English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (2 milliseconds)
English Persian
upper cold front جبههوایبسیارسرد
Other Matches
upper warm front جبهههوایبسیارگرم
cold front پیشان هوای سرد
cold front جبهه هوای سرد
cold spell or cold snap <idiom> یک جعبه هوای سرد
upper بالا
upper رویه
upper بالائی
upper بالارتبه
upper بالاتر
upper فوقانی
upper زبرین
upper بالایی
upper case حرف بزرگ
upper class وابسته به کلاسهای بالای دانشگاه و دبیرستان زبرپایه
upper class طبقه مرفه
upper wing بال بالایی در هواپیمای دوباله
upper class طبقه بالا
upper classes وابسته به طبقات بالای اجتماع
upper class وابسته به طبقات بالای اجتماع
Upper Volta ولتای شمالی
upper crust پوسته
upper case حروف بزرگ
upper case حروف بزرگ و نشانههای دیگرروی ماشین تایپ یا صفحه کلید که با انتخاب کلید shift دستیابی می شوند
upper crust رویه
Upper Volta ولتای علیا
upper classes وابسته به کلاسهای بالای دانشگاه و دبیرستان زبرپایه
upper classes طبقه مرفه
upper classes طبقه بالا
upper mandible آروارهفوقانی
upper lobe نرمهششزیرین
upper shell قشررویه
upper level سطحبالایی
upper crust <idiom> ثروتمندترین
upper hand <idiom> سود بردن
upper laboratory آزمایشگاهبالایی
upper edge لبهفوقانی
upper beam سردار [قالی]
upper gate دروازهبالایی
upper eyelid پلکبالایی
upper cuff پوششفوقانی
upper cheek قسمتبالاییمیله
upper bowl جام فوقانی
upper rudder سکانفوقانی
the upper house مجلس اعیان یا لردها
upper floor اشکوب بالایی
upper chord روخواب
upper deck پل بالایی
the upper storey طبقه فوقانی مخ
upper chord لنگه خرپا
upper bound کران بالا
upper beam تیر بالا
to get the upper hand غالب شدن
upper beam تیر فوقانی
to get the upper hand برتری جستن تفوق پیدا کردن
to get the upper hand پیشی جستن
the upper storey اشکوب بالا
the upper regions بهشت
the upper regions اسمان
the upper lip لب زبرین
Upper House مجلس لردها
Upper House مجلس سنا
upper limit حد فوقانی
upper limit حد بالا
upper hand برتری دست بالا
upper hand امتیاز
upper memory کیلو بایت از حافظه قرار گرفته بین حدود کیلوبایت و مگابایت . حافظه بیشتر بعد از حافظه معمول کیلوبایت است و قبل از حدود مگابایت
upper hand اربابی
upper hand اقایی
upper floor بالاخانه
Upper Houses مجلس لردها
Upper Houses مجلس سنا
upper transit تار بالایی
upper limit حد بالایی
upper terminal ایستگاه کوهستانی
upper arm بازو
upper room بالاخانه اطاق فوقانی
to gain the upper hand پیش بردن
to gain the upper hand غلبه یافتن
upper flammability limit حد بالایی اشتعال پذیری
to gain the upper hand تفوق جستن
to gain the upper hand غالب شدن
upper blade guard حافظتیغهبالایی
upper face of tunnel پیشکار
upper end of the rope سر طناب
upper edge of the net نوار بالای تور والیبال
upper fore topsail قسمتبالاییبزرگبادبانچهارگوش
upper branch of meridian نصف النهار برین
upper gill arch ابششکمانیفوقانی
upper girdle facet (1 6) احاطهکننده61تراشهبالایی
upper lateral lobe پهنبرگکناریفوقانی
upper lateral sinus دریچهکناریفوقانی
upper arm support حفظ تعادل روی پارالل
upper arm hang اویزان شدن ژیمناست روی کتفها
crankcase upper half قسمت فوقانی محفظه لنگ محفظه لنگ فوقانی
upper sphere clamp گیرهبالاییگوی
upper limit [of the integral] کرانه بالا [انتگرال] [ریاضی]
