Enter keyword here!

⌨

Tips | Translate!

Total search result: 83 (1 milliseconds)
English	Persian
trouble shooting	رفع گیر
trouble shooting	رفع عیب کردن رفع گیر کردن
trouble shooting	رفع اشکال
Other Matches
shooting	جوانه
shooting	تیر
shooting	تیراندازی درمیدان تیر تیرباران کردن
shooting	باتیر زدن
shooting	رمایه
shooting	شوت بسوی دروازه
shooting	شکار باتفنگ
shooting	تیراندازی
ask for trouble <idiom>	دنبال دردسر گشتن
He is looking for trouble.	دنبال شر می گردد
It is no trouble at all.	زحمتی ندارد
It wI'll get us into trouble.	ما را به درد سر خواهد انداخت
i am sorry to trouble you	ببخشید اسباب زحمت شدم
to take trouble to do anything	زحمت کردن کاری را بخوددادن
to get into trouble	توی دردسرافتادن
to get into trouble	بزحمت افتادن
no trouble	زحمتی نیست
trouble	مصدع شدن
trouble	ازار دادن
trouble	رنجه کردن زحمت دادن
take the trouble <idiom>	ارزش زحمت را داشتن
trouble	مزاحمت زحمت
trouble	ازار
trouble	رنجه
trouble	دچار کردن اشفتن
shooting line	خط موازی هدف که پای کمانگیران در تیراندازی روی ان قرارمی گیرد
shooting iron	اسلحه گرم
wing shooting	شکار یا نشانه روی مرغان شکاری در حال پرواز
shooting stick	صندلی عصایی
shooting stick	صندلی جمعشو و متحرک
shooting sticks	صندلی عصایی
shooting sticks	صندلی جمعشو و متحرک
school shooting	تیراندازی در مدرسه
shooting position	حالت بدن و اسلحه در تیراندازی
shooting ckock	ساعت مسابقه
popinjay shooting	کمانگیری با تیرهای نوک کندبه پرندگان مصنوعی
flights shooting	مسابقه مسافت نه هدف
shooting star	شهاب ثاقب
shooting galleries	میدان تیراندازی تمرینی
shooting gallery	میدان تیراندازی تمرینی
decoy shooting	شکار به کمک مرغ دام
instinctive shooting	هدفگیری بدون کمک وسایل دید
adobe shooting	خرج گذاری مسدود
clout shooting	تیراندازی به هدف بزرگ ازمسافت 021 تا 081 متری باتیر و کمان
shooting stars	تیرشهاب
shooting stars	ستاره ثاقب
shooting stars	شهاب ثاقب
shooting star	تیرشهاب
shooting star	ستاره ثاقب
pass shooting	شکار مرغابی هنگام گذشتن ازبالای موضع شکارچی
execute by shooting	تیرباران کردن
agreat d. of trouble	بسی زحمت
to cause trouble for oneself	برای خود دردسر راه انداختن
trouble-free <adj.>	بدون دردسر
trouble-free <adj.>	بدون زحمت
It is not worth the trouble.	بزحمتش نمی ارزد
I'll trouble you to be quiet.	می شود بی زحمت حرف نزنی؟
liver trouble	مرض کبد
i thanked him for his trouble	برای زحمتی که کشیده بود ازاو سپاس گزاری کردم
it is not worth the trouble	بزحمتش نمیارزد
to get oneself into trouble	بزحمت افتادن
liver trouble	ناخوشی جگر
It ilanded him in trouble .	آدم کار کشته ای است
trouble spot	کشوریکهدائمادرحالدرگیریونزاعباشد
trouble-free	آنچهتولیددردسرنکند
may i trouble you for the salt	بیزحمت
may i trouble you for the salt	نمک رابدهید اینطرف
time trouble	ضیق وقت
agreat d. of trouble	دردسر زیاد
time trouble	کمبود وقت
time trouble	تنگی وقت
i wish to spqre you trouble	زحمت شما را کم کنم
horse racing and shooting	سبق رمایه
olympic trench shooting	مسابقه تیراندازی المپیک با 5تیر از 5 موضع مختلف
shooting adjustment keys	دکمه
She is always making trouble for her friends.	همیشه برای دوستانش درد سر بوده
I took a great deal of trouble over it.	روی اینکار خیلی زحمت کشیدم
May I trouble you to pass the salt please.	ممکن است بی زحمت حرف نزنی ( درمقام طعنه )
Looks likes he is asking for trouble . looks like he is sticking his neck out .	مثل اینکه سرش به گردنش ( تنش ) زیادی می کند
To make mischief. To stir up trouble.	شرراه انداختن

Recent search history

Contact• | Terms |• Privacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com