Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 169 (2 milliseconds)
English
Persian
trace element
عنصر کم مقدار
Other Matches
trace
رد الکترون
trace
پی بردن به
trace
پی کردن
trace
دنبال کردن
trace
اثر گذاشتن
trace
ضبط کردن کشیدن
trace
رسم کردن ترسیم کردن
trace
رسم
trace
مقدار ناچیز ترسیم
trace
جای پا
trace
ردیابی کردن رد پا
trace
رد
trace
علامت باقیمانده روی یخ اسکیت راهنمای قلاب ماهیگیری
trace
طرح کردن
trace
رسم کردن
trace
روش تشخیص کارایی درست یک برنامه که وضعیت فعلی و محتوای ثباتها و متغیرها پس از هر دستورالعمل نوشته میشود
trace
برنامه تشخیص که برنامهای که رفع اشکال میشود را اجرا میکند در هر لحظه یک دستور و وضعیته و ثباتها را نمایش میدهد
trace
نقاط قط ع انتخابی که برنامه اجرا درآنجا توقف میشود و ثبات بررسی میشود
trace
نشانه
trace
رد یابی کردن نشان
trace
نشان
trace
اثر
to trace the cause of anything
چیزیراپیداکردن
value trace
اثر ارزشی
to trace the cause of anything
علت اصلی
trace
ردیابی کردن
trace
تعقیب کردن
we cannot trace the petitioner
نمیتوانم سابقه عرضحال دهنده را پیدا کنم
memory trace
رد یاد
logical trace
رد منطقی
To be on someone trail. To trace someone.
رد کسی را دنبال کردن
To follow up (trace) something.
پی کاری را گرفتن
They found no trace of her .
ازاونشانی بدست نیامد
selective trace
ردیابی گزیده
pilot's trace
کالک دستی خلبان
pilot's trace
کالک راهنمای خلبان هواپیما
stimulus trace
رد محرک
radar trace
علامت رادار
trace conditioning
شرطی کردن ردی
to trace the p of a person
دودمان کسی راپرسیدن نسبت کسی راتعیین کردن
trace compounds
ترکیبات کم مقدار
trace elements
عناصر کمیاب
color trace recorder
رسام رنگی
dark trace tube
لامپ تصویر تاریک
dark trace screen
صفحه تصویر تاریک
To follow up (trace) a matter (case).
موضوعی را دنبال کردن
He left no trace (mark,evidence).
اثری بجا نگذاشت
element
دروازه یا ترکیبی از دروازه ها
element
اعضا
[مجموعه]
[ریاضی]
one element
تابع منط قی که در صورت درستی ورودی خروجی درست میدهد
out of one's element
<idiom>
جایی که به شخص تعلق ندارد
in one's element
<idiom>
شرایطی که به شکل طبیعی به سمت شخص بیاید
element
عامل اصلی محیط طبیعی
element
یک عنصر منحصر به فرد داده در آرایه
element
جوهر فرد
element
کوچکترین واحد پایه برای ارسال داده دیجیتال
element
کوچکترین واحد یا نقط ه روی صفحه نمایش که رنگ یا شدت آن قابل کنترل است
element
که ازقسمتهای مشابه بسیار تشکیل شده است
element
جسم بسیط
element
یک شماره ازخانه ماتریس یا آرایه
element
رکن
element
المان
element
عنصر عملیاتی
element
اصل
element
عنصر
element
محیط طبیعی اخشیج
element
عنصر اساس
element
رکن اساس جزئی از یک قسمت یایکان
element
سازه برقی
element
جزء
element
عامل
element
اساس
service element
عنصری از نیروهای مسلح که در عملیات شرکت دارد
purchase element
عامل منتجه بار نهائی
service element
عنصر اداری
processing element
عنصر پردازشی
print element
عنصر چاپ
primordial element
عنصر ازلی
primitive element
عنصر اولیه
positive element
سازه مثبت
purchase element
نیروی منتجه
picture element
عنصر تصویر
picture element
کوچکترین واحد یا نقط ه روی صفحه نمایش که رنگ و شدت روشنایی آن قابل کنترل است
picture element
سازه تصویر
service element
