English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
up to the middle in water تا کمر در اب
Other Matches
middle name نام وسطی-اسموسطین
middle مرکز
middle میان
middle میانی وسطی
middle منطقه میانی زمین
middle میانه میدان
middle وسط
middle course میانه روی
of middle a میان سال
middle price قیمت متوسط
middle distance فاصلهی میان زمینه و پیش زمینه
Middle Ages قرون وسطی
Middle East سرزمین های میان خاور نزدیک East Near و خاور دور East Far
Middle East خاورمیانه
middle price قیمت حد وسط
middle classes طبقه متوسط
middle classes طبقه ما بین اشراف وطبقه پایین
middle school دبیرستان
middle piece قطعهمیانی
middle schools دبیرستان
middle part میان
middle part قسمت میانی
middle plane صفحه میانتار
Middle West باختر میانه
middle-of-the-road میانه رو
middle-of-the-road بیطرف
middle leg پایمیانی
middle linebacker مهرهخطآخریمیانی
the parting in the middle فرق وسط
middle panel قابچوبیمیانی
middle phalanx بندانگشتمیانی
middle sole لژمیانی
middle toe انگشتمیانی
middle of the road <idiom> سردوراهی گیرکردن
middle torus گچبریمیانی
Middle Eastern مربوطبهخاورمیانه
middle jib بادبانسهگوشکوچکمیانی
middle covert پرهایمیانی
middle sized دارای اندازه متوسط
middle sized میان اندازه
middle succession توالی وسطی
middle succession توالی میانین
middle term قیاس مشترکی که در صغری وکبری صدق کند
middle watch نگهبانی نیمه شب
middle weight میان وزن
middle weight میانه
middle layer قشر میانی
piggy in the middle بازیخرسوسط
middle class طبقه متوسط
middle finger وسطی
middle fraction جزء میانی
middle fraction پاره میانی
middle english انگلیسی تا 0051میلادی
middle game وسط بازی
middle heavyweight 09 کیلوگرم
middle insomnia بیخوابی میانی
middle latitude منطقه معتدله
middle finger انگشت میان
middle aisle شبستان
middle aisle صحن
middle bar of a saw کمانکش اره
middle body قسمت میانه ناو یا کشتی
middle deck پل میانی
middle ear گوش میانی
middle ear حفره کوچکی محدود به پرده که صدا را ازگوش خارجی به گوش داخلی منتقل میکند
middle ear گوش وسط
middle lobe نرمهششمیانی
middle class طبقه ما بین اشراف وطبقه پایین
the middle finger انگشت میانه
middle-aged میان سال
middle age دوره بین جوانی وپیری
middle age میان سال
middle aged دوره بین جوانی وپیری
middle aged میان سال
middle primary covert پرهایاولیهمیانی
type of middle cloud شکالابرقسمتمیانی
middle level management مدیریت سطح متوسط
middle lintel in window کمرکش پنجره
middle distance race دو نیمه استقامت 008 تا0051 متر
middle lintel in window الت وسطی پنجره
middle nasal concha کنجایمیانیدماغی
middle lintel in window وادار میانی پنجره
upper middle class طبقه متوسط بالا [در اجتماعی]
mullion=middle post وادار
middle ground buoy بویه زمین میان گذرگاه
middle-class person عضو طبقه متوسط
inflammation of the middle ear عفونت گوش میانی [پزشکی]
member of the middle class عضو طبقه متوسط
infection of the middle ear عفونت گوش میانی [پزشکی]
middle rial of door frame قیدچه
The working (middle,upper)class. طبقه کارگر (متوسط بالا )
middle ear inflammation [MEI] عفونت گوش میانی [پزشکی]
middle leg (outer surface) پایمیانی
To steer a middle course . To act within judicious bounds . کجدار و مریض عمل کردن [به نعل و به میخ زدن]
by water از راه دریا
by water با کشتی
of the first water بهترین
mean water میان اب
water اب دادن
water way ابراهه
on the water در کشتی
f.water عرق رازیانه
water still دستگاه تقطیر اب
water way مسیل
water way راه ابی
first water بالاترین مقام
first water درجه اول
by water از راه رودخانه
to water something آب دادن [گیاه]
water course مجرای اب
to water آب ریختن
water course حق الشرب
water course حق المجری
above water <adj.> شناور
water down <idiom> ضعیف شدن
to keep ones he above water از زیر بدهی بیرون آمدن
above water <adj.> روی آب
to p something with water اب روی چیزی پاشیدن چیزیراخیس کردن
She let the water out . آب را ول کرد
water مایع
water پیشاب
water اب
water ابگونه
water آب
to water آب دادن
water hyacinth وردالنیل
unavailable water رطوبت غیر قابل استفاده
underground water اب زیرزمینی
underground water اب درون زمین
undermining by water اب شستگی
wade into the water راه رفتن در اب
water car ارابه اب فروشان
undermining by water اب رفتگی کف
water mill اسیاب ابی
voidance water منجلاب
voidance water زیر اب
to splash into water به اب زدن
to soften a water سبک ترکردن یاشیرین کردن اب
water line خط ابخور ناو
water logging ابسیری
water loss ابکاهی
water lowering زهکشی
water melon هندوانه
water meter کنتور اب
water meter اب سنج
water mill اسیاب
water moccasin مار سمی ابزی جنوب امریکا
water nymph حوری دریایی
water nymph الهه دریایی
water pepper زنجبیل سگ
water pepper فلفل ابی
water lily نیلوفر ابی
water level سطح اب
water level سطح کوچکی برای کنتل جهت حرکت روی لب
to sniff up water اب رابه بینی کشیدن
water hazard مانع ابی در مسیر گوی گلف
water heater فرف ابگرم کن
water heater ابگرم کن
water hole سوراخ یا شکاف طبیعی رودخانه خشک شده که مقداری اب دران باشد
water hole چاله اب
water hyacinth سنبل ابی
water injection پاشیدن اب مقطر خالص به داخل سیلندر و موتورپیستونی به منظور سرد کردن مخلوط قابل انفجار و کاهش احتمال بدسوزی
water jacket ابدان
water jacket صندوق اب
water jump مانع ابی
water jump چاله ابی در مسیر دو 0003 متربا مانع
water level تراز اب
water pipe لوله اب
water disposal ساختن اگو
water glass شیشه محلول
water glass اب شیشه
water displacement زهکشی سیستم زهکشی مهمات نوعی روش پر کردن خرج فسفرسفید در داخل گلوله
water glass لیوان اب
water displacement زهکشی کردن
water damage خسارت اب دیدگی
water cure علاج بااب معالجه بااب
water glass شیشه مایع
water cure اب درمان
water cress شاهی اتی
water cooling خنک کردن بااب
water cooling خنک کنندگی اب
water content درصد رطوبت
water gauge اب پیم
water gauge اندازه اب نما
water gas گاز اب
water dog سگ ابی
water dog شناگر ماهر
water dog سگ تربیت شده برای اوردن مرغ ابی
water disposal اگوکشی
water disposal فاضلاب
water driver مقنی
water fast رنگ نرو
water fast غیر قابل پاک شدن بوسیله اب
water fast پارچه شورنرو
water filter صافی اب
water fowl مرغ ابی
water fowl پرنده ابی
water front جبهه رطوبتی
water container فرف اب
water circulation گردش اب
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com