English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
touch sensitive display صفحه نمایش حساس لمسی
Other Matches
touch sensitive tablet تابلو حساس به تماس
touch sensitive panel صفحه حساس به تماس
sensitive حساس
sensitive آنچه حتی تغییرات کوچک را هم احساس میکند
sensitive حیاتی از نظرعملیاتی منطقه حساس
sensitive مهم
sensitive دارای حساسیت
sensitive نفوذ پذیر
sensitive clay رس حساس
sensitive zone منطقه حساس
sensitive to corrosion حساس در برابر زنگ زدگی حساس در برابر خوردگی
light sensitive با حساسیت نوری
coloring sensitive حساسیت رنگ
graze sensitive ماسوره مخصوص ترکش کمانهای
graze sensitive ماسوره مخصوص تیر کمانه
case sensitive حساس نسبت به بزرگ یاکوچک بودن حرف
context sensitive حساس نسبت به متن
sensitive plant حساسه
sensitive plant گیاه حساس
sensitive to light حساس نسبت به روشنایی
context sensitive help کمک حساس به قرینه
pressure sensitive keyboard صفحه کلید حساس به فشار
light sensitive resistor مقاومت حساس در برابر نور
light sensitive cell سلول حساس در برابر نور
pressure sensitive pen قلم حساس به فشار
a sensitive subject [topic] موضوعی حساس
case sensitive search جستجو برای حساسیت نسبت به بزرگ یا کوچک بودن حرف
context sensitive help key کلید فهور مطالب کمکی درمورد مسئله معین
youch sensitive screen صفحه حساس به تماس
light sensitive layer لایه یا قشر حساس در برابرنور
He is jealous . He is sensitive on matters of honor . غیرتی است
to touch something لمس کردن چیزی
to touch something دست زدن به چیزی
to touch on اشاره کردن
to touch upon ذکر کردن
touch me not گل حنا
to touch on ذکر کردن
Please do not touch! لطفا دست نزن [نزنید] !
in touch <idiom> بایکدیگر صحبت کردن،درارتباط داشتن
touch up <idiom> اصلاح کردن تغییرات
touch up <idiom> لاک گرفتن
to touch up شلاق زدن
to touch up حک واصلاح کردن
to touch up دست کاری کردن
to touch off درکردن خالی کردن
to touch off با شتاب درست کردن زودرسم کردن
to keep in touch with any one باکسی تماس داشتن
to keep in touch with any one از حال کسی اگاه بودن
touch and go در معرض خطر
touch and go مشکوک
out of touch ناآگاهبهشرایطجدید
get in touch with someone <idiom> باکسی تماس گرفتن
Keep in touch! <idiom> در تماس باش!
touch and go <idiom> نامطمئن
touch off <idiom> باعث انفجارشدن
touch off <idiom> شروع کاری
touch on (upon) <idiom> خلاصه وار نوشتن ،چکیده گویی
to touch up بکارانداختن
to touch upon اشاره کردن
to touch on نام بردن
touch برخورد شمشیر به بدن ضربه فنی کشتی
to touch upon مطرح کردن
touch دست زدن به خوردن به تماس یافتن با تماس
touch لمس کردن
to touch somebody [something] به کسی [چیزی] دست زدن
touch وسیله مسط ح که محل و چیزی که سطح آنرا لمس کرده است احساس میکند برای کنترل محل نشانه گر یا روشن و خاموش کردن وسیله
to touch somebody [something] کسی [چیزی] را لمس کردن
touch دست زدن به
touch لمس کردن پرماسیدن
to touch upon نام بردن
to touch on مطرح کردن
d. touch دستکاری استادانه
d. touch نازک کاری
touch متاثر شدن لمس دست زنی
touch بساوش
touch رسیدن به متاثر کردن
touch تماس برقرار کردن با چیزی با انگشتان
touch بساوایی
touch زدن
touch پرماس حس لامسه
p display ارائه پی
n display ارائه ان
m display ارائه ام
display نشان دادن ابراز کردن
l display ارائه ال
display اشکارکردن نمایش
display تظاهر
display جلوه نمایاندن
display ارائه
display نمایشگری
display اشکار کردن
display نمایش
display در معرض نمایش
display نشان دادن اطلاعات
self display جلوه گری
display وسیلهای که اطلاعات و تصاویر را نمایش میدهد
self display خودنمایی
display نمایاندن
display نمایشگر صفحه نمایش
display نمایش دادن
k display ارائه کی
i display ارائهای
f display ارائه اف
b display ارائه ب
c display ارائه سی
g display ارائه جی
j display ارائه جی
d display ارائه دی
display ویترین
h display ارائه اچ
to touch upon [a topic] ذکر کردن [موضوعی]
touch me not ish امر ممنوعه
touch move لمس مهره شطرنج
touch-type نگارش با روش پرماسی
touch needle سوزن محک
touch panel صفحه حساس به تماس
Make sure not to touch anything! به چیزی دست نزنی ها !
touch me not ish گل حنا
Don't touch me! به من دست نزن !
