English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (5 milliseconds)
English Persian
train operator [American E] راننده قطار
Other Matches
operator متصدی دستگاه
operator خدمه وسیله
operator متصدی ماشین
operator تلگرافچی
operator پخشگر
operator مجری
operator تلفن چی
operator عمل کننده
operator گرداننده
operator عمگر
operator کارگردان
operator شخصی که یک ماشین یا فرآیندی را اجرا میکند
operator حرف یا نشانه یا کلمهای که یک تابع یا عملیات را بیان کند
operator انتساب بیشتر از یک تابع به عملگرا مشخص .
operator ترتیب اجرای عملیات ریاضی
operator نشانهای که یک عمل ریاضی را بیان کند.
operator شخصی که با کامپیوتر کار میکند
operator وسایل ورودی خروجی که اپراتور برای کنترل کامپیوتر استفاده میکند
operator مجموعه عملیات که اپراتور انجام میدهد تا ماشین یا فرآیند درست کار کند
operator عملگر
operator عامل
operator اپراتور
operator متصدی
operator کاربر
operator عملگر [ریاضی]
operator اپراتور
operator تلفنچی
operator متصدی
operator گرداننده
concatenation operator عملگر الحاقی
computer operator اپراتور کامپیوتر
comparison operator عملگرمقایسهای
comparison operator عملگر مقایسه
n ary operator عملگر N تایی
binary operator عملگر دوتایی
binary operator عملگر دودوئی
radar operator متصدی رادار
boolean operator عملگر بولی
boolean operator عملگر جبر بول
boolean operator عملگر بول
operator console کنسول اپراتور
operator console پیشانه اپراتور
operator command فرمان متصدی
nand operator عملگر نقیض و
conditional operator عملگر شرطی
console operator اپراتور کنسول
logical operator عملگر منطقی
logic operator اپراتور منطقی
lathe operator تراشکار
laplace operator عملگر لاپلاس
impedance operator اپراتورامپدانس
keypunch operator متصدی منگنه زنی
keypunch operator منگنه زن
machine operator کارگردان ماشین
machine operator اپراتوردستگاه
machine operator اپراتور ماشین
monadic operator اپراتور منط قی فقط با یک عملوند
impedance operator اپراتور مقاومت
dyadic operator عملگر دوتایی
monadic operator عملی که از یک عملوند برای تولید نتیجه استفاده میکند
monadic operator عملگر تکین
machine operator متصدی ماشین
operator console پیشانه متصدی
inequality operator نشانه بیان عدم شادی دو متغیر یا دو مقدار
radio operator متصدی بی سیم
radio operator بی سیم چی
incentive operator مقاطعه کار
differential operator عملگر دیفرانسیلی [ریاضی]
Laplace operator عملگر لاپلاس [ریاضی] [فیزیک]
unary operator عملگر یگانی
operator on incentive مقاطعه کار
tour operator شرکتیکهاوقاتتعطیلراتنظیممیکند
operator's cab بیلمکانیکیعملیاتی
clock operator تنظیمکنندهوقت
wireless operator اپراتور بی سیم
winch operator driver winch
operator on incentive مقاطعه چی
incentive operator پیمانکار
assignment operator عملگر جایگزینی
arithmetic operator عملگرمحاسباتی
arithmetic operator نشان حسابی عملگر ریاضی
arithmetic operator عملگرحسابی
arithmetic operator اپراتور محاسباتی
annihilation operator عملگر نابودی
amateur operator تفنن گر
aggregate operator عملگر جمعی
redirection operator عملگر تعیین جهت
operator on incentive پیمانکار
incentive operator مقاطعه چی
telephone operator تلفن چی
telegraph operator تلگرافچی
relational operator عملگر رابطهای
Does this train go to ... ? آیا این قطار به ... میرود؟
train قطار
train عقبه یکان
train ترن
train مسیرجریان کار
train کاروان
train بنه دریایی
train اموزش دادن
train تعلیم دادن
train یک رشته موج
train بنه اماد
train اماده کردن اسب
train تمرین
train رشته
train بنه یکان
train پیش قطار
train دنباله
train دم
train ازار
train رشته سلسله
train متلزمین
train نظم ترتیب
train سلسله وقایع توالی حیله جنگی
train حیله
train فریب اغفال
train تربیت کردن
train پروردن ورزیدن
train فرهیختن
train ورزش کردن
train نشانه رفتن
train کاراموزی کردن
train سلسله
train تله
automatic lathe operator اپراتور ماشین تراش خودکار
locomotive operator [British E] راننده قطار
multimodal transport operator عامل حمل و نقل چند نوعه
lighting board operator اپراتورتنظیمفشارنور
monadic boolean operator اپراتور بولی با یک اپراند
horizontal control operator الف ب س
vertical control operator متصدی اندازه گیری تراز وارتفاع
data entry operator متصدی داده دهی
peripheral equipment operator متصدی تجهیزات جانبی
combined transport operator عامل حمل و نقل ترکیبی
word processing operator متصدی پردازش کلمه
operator of heavy machinery اپراتور ماشین الات سنگین
switchboard operator's set صفحهکلید
switchboard operator's set تنظیماپراتور
horizontal control operator اندازه گیر بر دو سمت
operator of light machinery اپراتور ماشین الات سبک
explosive train مدار انفجار مسیر انفجار
electric train قطار برقی
electric train ترن برقی
express train قطارویژه تندرو
explosive train فتیله انفجاری
freight train قطار باری
breaking down train راه اولیه
burning train مسیر اشتعال
burning train مسیر انفجار سیکل انفجار
omnibus train قطاریکه هر ایستگاهی می ایستد
cogging train مسیر اولیه
When does the train arrive? قطار کی می رسد؟
boat train [خط ] قطار با ارتباط به کشتی [برای سفر]
train journey from ... over ... to ... مسافرت با قطار از ... از راه ... به ...
train ride گردش با قطار
train driver راننده قطار
limited train قطارمحدود
limited train قطاریکه یک عده محدودی مسافر می پذیرد
igniter train مدار مشتعل کننده
igniter train مجموعه چاشنی
impluse train توالی ایمپولز
impluse train پالس
igniter train مدار اتش
i lost the train به قطار نرسیدم
train [teach] تعلیم دادن
train [teach] تربیت کردن
train [teach] آموزش دادن
train [teach] یاد دادن
train [teach] اموزاندن
train [teach] درس دادن
train [teach] تدریس کردن
i lost the train قطار را از دست دادم
I'd like a train timetable. من برنامه حرکت قطارها را می خواهم.
Is this the train to Liverpool? آیا این قطار شهر لیورپول است؟
goods train قطار باربری
unit train بنه اماد یکان
battering train توپخانه محاصره
blooming train مسافت نورد
boat train ترنی که کارش بردن مسافر به لنگرگاه کشتیها است
pulse train سلسله تپش ها
pulse train قطار تپشها
commuter train قطارمسافربری
powder train مدار خرج مدار باروت
power train آموزشقدرت
train station ایستگاهقطار
underground train ترنزیرزمینی
toilet-train آموزشدادنبهبچهبرایکنترلادرارومدفوع
unit train بنه یکان
accomodation train راه آهنی که در ایستگاه های مختلف توقف میکند
gravy train منبع در امد نامشروع
gravy train منبع درامد بدون زحمت
train headway فاصله زمانی حرکت دو ترن که یک یکان را حمل می کنند
train of waves قطار موج
wave train قطار موج
train oil روغن بالن
train oil روغن نهنگ
train path اجازه عبور ترن روی یک خط
train priter چاپگر سلسلهای
train priter چاپگرقطاری
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com