English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 206 (10 milliseconds)
English Persian
to strike root ریشه زدن
to strike root ریشه گرفتن ریشه دواندن
to strike root ریشه کردن پابرجاشدن
to strike root برقرارشدن
Search result with all words
strike root ریشه زدن
strike root ریشه کردن گرفتن
Other Matches
they are on strike اعتصاب کرده اند
strike out <idiom> رفتاری ازبین اشتباهات خود پذیرفتن
to strike in به اندرون زدن
to strike زدن [ضربه زدن] [آلت موسیقی]
strike below بردن کالا به انبار
second strike اولین حمله متقابله یا ضدحمله در یک جنگ اتمی
strike out واردعمل شدن
strike up نواختن
strike up نواخته شدن
to go on strike اعتصاب کردن
to strike in پامیان گذاردن
to strike into اغازنهادن
go on strike اعتصاب کردن
to strike in دخالت کردن
first strike اولین ضربت در اولین حمله
first strike اولین ضربه
to strike up خواندن یازدن اغازکردن
to strike at any one ضربت خود را متوجه کسی ساختن
to strike an a بصورت ویژهای درامدن
to strike an a وضعی بخودگرفتن
to strike into شروع کردن
strike off بی زحمت ایجاد شدن
strike زدن
strike تک ناگهانی
strike چادر را از جا کندن
strike ضربت
strike اصابت اعتصاب کردن
strike ضربت زدن یورش
strike حمله کردن
strike حمله ضربه زدن به دشمن
strike توپ زن بودن
strike تصادم
strike تک هوایی
strike ضربه زدن
strike ضربت زدن خوردن به
strike بخاطرخطورکردن
strike سکه ضرب کردن
strike اعتصاب کردن
strike اعتصاب ضربه
strike برخورد
strike اعتصاب
strike فروبردن پارو در اغاز هر حرکت در اب به قلاب افتادن ماهی نخ را سفت کشیدن یافتن بوی شکار بوسیله سگ
strike اعتصاب کردن متوقف ساختن کار از جانب کارگران کارگاه یا کارخانه به طور دسته جمعی و به منظور تحصیل امتیازات بیشتر از کارفرما یا اعاده وضع مناسب سابق که از بین رفته است
strike off بی زحمت درست کردن
strike out از بازی خارج شدن
strike تصادف و نصادم کردن اعتصاب
strike out باطل کردن
strike out تمام کردن بازی با سه استرایک پی در پی در بخش دهم
stay in strike اعتصاب
to strike fire اتش دراوردن
to strike a spark out of جرقه یابرق دراوردن از واداربه گفتن سخنان یکرکردن
to strike hands دست پیمان بهم دادن
nuclear strike تک اتمی
strike an attitude حالتی بخود گرفتن
strike a balance موازنه بدست اوردن
strike joint شکستگی طولی
strike force نیروی کمین یا ضربت
strike force نیروی ضربتی
strike-breaking شکستناعتصاب
strike blind با ضربه کور کردن
light strike اعتصاب با اخطار کم مدت اعتصاب برقی
strike off the rolls از صورت وکلا خارج کردن
to strike a bargain درمعامله موافقت پیداکردن
strike oil به نفت رسیدن
nuclear strike تک هستهای
to strike dumb مات ومبهوت کردن
to strike dumb گنگ کردن
strike zone منطقه خط سیر
strike with terror وحشت زده
strike zone سیرمجاز گوی چوگان زن
ten strike ضربت بازی بولینگ ده میلهای
ten strike امر موفقیت امیز
strike with a hammer پتک زدن
to strike a light کبریت زدن
so strike one's flag پرچم خودراخواباندن
to strike camp اردورابهم زدن
so strike one's flag کشتی یادژی رابدشمن تسلیم کردن
to strike a blow for سنگ
to strike a blow for به سینه زدن درسرچیزی دعواکردن
to strike a snag بمانعی برخوردن
to strike a balance موازنه دراوردن
post strike بعد از تک هوایی
post strike بعد از اجرای تک
out law strike اعتصاب غیر قانونی
strike with terror ترسیده
to strike off the rolls از صورت حذف کردن
strike pay حقوق ایام اعتصاب که ازطرف سندیکاهای کارگری به اعتصاب کنندگان پرداخت میشود
strike-breakers اعتصاب شکن
to strike something open با ضربه چیزی را باز کردن
strike plate صفحهتوپی
lightning strike اعتصاباعتراضآمیز
rent strike پرهیزازپرداختکرایهبهنشانهاعتصاب
To cross out . To strike off. خط زدن
To strike a match. کبریت زدن
strike it rich <idiom> یک شبه ره صد ساله رفتن
wildcat strike <idiom> اعتصاب کارگران
hunger strike اعتصاب غذا
to go on a hunger strike اعتصاب غذا کردن
strike it rich <idiom> ناگهان پول و پله ای به هم زدن
hunger strike اعتصاب غذای زندانیان وغیره اعتصاب غذا
general strike اعتصاب عمومی
to strike work دست از کار کشیدن
to strike oil بنفت رسیدن
to strike with awe هیبت زده کردن
to strike tens اردو رابهم زدن
data strike چاهک داده ها
fly strike هجوم مگس
to strike one in the mouth توی دهن کسی زدن
to strike oil کامیاب شدن موفق شدن
to strike work اعتصاب کردن
air strike حمله هوایی
air strike تک هوایی
he strike him blind چنان زد که کورش کرد
strike-breaker اعتصاب شکن
strike a bargain معامله کردن
strike while the iron is hot <idiom> سود بردن
Strike while the iron is hot . <proverb> تا آهن داغ است ضربه بزن .
