English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 138 (7 milliseconds)
English Persian
true origin نقطه مبداء یا مبنای مختصات جغرافیایی نصف النهار مبداء مختصات جغرافیایی
Other Matches
origin اصل سرچشمه
origin مبدا
origin سرچشمه مایه
origin نقطه شروع سرچشمه دهانه لوله
origin اساس
origin منبع
origin محلی در حافظه که اولین دستور برنامه ذخیره شده است
origin محلی در صفحه نمایش که تمام مختصات به آن رجوع می کنند معمولا گوشه بالا سمت چپ
origin موجب
origin نژاد
origin اغاز
origin نقطه شروع
origin خاستگاه
origin اصل
origin بنیاد
origin منشا مبدا
origin سرچشمه
origin علت
origin مبداء
origin منشاء
time of origin زمان ارسال پیام
Everything goes back to its origin . <proverb> باز گردد به اصل خود هر چیز .
origin writ دادخواست بدوی
certificate of origin گواهینامه مبداء
certificate of origin گواهی مبداء
certificate of origin گواهی مبدا
basis origin ماخذ
base of origin پایگاه مبداء منبع اصلی مبداء ارسال
the origin of evil منشا فساد
the origin of evil سرچشمه بدی
domicile of origin اقامتگاه مبداء
false origin مبنای مختصات فرضی مبنای فرضی
he is of greek origin اصلا یونانی است
he is of greek origin اصلش یونانی است
country of origin کشور مبداء
of a bad origin بدگهر
of a bad origin بدتیار
of ipanian origin ایرانی الاصل
origin writ ورقهای بود که در گذشته خواهان دعوی ان را یه عنوان اولین قدم در احقاق حق خود می خریدند
base of origin مبداء اصلی
true حقیقی
true فریور
true راستین
true درست
true خالصانه صحیح
true حقیقی کردن
true ثابت کردن
true <adj.> شایسته
true value مقدار حقیقی
true راستگو
true واقعی حقیقی
true mean میانگین حقیقی
true course سمت حرکت جغرافیایی ناو یاهواپیما
true course سمت مسیر جغرافیایی
true ثابت
true <adj.> درست
true پابرجا
true course heading true :syn
true راست
true وضعیت منط قی
true <adj.> صحیح
true course راه حقیقی
Is it true that. . . ? راست است که ...؟
true <adj.> مناسب
true life مطابق زندگی روزمره
true life حقیقی وصحیح
true life واقعی
true horizon افق حقیقی عکس یا افق پرسپکتیوی عکس هوایی
true hearted بی ریا
true hearted صمیمی
true form فرم واقعی
true heading سمت جغرافیایی
true heading سمت حقیقی
true he is somewhat stingy.... راست است که اندکی خسیس است ولی ...
true meridian نصف النهار واقعی
true pelvis لگن زیرین
What you say is true in a sense . گفته شما به معنایی صحیح است
true heading course true
true-blue هوادار دو آتشه
true-blue پیرو متعصب
true wind سمت وزش باد
true wind باد حقیقی
true variance پراکنش حقیقی
true vertical قائم واقعی
true track تصویر زاویه بین شمال واقعی و مسیر هواپیما روی زمین
true slump نشست واقعی
true score نمره حقیقی
true power توان واقعی
true power توان متوسط
true power توان حقیقی
true [and accurate] <adj.> از روی صدق وصفا
true to one's promise خوش قول
true azimuth گرای حقیقی
true altitude altitude observed
true resistance مقدارمقاومت حقیقی
ti is true in the rough بطورکلی درست است
partially true فی الجمله راست
partially true تا یک اندازه راست
true resistance مقدار مقاومت اهمی
it is true that he was sick راست است که او ناخوش بود
it is not true that he is dead اینکه میگویند مرده است حق ندارد
true copolymer همبسپار حقیقی
accept as true گاهی پس از accept بمعنی پذیرفتن لفظ of می اورند
true north شمال حقیقی
true north شمال جغرافیایی
true north شمال واقعی
accept as true باورکردن
accept as true تبصره
true azimuth سمت حقیقی گرای جغرافیایی
true basic تروبیسیک
true complement متمم واقعی متمم مبنایی
true complement مکمل واقعی
true convergence سیستم کنترل جغرافیایی یاسیستم مختصات جغرافیایی تقارب حقیقی نصف النهارات
true convergence انحراف جغرافیایی
true copy رونوشت مطابق با اصل
true born حلال زاده اصیل اصل
true dip شیب حقیقی
true complement متمم مبنایی
true complement مکمل صحیح
true complement متمم واقعی
true bred با تربیت
true bred اصیل
true bill اعلام جرمی که هیئت منصفه در فهر ان صحه گذارند
true bearing سمت جغرافیایی
negative true logic سیستمی منطقی که در ان یک ولتاژ بالا بیان کننده بیت صفرو یک ولتاژ پایین بیان کننده بیت یک میباشد
true or sternal ribs دندههای حقیقی اضلاع پیوسته به قص
true air speed سرعت حقیقی هواپیما یا سرعت تنظیم شده ان
a true and accurate report گزارشی درست و دقیق
true or real focus کانون حقیقی
show one's (true) colors <idiom> نشان دادن چیزی که شخص واقعا دوست دارد
positive true logic یک سیستم منطقی که در ان ولتاژ کم بیانگر بیت صفر وولتاژ بالا بیان کننده بیت یک میباشد
It doesnt ring true to me . به گوشم درست نمی آید
true air speed سرعت نسبی هواپیما
true false questions پرسشهای درست- نادرست
true false test ازمایش درستی ونادرستی چیزی
Theres many a true word spoken in jest . <proverb> در هر مزای یقایقى نهفته است .
Lets suppose the news is true . حالا فرض کنیم که این خبر صحیح با شد
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com