Enter keyword here!

⌨

Tips | Translate!

Total search result: 201 (10 milliseconds)
English	Persian
under ground working	استخراج زیرزمینی
Other Matches
working	استخراج
working	فضایی از حافظه سریع برای ذخیره موقت داده در استفاده جاری
working	کارگر طرزکار
working	مشغول کار
working	کار کننده
instead of working	بجای اینکه او کار بکند
working mean	میانگین مفروض
working	درست کار میکند
I'm working on it.	دارم روش کار میکنم.
working capacity	فرفیت کار
metal working	فلزکاری
working conditions	شرایط کار
cold working	سردکاری
cold working	شکل دادن به قطعات فلزی دردمای معمولی که باعث افزایش شکنندگی سختی واستحکام و کاهش خاصیت تورق پذیری یا مفتول پذیری ان میگردد
He was working like the devil.	مثل شیطان کارمی کرد(پرتلاش)
I have been working here for years.	سالهاست دراینجا کار می کنم
I am working here non-stop.	یک بند دارم اینجا کار می کنم
furnace working	طرزکار کوره
working relationship	رابطهکاریوحرفهای
working stress	تنش مجاز
in working condition	دایر
i do not feel like working	کار کردن ندارم
in working condition	کارکننده
i do not feel like working	حال
hard working	پرکار
hard working	زحمت کش
working classes	طبقه کارگر
working area	محوطهاستخراج
working storage	انباره کاری
working fluid	سیال متحرک
working fluid	سیال عامل
working drawing	طرح ونقشه کار
working day	ساعت کار روزانه
working day	روز کار
working circuit	مدار جریان کار
working capacity	توانایی کار
working capacity	سرمایه جاری
working ball	گوی با سرعت و چرخش کافی
working asset	سرمایه کار
working asset	سرمایه حاصله در اثر کار وفعالیت
working lead	بار یا نیرویی که ساختمان یاجزیی از ان هنگام کارکردمعمولی متحمل میشود
working load	بار مجاز
working storage	حافظه کاری
working set	مجموعه کاری
working set	مجموعه دایر
working section	قسمتی از تونل باد که مدل یاجسم مورد ازمایش در ان قرار میگیرد
working sails	بادبان معمولی که با بادبان سبک یا سنگین در موقع تغییرشدت باد فرق دارد
working population	جمعیت شاغل
working point	نقطه فشار متوسط
working plan	نقشه اجرا راهنمای کار
working paper	تعرفهء کار
working paper	ورقهء استخدام کارگر
working man	کارگر افزارمند
working load	بار کاربردی
working angle	زاویه موثر
working classes	مربوط به طبقه کارگر و زحمتکش
working capital	مبلغ اضافی سرمایه جاری پس از کسر بدهی
working capital	تنخواه گردان
working parties	گروه کار
working party	گروه کار
working class	طبقه کارگر
working capital	سرمایه در گردش
working class	مربوط به طبقه کارگر و زحمتکش
cold working property	قابلیت عملیات شکل دهی وچکش کاری فلزات
it is in good working order	دایر است
it is in good working order	خوب کار میکند
in good working order	دایر
working lead fluid	سیال متحرک یا عامل
working pressure gauge	استخراجدرجهفشار
hot working steel	فولاد عملیات حرارتی
metal working industry	صنعت فلزکاری
hot working die	ابزار عملیات حرارتی
hot working brass	برنج قابل اهنگری
safe working load	بارکاری مطمئن
iron and steel working industry	صنعت اهن و فولاد
The working (middle,upper)class.	طبقه کارگر (متوسط بالا )
super imposed working load	بار مربوط به بهره برداری از بنا
Stress reduces an employee's working capacity'	استرس توانایی کاری کارمندان را کاهش می دهد.
demands of providing healthy living and working conditions	خواسته هایی از فراهم نمودن شرایط زندگی و کار سالم
With meager income . I am working all day for a mere pittance .	با چندرغاز تمام روزکار می کنم
ground	بگل نشاندن اصول نخستین را یاددادن
ground	عرصه
ground	فرودامدن
ground	پایه
ground	اساس
ground	کف دریا
we are still above ground	هنوز زنده ایم
ground	محل ایستادن توپزن