to strike a match or light کبریت زدن
strike while the iron is hot تا تنور گرم است باید نان پخت
To deliver (strike ) a blow . ضربه وارد ساختن
To deliver (strike) a blow ضربه زدن ( وارد آوردن )
root جذر [ریاضی]
root ریشه [ریاضی]
to take the n-th root جذر [ان] ام یک عدد را گرفتن [ریاضی]
to root کردن
To get to the root of something. ته وتوی چیزی را درآوردن
to root up قلع وقمع کردن
to root up ریشه کن کردن
to root up از ریشه دراوردن
to take root ریشه زدن
to take root ریشه گرفتن ریشه دوانیدن
to take the n-th root ریشه [ان] ام یک عدد را گرفتن [ریاضی]
to root گاییدن
to root سپوختن
to take root ریشه کردن
root جذر
root عدد به توان یک دوم . جذر یک عدد
root دادزدن
root ریشه کن کردن
root سرچشمه زمینه
root اساس
root بنیان پایه
root name نام اصلی
root غریدن
root از عددی ریشه گرفتن
root پای دندانه
root ریشه گرفتن
root بیخ
root ریشه دار کردن
root بنیاد
root اصل
root بن
root اصول
root پایه
root up ریشه کن کردن
root گره شروع که از آن تمام مسیرهای شاخههای ساختار درخت آغاز می شوند
root توان کسری یک عدد
root out ریشه کن کردن
root ریشه
root بالاترین دایرکتوری که از آن سایر دایرکتورها شاخه می شوند
To strike an a attitude . To put on a stern look . قیافه گرفتن
multi strike printer ribbon ریبون جوهری در چاپگر که بیشتر از یک بار قابل استفاده است
He warned he would go on a termless hunger strike. او [مرد] هشدار داد که اعتصاب غذای بی مدتی خواهد کرد.
root of nail ریشهناخن
secondary root دومینریشه
motor root ریشهمتحرک
burdock root اراقیطون
posterior root ریشهخلنی
primary root ریشهاولیه
root canal کانالریشه
root hairs موهایریشه
root vegetables سبزیجاتریشهای
square root of جذرعددی
sensory root ریشهحسی
square root ریشه دوم
root crops محصولات دارای ریشههای خوراکی
to extract a root جذرگرفتن [ریاضی]
to extract a root ریشه گرفتن [ریاضی]
square root جذر
root of a function صفر یک تابع [ریاضی]
root of a function ریشه تابع [ریاضی]
cube root ریشه مکعب
cube root ریشه سوم کعب
cube root کعب
cube root ریشه سوم
root of the matter اصل مطلب
root crop محصولات دارای ریشههای خوراکی
squar root جذر
root of title منشاء سمت در CL فروشنده اراضی بایدترتیب ایادی را ضمن 03سال گذشته در موقع معامله روشن و منشاء سمت مالکیت خود را مشخص کند
root of title منشاء مالکیت
root of the weld ریشه جوش
root mean square ریشه دوم میانگین حسابی توانهای دوم همه مقادیرممکن یک تابع
root graft پیوند ریشهای
root directory دایرکتوری ریشه
root directory دایرکتوری اصلی
root and seed اصله و حبه
root and branch کاملا
root and branch اساسا
root circle دوره پای دندانه
root and branch ازریشه
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com