Don't you touch me! به من دست نزن !
touch hole جای فتیله
touch in goal محدوده بین خط دروازه و خط مرزی
touch judge هریک از داوران مامورمراقبت در طرفین زمین برای تماس توپ با زمین
Don't touch me!; Don't you touch me! وارد منطقه شخصی من نشو ! [یک متر در فرهنگ باختر]
touch line خط کناری زمین
Don't touch! دست نزن [نزنید] !
soft touch آدمی که سختگیر نیست و میشود زود از او پول قرض کرد
lose touch with <idiom> از دست دادن شانس ملاقات وارتباط
touch-typed نگارش با روش پرماسی
touch-types نگارش با روش پرماسی
common touch <idiom> با همه رفتار مناسب داشتن
touch-typing نگارش با روش پرماسی
To touch someone for money. کسی راتیغ زدن ( ازاو پول گرفتن )
To be in touch ( contact) with someone. با کسی درتماس بودن
touch wood یکجوربازی کودکان
touch wood اتش افروزنه اتش زنه
Don't touch it! دست نزن !
to be hot to the touch داغ به نظر رسیدن
Don't touch me!; Don't you touch me! به من خیلی نزدیک نشو ! [یک متر در فرهنگ باختر]
touch receptors گیرندههای بساوشی
touch screen صفحه نمایش لمسی
touch spot ناحیه بساوشی
touch wood قو
easy touch زیرک-زبل
touch football نوعی فوتبال با 6 یا 9 بازیگردر هر تیم که سد کردن مجازاست ولی حمله بدنی مجازنیست و فقط لمس حریف کافی است
to touch ground بجای ثابت یابموضوع اصلی رسیدن
finishing touch دست کاری تکمیلی
double touch ضربه شمشیر دو حریف در یک لحظه
find touch بیرون فرستادن توپ نزدیک خط دروازه برای تجمع نزدیک
delicacy of touch ریزه کاری
delicacy of touch فرافتکاری
touch me not ish مغرور
common touch استعدادایجاد حس همدردی وتعاون در اشخاص
to put to the touch محک زدن
alternate to touch نرمش کمر
touch paper فتیله
the animal is not s. to touch دست زدن به ان جانورشرط سلامت نیست
to put to the touch ازمودن
graphics display نمایش گرافیکی
display tube لامپ نمایشگر
display tolerance میزان دقتی که با ان اطلاعات گرافیکی می توانند خروجی باشند
display terminal ترمینال نمایش
display terminal پایانه نمایشگر
RGB display سیستم نمایش قوی که از سه سیگنال و ورودی قرمز و سبز و آبی استفاده میکند تا اشعه تصویر را کنترل کند
display unit واحد نمایشگر
display unit واحد نمایش
display type نوع نمایش
formatted display نمایش شکل یافته
text display نمایشگرمتن
heads up display وسیله نشان دهنده وضعیت مسیر پیشروی
display surface سطح نمایش
display menu فهرست نمایش
backlit display واحد نمایش کریستال مایع که برای بهبودبخشیدن به شدت تصویرنور مناسبی دارد
backlit display صفحه نمایش پشت نور
data display داده نما
data display داده نمایی
display adapter اداپتور صفحه نمایش
display architecture معماری نمایشی
display background زمینه نمایش
display board تابلوی نمایش عناصر تیر نمودار عناصر تیر
display console پیشانه نمایشگر
display console کنسول نمایش
display controlled نمایش منطقه در روی صفحه رادار راداری که تصویر ان مستقیما نشان داده میشود
display cycle چرخه نمایش
display device دستگاه نمایش
display foreground پیش نمای تصویر
display highlighting جلوه دادن تصویر
display image نمای تصویر
display menu فهرست انتخاب نمایشی
affect display نمایش عاطفه
graphic display یک ترمینال کامپیوتر برای نمایش نقاشی ها و تصاویرروی یک صفحه
digital display صفحهنمایشعددی
colour display نمایشرنگ
marching display وسیله نمایش که حاوی بافر نمایش آخرین حروف وارد شده است
menu display روش محاورهای ارتباط باسیستم کامپیوتری از طریق سوال و جواب یا انتخابهای چند گانه
plasma display صفحه نمایش با استفاده از خاصیت نورانی بدون گازهای متن صفحه
plasma display نمایشگرپلاسمایی
visual display نمایش بصری
vector display نمایش برداری
plasma display نمایش پلاسما
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com