upper surface blowing دمیدن جریان جهت پیشراننده اصلی روی سطح فوقانی بال
upper middle class طبقه متوسط بالا [در اجتماعی]
upper triangular matrix ماتریس بالا مثلثی [ریاضی]
upper tail covert دم نهانفوقانی
upper beam headlights نور بالا [در خودرو]
upper support screw پیچحافظبالایی
keep a stiff upper lip <idiom>
upper fore topgallant sail قسمتبالاییبادبانچهارگوش
main upper topgallant sail بادباناصلیرویعرشهیفوقانی
The working (middle,upper)class. طبقه کارگر (متوسط بالا )
front نمای ساختمان
front در قبال
front بازی در سانتر
at front <adv.> در مقابل
front یچهای کنترل سیستم کامپیوتر اصلی و نشانگرهای وضعیت
front بخشی از چیزی که از عقب به نظر آید
at the front <adv.> در پیش
front نمای جلو
in the front <adv.> در مقابل
at the front <adv.> در مقابل
in the front <adv.> در پیش
in front <adv.> در مقابل
front به جلو
front صف پیش
front نما طرز برخورد
front جلودار
front پیش
front منادی جبهه جنگ
front بطرف جلو روکردن به
front مواجه شده با روبروی هم قرار دادن مقدمه نوشتن بر
front درصف جلوقرارگرفتن
front جبهه
front سمت دشمن
front خط اول میدان رزم پیشانی
front جبهه هوا
front فرمان سر روبرو جلو
to go to the front داخل جنگ شدن
to go to the front بجبهه رفتن
front جلو
in front of در قبال
up front <idiom> روراست ،صحیح
in the front <adv.> جلو
at the front <adv.> جلو
in front <adv.> جلو
at front <adv.> جلو
front نمای ساختمان
at the front در جلو
up front پیش -
up front بیعانه
in front <adv.> در پیش
at front <adv.> در پیش
in the front <adv.> در جلو
at the front <adv.> در جلو
in front <adv.> در جلو
at front <adv.> در جلو
up front رک
up front رک و راست
up front بیپرده پوشی
up front با صراحت و صداقت
up front چشمگیر
up front در انظار
up front جلو چشم مردم
up front پیشاپیش
up front از پیش
keep cold دست پاچه نشدن
it is cold سرد است
out cold <idiom> به کما رفتن
i f. cold سردم است
keep cold خونسردی خود را حفظ کردن
cold نه گرم
out in the cold <idiom> تنها
It's too cold. آن خیلی سرد است.
I have a cold. من سرما خورده ام. [پزشکی]
to keep cold دست پاچه نشدن
cold خطای کامپیوتری که در لحظه روشن کردن کامپیوتر رخ میدهد
cold سرما
cold زکام سردشدن یا کردن
cold روشن کردن یک کامپیوتر
cold سرماخوردگی
cold بدون آماده بودن
cold روشن کردن کامپیوتر یا اجرای برنامه از نقط ه شروع آن
cold اجزای اجرا میدهد ولی دادههای فرار را از دست می دهند
pressure front جبهه موج ضربتی ترکش گلوله اتمی میدان موج ضربتی
sea front نمای دریایی شهر
shirt front پیش سینه اهاری
shirt front پیش سینه
shock front جبهه یا خط جبهه موج انفجار گلوله اتمی
type front ماشین تایپ به جلو
sight front دید جلو در نقشه برداری
stationary front جبهه حد فاصل بین دو توده هوای راکد
the front door درجلو
front view پیشانی
front view جبهه
the front door درورد
popular front ائتلافی که احزاب غیر فاشیست در 5391در انترناسیونال کمونیست پیشنهاد شد و بر مبنای ان دولتهایی نیز در فرانسه واسپانیا روی کار امد
popular front جبهه خلق ملی
popular front جبهه ملی
front wall دیوار جلو
home front عملیات غیر نظامیان وشخصی ها در زمان جنگ
front man جلودار
front man منادی
front man پیشرو
front men جلودار
front men منادی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com