English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (11 milliseconds)
English Persian
to watch one's time منتظرموقع مناسب شدن گوش بزنگ بودن
Search result with all words
watch one's time مراقب فرصت بودن
watch one's time گوش بزنگ بودن
Other Matches
watch نگهبانی دادن
watch نگهبانی
watch guard : syn
first watch پاس اول پاس شب
watch out موافب
watch out مراقب بودن
watch ساعت
watch پاسدار
to watch something مراقب [چیزی] بودن [توجه کردن به چیزی] [چیزی را ملاحظه کردن]
watch مراقبت کردن موافبت کردن
keep watch کشیک کشیدن
keep watch پاییدن
watch ساعت جیبی و مچی
watch مدت کشیک
watch پاسداری کشیک
watch دیدبان
watch پاییدن
watch مراقبت کردن
watch موافب بودن
watch بر کسی نظارت کردن
i was on the watch for it مراقب ان بودم
watch پاسداری کردن
watch پاس
watch نگهبان
first watch نگهبانی شامگاه
d. of a watch فرافت یا تردی ساعت
by my watch ساعت من
Look at the watch. نگاه کنید به ساعت [مچی] ببینید ساعت چند است.
By my watch it's five to nine. طبق ساعت [مچی] من ساعت پنج دقیقه به نه است.
to keep watch مراقب بودن
to watch over توجه کردن
to keep watch پاس داشتن
to keep watch کشیک کشیدن موافبت کردن
by my watch مطابق ساعت من
to watch over موافبت کردن
to watch نگاه کردن
watch it <idiom> مراقب باش
watch پاس نگهبانی
anchor watch گروه نگهبانی لنگر نگهبان لنگر
To set ones watch . ساعت خودرا میزان کردن
anchor watch لنگربان
to watch the clock [با بیحوصلگی] دائما به ساعت نگاه کردن
anchor watch نگهبان لنگر
to watch for certain symptoms توجه کردن به نشانه های ویژه [علایم ویژه مرض ]
watch man مستحفظ
pocket watch ساعت جیبی
capped watch ساعت شکاری
death watch پاسبان مرده
Watch the child ! مواظب بچه باش !
to watch children مواظب بچه ها بودن
Watch your health! مواظب سلامتی خودت باش!
death watch پاسبان کسیکه محکوم بمرگ است
watch maker ساعت ساز
pretty to look at [to watch] زیبا [خوشگل] برای نگاه کردن
first dog watch نگهبانی اول
watch/mind one's P's and Q's <idiom> مراقبباش مراقب حرف زدنت باش
dog watch پلیس یا نگهبان عصر و غروب افتاب
I've got to watch what I eat. من باید مواظب به آنچه می خورم باشم. [که چاق نشوم]
Watch yourself up on the roof. مواظب خودت روی پشت بام باش.
the watch is warranted ضمانت شده است
watch officer افسر نگهبان
night watch پاسبان شب گزمه
night watch پاس شب
morning watch پاس صبحگاهی
middle watch نگهبانی نیمه شب
maintain watch مراقبت دایمی از پیام یک فرستنده رادیویی
maintain watch به گوش بودن دائم
listening watch پست به گوش رادیویی نگهبانی به گوش
listening watch مراقبت به گوش
watch and ward حق نگهبانی روزانه و شبانه
watch bill لوحه نگهبانی ناو
officer of the watch افسر نگهبان
to keep watch and ward پاسداری کردن
to keep watch and ward حفافت یادفاع کردن
the watch is warranted خوبی ساعت
the third watch of the night پاس سوم شب
that watch is a good t. k ان ساعت خوب کارمیکند
stop watch ساعت وقت گذاری
set the watch تنظیم نگهبانی
second dog watch نگهبانی دوم
second dog watch پاس غروب
to carry a watch ساعت همراه داشتن
to carry a watch ساعت دربغل گذاشتن
port watch پست نگهبانی بندر
port watch نگهبان بندر
watch case قاب ساعت
lever watch سود مکانیکی اهرم دستگاه اهرمی
lever watch کارراهرم
watch pocket جا ساعتی که به رختخواب اویزان کنند
watch test ازمون ساعت
watch tower برج دیدبانی
watch tower برج مراقبت
analogue watch ساعتعقربهای
digital watch ساعتکامپیوتری
if you don't watch it اگر احتیاط نکنید
if you don't watch it اگرملتفت نباشید
mechanical watch بیلمکانیکی
Face of the watch . صفحه ساعت
watch tower دیدگاه
watch pocket جیب ساعتی
watch man پاسبان مراقب
watch man نگهبان
lever watch اهرم
lever watch شیوه بکار بردن
watch dog ناو نگهبان ناوگان
watch dog سگ نگهبان
watch fire اتشی که پاسدار یا نگهبان روشن میکند
watch ful موافب
watch ful مراقب
watch glass شیشه ساعت
watch glss شیشه ساعت
watch guard زنجیر یا طنابی که برای نگهداشتن و پاییدن کسی بکارمیبرند
watch key کلید ساعت
forenoon watch پاس قبل از فهر
wrist watch ساعت مچی
wristlet watch ساعت مچی
I've got to watch what I eat. باید مواظب رژیمم باشم.
