English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (6 milliseconds)
English Persian
universal time ساعت جهانی
universal time وقت جهانی وقت بین المللی
universal time زمان که به گردش زمین بستگی داشته باشد و لذا بطورمطلق یکسان نمیباشد
universal time زمان عام
Other Matches
universal جهانی دنیایی
universal با چرخش ازاد
universal میخ سبک کوهنوردی
universal یونیورسال
universal اونیورسال
universal همه منظوره
universal فراگیر
universal جامع جهانی
universal عالمگیر
universal عمومی
universal کلی
universal همگانی
universal جامع
universal قضیه کلی یا عمومی قاعده کلی
universal نوشتن برنامه که مخصوص یک ماشین نیست و روی چندین ماشین قابل اجرا است
universal transmitter asynchronousreciver فرستنده /گیرنده ناهمزمان جامع
universal آنچه از همه جا اعمال میشود یا در هر جایی استفاده میشود یا برای چندین کار استفاده میشود
universal کانال ارتباطی که امکان انتقال سریع بلاکهای داده به رسانه جانبی فراهم میکند
universal قطعهای که توسط CPU دستور می گیرد تا با رشتههای بیت سنکرون و آسنکرون یا خط وط ارسال لازم است
universal مجموعه کامل عناصر که یک مجموعه قوانین تشکیل میدهد
universal همه سمت گرد
universal مدار مجتمع مجزا که تمام عملیات سری به موازی و واسط را انجام میدهد که بین کامپیوتر و خط وط ارسال لازم است
universal قطعهای که رشته بیت سری اسنکرون را به حالت موازی یا حالت موازی را به رشته سری تبدیل میکند
universal سیستم کدگزاری میلهای چاپی استاندارد برای مشخص کردن محصولات در یک مغازه
universal 1UART- 2USRT- 3USART-
universal joint قفل کاردان
universal motor موتوراونیورسال
universal joints قامه
universal joints اتصالی گردان چهارشاخه گاردان اتصالی ازاد یا هرزگرد
universal language زبان فراگیر
universal legacy وصیت مطلق
universal joint مفصل چرخنده
universal joint دو میله متصل بهم وفا دربچرخش
universal receiver گیرندهای که با دی سی و هم ا سی کار میکند و دارای وسایل محافظ متعددی است
universal applause تحسین
universal agent وکیل تام الاختیار
universal agent وکیل مطلق الوکاله
universal applause عموم
universal complex عقده همگانی
universal grid مختصات نقشهای جهانی شبکه بندی نقشهای جهانی
universal identifier معرف جامع
universal legacy وصیتی که دران موصی جهت تسلیم موردوصیت به ورثه شرطی قائل نشده باشد
universal motor موتور اونیورسال
universal symbol نماد همگانی
universal set مجموعه فراگیر
suffrage universal حق رای عمومی
universal roll برای شکل دادن تیرهای بال پهن معمولابا چهار استوانه دوار نوردمیکنند که به همین نام معروف است
universal roll نورد یونیورسال
universal receiver رادیو برق و باتری
universal provider سوداگری که در همه چیزیادرکالاهای گوناگون معامله میکند
universal trait صفت همگانی
universal motor موتور الکتریکی که با دی سی و هم ا سی کار میکند
universal set مجموعه جهانی
universal motor موتور یونیورسال
universal transverse mercator سیستم تصویر جهانی مرکاتور
universal drafting machine خط کش ناوبری
universal passenger steps پلههایعمومیمسافرین
universal output transformer مبدل صوتی عمومی
universal transverse mercator سیستم مختصات نقشهای قائم الزاویه
universal product code کد جامع محصول
law of universal gravitation قانون گرانش عمومی
law of universal gravitation قانون جاذبه عمومی
universal character set مجموعه کاراکترهای جهانی
universal gas constant ثابت گازها
universal joint coupling اتصال قفل کاردان
universal declaration of human rights اعلامیه جهانی حقوق بشر
I'll let you know when the time comes ( in due time ) . وقتش که شد خبر میکنم
against time تایم گیری
all-time بالا یا پایینترین حد
There is still time before I go. هنوز وقت هست تا اینکه من راه بیفتم.
There is yet time. هنوز وقت هست.
time in ادامه بازی پس از توقف
against time رکوردگیری
i time time Instruction
behind time بی موقع
to know the time of d هوشیاربودن
what time is it? چه ساعتی است
what is the time? چه ساعتی است
what is the time? وقت چیست
to know the time of d اگاه بودن
many a time چندین بار
all-time همیشگی
behind time دیر
It's time وقتش رسیده که
time is up وقت گذشت
down time وقفه
up time زمان بین وقتی که وسیله کار میکند و خطا ندارد.
