرق دراوردن از واداربه گفتن سخنان یکرکردن
nuclear strike
تک اتمی
to strike dumb
گنگ کردن
to strike dumb
مات ومبهوت کردن
to strike fire
اتش دراوردن
to strike hands
دست پیمان بهم دادن
to strike off the rolls
از صورت حذف کردن
to strike oil
بنفت رسیدن
to strike oil
کامیاب شدن موفق شدن
to strike one in the mouth
توی دهن کسی زدن
to strike root
ریشه زدن
to strike root
ریشه گرفتن ریشه دواندن
to strike a blow for
سنگ
strike zone
سیرمجاز گوی چوگان زن
strike with terror
وحشت زده
ten strike
ضربت بازی بولینگ ده میلهای
ten strike
امر موفقیت امیز
to strike a light
کبریت زدن
to strike a balance
موازنه دراوردن
to strike a bargain
درمعامله موافقت پیداکردن
strike zone
منطقه خط سیر
To deliver (strike) a blow
ضربه زدن ( وارد آوردن )
strike while the iron is hot
<idiom>
سود بردن
strike while the iron is hot
تا تنور گرم است باید نان پخت
Strike while the iron is hot .
<proverb>
تا آهن داغ است ضربه بزن .
To deliver (strike ) a blow .
ضربه وارد ساختن
to strike a match or light
کبریت زدن
multi strike printer ribbon
ریبون جوهری در چاپگر که بیشتر از یک بار قابل استفاده است
He warned he would go on a termless hunger strike.
او
[مرد]
هشدار داد که اعتصاب غذای بی مدتی خواهد کرد.
To strike an a attitude . To put on a stern look .
قیافه گرفتن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com