Dictiornary-Farsi | tolerance limit | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 164 (9 milliseconds)

English	Persian
tolerance limit	خطای مجاز


Search result with all words

limit of tolerance	حد رواداری
Other Matches

tolerance	خطای مجاز
tolerance	دامنه تغییرات
tolerance	بردباری
tolerance	حد تغییرات اختلاف قابل اغماض
tolerance	مدارا
tolerance	تاب
tolerance	سعه نظر اغماض
tolerance	رواداری
tolerance	تفاوت مجاز
tolerance	حدود قابل تحمل
tolerance	مرز گذشت
tolerance	حد ترخیص
tolerance	تحمل
tolerance	خورند
tolerance	تلرانس
tolerance	بیشترین اختلاف مجاز بین ابعاد واقعی و اسمی یک قطعه
tolerance	قدرت تحمل نسبت بدارویا زهر
tolerance <adj.>	تساوی نیازمندانه
tolerance	روایی
tolerance	اباحه
frustration tolerance	تحمل ناکامی
frequency tolerance	میزان تغییر مجاز فرکانس
fault tolerance	تولرانس عیب
fault tolerance	قدرت تحمل نقص
fault tolerance	تحمل نقص
size tolerance	تلرانس اندازه
stress tolerance	تحمل فشار روانی
tolerance dose	دوز دریافتی قابل استقامت ازتشعشعات اتمی
acceptance tolerance	حد مجاز قابل قبول
display tolerance	میزان دقتی که با ان اطلاعات گرافیکی می توانند خروجی باشند
limit	پایان
there is no limit to it	حدی بران متصور نیست
limit	حدود
limit	معین کردن
limit	محدود کردن
to have a limit [of up to something]	[تا] به حد [چیزی یا مقداری] اعتبار داشتن [اقتصاد]
there is no limit to it	اندازه ندارد
there is no limit to it	حد ندارد
limit	کران
limit	کنار
limit	منحصر کردن
without limit	بی حد بی اندازه نامحدود
limit	اندازه وسعت
limit	محدود کردن تعیین کردن حد
limit	حریم
limit	محدود
to limit something	چیزی را محصور کردن
limit	مسافت یا مدت مسابقه
limit	حد [ریاضی]
limit	حد
plastic limit	حد خمیری
lower limit	حد پایین
physiological limit	کران فیزیولوژیکی
lower limit	کران پایین
price limit	حد قیمت
liquid limit	حد سیلان
magnetic limit	مرز مغناطیسی
lower limit	حد تحتانی
limit velocity	حداقل سرعت ابتدایی توپ یاخمپاره که بتوان با ان نفوذلازم را به دست اورد
liquid limit	مرز روانی
liquid limit	حد میعان
liquid limit	مرزحالت شلی
liquid limit	مرز ابگونگی
liquid limit	حد جاری شدن
load limit	حد بار
liquid limit	حدمیعان
liquid limit	حد روانی
load limit	اندازه بار
lower limit	حد پایینی
lower limit	حد پائینی
proportional limit	حد نسبی
proportional limit	حد خطی
upper limit	حد بالایی
upper limit	حد فوقانی
upper limit	حد بالا
shrinkage limit	حد انقباض
age limit	محدودیت سنی
To set a limit to everything.	برای هر چیزی حدی قائل شدن
to have a maximum limit [of something]	[به] حداکثر [چیزی یا مقداری] اعتبار داشتن [اقتصاد]
what is the limit on my account?	حد اعتبار حساب من چقدراست؟
transmission limit	محدوده فرافرستی
transfer limit	حدود تصحیحات انتقال تیر
temperature limit	مرز دما
roche limit	حد روش
transfer limit	حدود صحت تصحیحات برای انتقال به دستگاه سمت توپ
rupture limit	مرز پاره شدن
safety limit	حد تامین
strain limit	حد تناسب میان تنش و انبساط
suction limit	حد مکش
tax limit	حد مالیاتی
limit switch	لیمیت سوئیچ
speed limit	حداکثر سرعت مجز در جاده ها وغیره
absorption limit	لبه جذب
elastic limit	مرز ارتجاعی
elastic limit	حد کشواری
elastic limit	حد جهمندی
elastic limit	حدالاستیک
speed limit	سرعت مجاز
endurance limit	حد دوام مصالح
fatigue limit	حد خستگی
flow limit	حد بده
elastic limit	حد بر جهندگی حد ارتجاعی
elastic limit	حد کشسانی
acceptance limit	حد قابل قبول
confidence limit	حد اطمینان
creep limit	حد انبساط دائمی
creep limit	حد خزش
critical limit	حد بحرانی
bag limit	حد مجاز صید
cut off limit	حد برش
audibility limit	حد شنودپذیری
debt limit	حداکثر مبلغی که یک واحددولتی میتواند مدیون گردد وبیش از ان مجاز نیست
detection limit	حد اشکارسازی
elastic limit	حد ارتجاعی
acceptance limit	حد پذیرش
time limit	محدودیت زمانی
time limit	محدوده زمانی
limit of elasticity	حد کشسانی
limit of fire	حدود اتش
elastic limit	مرز برجهندگی
limit of fire	حدود میدان اتش تیربار یاسلاح
limit of inflammability	حد اتش گیری
limit of inflammability	حد قابل اشتعال
limit of load	حد بار گذاری
limit of proportionality	حد تناسب
limit state	حالت حدی
limit state	حالت خاص یک ساختمان که دیگر وفیفه خودرا انجام نمیدهد و یا شرایطی که برای ان طرح شده است جایز نمیباشد
limit stop	حد ایست
limit of elasticity	حد ارتجاعی
limit load	بیشترین باری که ممکن است در حالتی بر یک جزء یا قطعه وارد شود
flow limit	حد جریان
high limit	حد نهایی
limit check	مقابله حدود
limit check	بررسی حدی
time limit	حد زمانی
limit indicator	نشاندهنده تلرانس
limit gage	وسیله سنجش تلرانس
Limit your expenditures to what is essential .	مخارجتان رافقط صرف ضروریات بکنید
lower limit [of the integral]	کرانه پائین [انتگرال] [ریاضی]
average limit of ice	حد متوسط یخ
upper limit [of the integral]	کرانه بالا [انتگرال] [ریاضی]
central limit theorem	قضیه حد مرکزی
rear limit line	خطمحدودکنندهعقب
liquid limit test	ازمون مرز حالت شلی
lower flammability limit	حد پایینی اشتعال پذیری
limit fatigue stress	حد دوام
limit creep stress	حد خزش
prudent limit of endurance	حداکثر زمان پرواز مطمئن هواپیما از نظر سوخت
prudent limit of patrol	حداکثر زمان گشت مطمئن هواپیما از نظر سوخت
rated fatigue limit	حد دوام نامی
limit state of failure	حالت حدی که برای ان حداکثرفرفیت باربری حاصل شده باشد
liquid limit test	ازمون حد روانی
threshold limit values	استانه مقدارهای حدی
work limit test	ازمون سرعت کار
upper flammability limit	حد بالایی اشتعال پذیری
ultimate stress limit	حد تنش نهایی
cylinderical limit gage	دستگاه اندازه گیر رابط استوانهای
time yield limit	حد تسلیم زمانی
To go too far . To exceed the limit . To overexend oneself .	از حد گذراندن ( شورش را در آوردن )
elastic limit tensile strength	دستگاه اندازه گیری الاستیسیته ارتجاع سنج
elastic limit tensile strength	elastometer ratio
The prescribed time - limit expires tomorrow .	مهلت مقرر فردا منقضی می شود