ticker [colloquial] [watch] ساعت
cold iron watch پاس ایمنی
cold iron watch پاس موتورخانه کشتی
ticker [colloquial] [watch] زمان
To be all eyes. To watch like a hawk. چهار چشمی پاییدن ( مراقب بودن )
My watch is fast (gaining). ساعتم جلو می افتد
Can you watch the dog for us this weekend? آیا شماها می توانید آخر این هفته مواظب این سگ باشید؟
death-watch beetle موریانه
Could you watch my bag [for me] until I get back? آیا می توانی مواظب کیف من باشی تا من بر گردم؟
Though thy enemy seen a mouse , yet watch him like. <proverb> گر چه دشمنت موش است او را شیر بین .
You have to watch your diet more [carefully] and get more exercise. شما باید بیشتر به تغذیه خود توجه و بیشتر ورزش بکنید.
Dont forget to wind up your watch . یادت نرود ساعتت راکوک کنی
I'll let you know when the time comes ( in due time ) . وقتش که شد خبر میکنم
down time زمان توقف
down time زمان بیکاری
down time وقفه
down time زمان تلفن شده
down time مدت از کار افتادگی
once upon a time یکی بودیکی نبود
once upon a time روزگاری
once upon a time روزی
down time زمان تلف
down time مرگ
take one's time <idiom> انجام کاری بدون عجله
time after time <idiom> مکررا
time out <idiom> پایان وقت
all-time بیسابقه
while away the time <idiom> زمان خوشی را گذراندن
all-time همیشگی
in no time <idiom> سریعا ،بزودی
in time <idiom> قبل از ساعت مقرر
one at a time یکی یکی
on time مدت دار
what is the time? وقت چیست
just in time روشی درتدارک مواد که در ان کالاهای مورد نظر درست در زمان نیاز دریافت میشود
old time قدیمی
have a time <idiom> زمان خوبی داشتن
time فرصت مجال
from this time forth زین سپس
time TIفرمان E
time زمانی موقعی
off time مرخصی
just in time درست بموقع
time گاه
time اندازه گیری زمان یک عملیات
it is time i was going وقت رفتن من رسیده است
time مرورزمان را ثبت کردن
there is a time for everything هرکاری وقتی
what is the time? چه ساعتی است
what time is it? چه ساعتی است
time زمان بین شروع و خاتمه عمل معمولاگ بین آدرس دهی محلی ازحافظه و دریافت داده
time زمانی که جمع کننده عمل جمع را انجام میدهد
time زمانی که به صورت ساعت , دقیقه , ثانیه و... بیان شود
off time وقت ازاد
time هنگام
from this time forth ازاین ببعد
time مدروز
from this time forth ازاین پس
all-time بالا یا پایینترین حد
for the time being عجالت
time عهد
time مدت
time وقت معین کردن
time متقارن ساختن
to know the time of d هوشیاربودن
to know the time of d اگاه بودن
four-four time چهارهچهارم
to keep time موزون خواندن یارقصیدن یاساز زدن یاراه رفتن وفاصله ضربی نگاه داشتن
to d. a way one's time وقت خودرا به خواب و خیال گذراندن
since that time. thereafter. ازآن زمان به بعد (ازاین پس )
time ایام
time روزگار
i time time Instruction
What time is it?What time do you have? ساعت چند است
two-two time نتدودوم
three-four time نت
At the same time . درعین حال
from time to time هرچندوقت یکبار
from time to time گاه گاهی
Our time is up . وقت تمام است
out of time بیجا
in no time خیلی زود
for the time being <idiom> برای مدتی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com