at a specified time در وقت معین یا معلوم
at this time <adv.> درحال حاضر [عجالتا] [اکنون ] [فعلا]
at the same time ضمنا"
at the same time در ان واحد
at the same time در عین حال
all-time بیسابقه
from time to time هرچندوقت یکبار
since that time. thereafter. ازآن زمان به بعد (ازاین پس )
down time زمان تلفن شده
down time مدت از کار افتادگی
once upon a time یکی بودیکی نبود
Our time is up . وقت تمام است
one at a time یکی یکی
two-two time نتدودوم
three-four time نت
One by one . One at a time . یک یک ( یکی یکی )
Once upon a time . یکی بود یکی نبود ( د رآغاز داستان )
four-four time چهارهچهارم
about time <idiom> زودتراز اینها
f. time روزهای تعطیل دادگاه
all the time <idiom> به طور مکرر
do time <idiom> مدتی درزندان بودن
down time زمان بیکاری
down time زمان توقف
mean time ساعت متوسط
mean time زمان متوسط
What time is it?What time do you have? ساعت چند است
At the same time . درعین حال
time will tell در آینده معلوم می شود
off time وقت ازاد
off time مرخصی
old time قدیمی
on time مدت دار
once upon a time روزی
once upon a time روزگاری
down time مرگ
down time زمان تلف
for the time being <idiom> برای مدتی
from time to time <idiom> گاهگاهی
some time or other یک وقتی
one-time سابق
one-time قبلی
one-time پیشین
for the time being عجالت
from this time forth ازاین پس
from this time forth زین سپس
to keep time موزون خواندن یارقصیدن یاساز زدن یاراه رفتن وفاصله ضربی نگاه داشتن
some other time دفعه دیگر [وقت دیگر]
at another time در زمان دیگری
from this time forth ازاین ببعد
many a time بارها
in time <idiom> قبل از ساعت مقرر
in no time <idiom> سریعا ،بزودی
have a time <idiom> به مشکل بر خوردن
have a time <idiom> زمان خوبی داشتن
out of time بیموقع
out of time بیگاه
keep time <idiom> زمان صحیح رانشان دادن
keep time <idiom> نگهداری میزان و وزن
on time <idiom> سرساعت
out of time بیجا
to d. a way one's time وقت خودرا به خواب و خیال گذراندن
take off (time) <idiom> سرکار حاضر نشدن
take one's time <idiom> انجام کاری بدون عجله
time after time <idiom> مکررا
time out <idiom> پایان وقت
while away the time <idiom> زمان خوشی را گذراندن
from time to time گاه گاهی
some time مدتی
time 1-مدت زمان بین وقتی که کاربر عملی را آغاز میکند
time روش ترکیب چندین سیگنال به یک سیگنال ترکیبی سریع , هر سیگنال ورودی الگوبرداری میشود و نتیجه ارسال میشود , گیرنده سیگنال را مجدداگ می سازد
time 1-سیگنالی که به صورت پایه برای مقاصد زمان بندی استفاده شود.2-سیگنال پیاپی در اسیلوسکوپ برای جابجا کردن اشعه روی صفحه نمایش
time زمانی که پیام ها باید پیش از پردازش یا ارسال صبر کنند
time مدت زمان یک کار در سیستم اشتراک زمانی یا چندبرنامهای . زمان یک کاربر یا برنامه یا کار در یک سیستم چند کاره
time سیگنال ساعت که تمام قط عات سیستم را همان میکند
time تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
time به موقع انجام دادن وقت نگاهداشتن
time وقت قرار دادن برای
time دفعه وقت چیزی رامعین کردن
time تا نتیجه در صفحه فاهر شود.2-سرعتی که سیستم به درخواستی پاسخ میدهد
time خیر زمانی مشخصی ایجاد کند
time ایجاد پشتیبان خودکار پس از یک مدت زمانی یا در یک زمان مشخص در هر روز
some time or other یک روزی
time TIفرمان E
time اندازه گیری زمان یک عملیات
time زمانی که به صورت ساعت , دقیقه , ثانیه و... بیان شود
time زمانی که جمع کننده عمل جمع را انجام میدهد
time زمان بین شروع و خاتمه عمل معمولاگ بین آدرس دهی محلی ازحافظه و دریافت داده
time آزمایشی که خرابی کابل را با ارسال سیگنال روی کابل و اندازه گیری زمان برگشتن آن می سنجند
time زمانی که طول می کشد تا دیسک چرخان پس از قط ع برق می ایستد
time انتخاب صحیح فرکانس ساعت سیستم برای امکان رودن به رسانههای کندتر و..
time ثیر قرار میدهد
time سیگنالهایی که به درستی ارسال داده را همان می کنند
time فرصت موقع
time عهد
time مدروز
time روزگار
time زمانه
time هنگام
time فرصت مجال
time گاه
time زمان
time وقت
specified time وقت معین
time [s] <adv.> بار
time مدت
time وقت معین کردن
time متقارن ساختن
time فرصت
time تایم
time ساعتی
time زمانی موقعی
time مرورزمان را ثبت کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com