ground	خاک
ground	زمینه
ground	عنوان
ground	بزمین نشستن
ground	تماس دادن چوب به زمین پشت گوی برای امادگی
ground	اتصال به زمین
ground	سیم زمین
ground	زمین
ground	به گل نشاندن ناو
ground	زمین میدان
ground	کار گذاشتن یا مستقرکردن
ground	محوطه
ground	اتصال زمین
ground	اتصال منفی
ground	اتصال بدنه
ground	سیم منفی
ground	اساسی
ground	تماس دادن توپ با زمین
ground	زمان ماضی فعل grind
ground zero	محل تماس گوی اتشین بمب اتمی با زمین
under ground	سرداب زیرزمین
under ground	راه اهن زیرزمینی
ground	زمین کردن
ground	کف زمین
to take ground	بخاک نشستن
ground	اصل
ground	اتصال مدار الکتریکی به زمین یا به نقط های با سطح ولتاژ صفر.
to take ground	بگل نشستن
above ground	زنده
ground	: زمین
out of one's ground	تجاوز توپزن از محل ایستادن
ground	قطب منفی
get off the ground <idiom>	پا گرفتن
ground zero	صفر زمین
get off the ground <idiom>	شروع خوب داشتن
on the ground of	به دلیل
down to the ground	ازهرحیث کاملا
ground	سبب
down to the ground	ازهمه جهت
ground	جهت
ground	بنا کردن برپا کردن
ground	به گل زدن
ground	خاک میدان
to give ground	پس نشستن
to fall to the ground	متروک ماندن
to kiss the ground	خودراپست کردن تواضع کردن
to gain ground	پیشرفت کردن
to gain ground upon	شدن به
to kiss the ground	زمین بوسیدن
to lose ground	پس نشستن
to fall to the ground	به نتیجه نرسیدن
to fall to the ground	زمین خوردن
to give ground	تسلیم شدن
to cover much ground	رسابودن
to cover much ground	جامع بودن
to gain ground upon	نزدیک
to gain ground	تجاوزکردن تعدی کردن
to cover much ground	وسیع بودن
to give ground	عقب نشینی کردن
original ground	زمین بکر
permeable ground	تراوا زمین
to kiss the ground	پست شدن
original ground	زمین طبیعی
organization of the ground	سازمان دادن یا ارایش دادن زمین
neutral ground	سیم زمین خنثی
natural ground	زمین طبیعی
made ground	خاک دستی
impermeable ground	زمین نفوذناپذیر
lose ground	فرصت خود را ازدست دادن
lose ground	عقب افتادن
quick ground	زمین سست
loose ground	زمین سست
impermeable ground	زمین ناتراوا
holding ground	محوطه نگهدارنده لنگر
permeable ground	زمین تراوا
mark out a ground	تحدید حدود زمین
pervious ground	تراوا زمین
to be dashed to the ground	متروک ماندن
to be dashed to the ground	به نتیجه نرسیدن
there is no ground for his complaint	شکایت او بیمورد است
teeing ground	منطقه شروع هر بخش ازبازی گلف
stamping ground	میعادگاه
stamping ground	پاتوق
speed over the ground	S good made speed
saturated ground	زمین سیراب
saturated ground	خاک سیر اب
proving ground	ازمونگاه
protective ground	زمینه حفافتی
pleasure ground	گردش گاه
pleasure ground	تفرجگاه
pervious ground	زمین تراوا زمین نفوذپذیر
holding ground	گیرایی کف دریا
ground color	رنگ زمینه
basic ground	زمینه و متن اصلی فرش
to stamp the ground	با پا روی زمین کوبیدن
stand one's ground <idiom>	حمایت از جایگاه شخص
run into the ground <idiom>	بیش ازاندازه کارکشیدن
on shaky ground <idiom>	متزلزل ،نا امن
have one's feet on the ground <idiom>	کاربردی ومعقول بودن
ground floor <idiom>
give ground <idiom>	عقب نشینی کردن
get in on the ground floor <idiom>	ازابتدا شروع کردن
gain ground <idiom>	به جلو رفتن
feet on the ground <idiom>	عقاید عاقلانه
(keep/have one's) ear to the ground <idiom>	بادقت مراقب اطراف بودن
To stamp the ground .	با پا بزمین کوبیدن
ground color	رنگ اصلی متن فرش
ground loom	دار زمینی [قالی]
ground loom	دار عشایری [قالی]
to be dashed to the ground	از نظر روحی خرد شدن
hunting ground	شکار گاه
hunting ground	صیدگاه

Recent search history

Contact• | Terms |• Privacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com