عنصرشرکت کننده در عملیات عنصرخدماتی
shunt element
عنصر موازی
signal element
عنصر علامتی
start element
عنصر شروع
tubular element
جسملوله
transition element
عنصر واسطه
tracer element
عنصر ردیاب
delay element
عنصر تاخیری
test element
حروف و اعداد ازمایش مدار
to p an element to a word
جزئی از سر واژهای دراوردن
threshold element
عنصر استانهای
test element
دستگاه ازمایش کننده عنصر ازمایش مدار
test element
وسیله ازمایش
task element
یکی از عناصر ناوگان ماموراجرای یک ماموریت
task element
قسمت مامور اجرای عملیات
task element
عنصر اجرای عملیات
tactical element
یکان رزمی یکان تاکتیکی
tactical element
عنصر تاکتیکی
symmetry element
عنصر تقارن
structural element
بخش سازهای
stop element
عنصر ایست
code element
عنصر رمز
active element
عنصر فعال
abundant element
عنصر فراوان
data element
عنصر داده
data element
جزئیات اطلاعات
absorbing element
عنصر جذب
electronic element
عنصر الکترونیکی
electronic element
بخش الکترونیکی قسمت الکترونیکی
element area
سازه تصویر
element of battery
الکترد پیل
element of construction
سازک
embarkation element
یکان مخصوص کمک به بارگیری یا سوار شدن
essential element
رکن
accommpanying element
عنصر همراه
coupling element
عنصر پیوست
active element
عنصر کنشی
active element
عنصر عامل
active element
عنصر عمل کننده
alloying element
عنصر الیاژ
aqueous element
عنصر ابی
bemetallic element
بی متال
bimetallic element
زوج فلز
biotic element
عنصر زیستی
chemical element
عنصر شیمیایی
coincidence element
مدار الکترونیکی که یک سیگنال خروجی تولید میکند وقتی که دو ورودی همزمان اتفاق میافتد یا دو کلمه دودویی معادل باشند
coupling element
عنصر اتصال
exclusive or element
عنصر یای انحصاری
passive element
یکان غیر فعال
logic element
عنصر لاجیک
active element
مولفه موثر
abiotic element
عنصر بیجان
alloying element
عنصر الیاژی
nand element
عنصر نقیض و
negative element
سازه منفی
orbital element
عناصر مداری
parasitic element
جزء غیرفعال
passive element
جزء غیرفعال
passive element
عنصر غیرعامل
passive element
عنصرغیرفعال
logic element
عنصر منطقی
inverse element
عنصر وارون
guest element
عنصر کم مقدار
abiotic element
عنصر نازیوه
heating element
المان یا عنصر حرارتی
data element
عناصر اطلاعات
fuse element
واحد فیوز
identity element
عنصر یکسانی
image element
نقطه تصویر
filter element
المنت فیلتر
finite element method
روش المان محدود
acid forming element
عنصر اسیدساز
air defense element
عنصر پدافند هوایی
airlift control element
عنصر کنترل ترابری هوایی عنصر کنترل حمل و نقل هوایی
fire support element
عنصر پشتیبانی اتش
metal cutting element
عنصر براده برداری
physical element of crime
عنصر مادی جرم
mental element of crime
عنصر روانی جرم
horizontal arch element
حلقه افقی قوس
acid forming element
عنصر اسیدی
fire support element
عنصرهماهنگ کننده پشتیبانی اتش
arresting system purchase element
وسیله ضربه گیر سیستم مهار هواپیما
transmitter signal element timing
زمان گیری عنصر سیگنال فرستنده
field alterable control element
یک تراشه که در بعضی سیستمها بکار می رود و به استفاده کننده اجازه میدهدتا ریز برنامه نویسی کند
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com