English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (2 milliseconds)
English Persian
upper middle class طبقه متوسط بالا [در اجتماعی]
Search result with all words
The working (middle,upper)class. طبقه کارگر (متوسط بالا )
Other Matches
middle class طبقه ما بین اشراف وطبقه پایین
middle class طبقه متوسط
upper class وابسته به طبقات بالای اجتماع
upper class طبقه بالا
upper class طبقه مرفه
upper class وابسته به کلاسهای بالای دانشگاه و دبیرستان زبرپایه
middle-class person عضو طبقه متوسط
member of the middle class عضو طبقه متوسط
middle میانی وسطی
middle course میانه روی
middle name نام وسطی-اسموسطین
of middle a میان سال
middle میان
middle وسط
middle میانه میدان
middle منطقه میانی زمین
middle مرکز
upper بالاتر
upper زبرین
upper بالایی
upper بالارتبه
upper رویه
upper بالائی
upper بالا
upper فوقانی
middle jib بادبانسهگوشکوچکمیانی
middle covert پرهایمیانی
middle leg پایمیانی
middle torus گچبریمیانی
middle-of-the-road بیطرف
middle linebacker مهرهخطآخریمیانی
middle toe انگشتمیانی
middle panel قابچوبیمیانی
middle phalanx بندانگشتمیانی
middle finger انگشت میان
middle piece قطعهمیانی
middle sole لژمیانی
middle lobe نرمهششمیانی
middle-of-the-road میانه رو
Middle West باختر میانه
middle aisle شبستان
middle aisle صحن
middle bar of a saw کمانکش اره
middle body قسمت میانه ناو یا کشتی
middle latitude منطقه معتدله
middle deck پل میانی
middle ear گوش میانی
middle ear حفره کوچکی محدود به پرده که صدا را ازگوش خارجی به گوش داخلی منتقل میکند
middle ear گوش وسط
middle english انگلیسی تا 0051میلادی
middle finger وسطی
middle fraction جزء میانی
middle fraction پاره میانی
middle game وسط بازی
middle part میان
middle plane صفحه میانتار
middle price قیمت متوسط
Middle East خاورمیانه
Middle East سرزمین های میان خاور نزدیک East Near و خاور دور East Far
middle distance فاصلهی میان زمینه و پیش زمینه
up to the middle in water تا کمر در اب
middle insomnia بیخوابی میانی
the middle finger انگشت میانه
middle weight میانه
middle weight میان وزن
middle watch نگهبانی نیمه شب
middle term قیاس مشترکی که در صغری وکبری صدق کند
middle succession توالی میانین
middle succession توالی وسطی
middle sized میان اندازه
middle sized دارای اندازه متوسط
middle price قیمت حد وسط
middle heavyweight 09 کیلوگرم
Middle Ages قرون وسطی
middle part قسمت میانی
piggy in the middle بازیخرسوسط
middle age میان سال
middle classes طبقه ما بین اشراف وطبقه پایین
Middle Eastern مربوطبهخاورمیانه
middle classes طبقه متوسط
middle aged میان سال
middle aged دوره بین جوانی وپیری
middle of the road <idiom> سردوراهی گیرکردن
the parting in the middle فرق وسط
middle age دوره بین جوانی وپیری
middle-aged میان سال
middle layer قشر میانی
middle schools دبیرستان
middle school دبیرستان
upper beam تیر بالا
upper arm بازو
upper mandible آروارهفوقانی
upper lobe نرمهششزیرین
to get the upper hand غالب شدن
upper bound کران بالا
upper hand امتیاز
upper hand اربابی
upper hand اقایی
upper floor بالاخانه
upper floor اشکوب بالایی
upper deck پل بالایی
upper chord روخواب
upper chord لنگه خرپا
to get the upper hand برتری جستن تفوق پیدا کردن
to get the upper hand پیشی جستن
upper beam تیر فوقانی
Upper Houses مجلس سنا
upper hand <idiom> سود بردن
upper crust <idiom> ثروتمندترین
the upper storey طبقه فوقانی مخ
Upper House مجلس لردها
Upper House مجلس سنا
Upper Houses مجلس لردها
upper shell قشررویه
upper rudder سکانفوقانی
the upper house مجلس اعیان یا لردها
the upper lip لب زبرین
the upper regions اسمان
the upper regions بهشت
the upper storey اشکوب بالا
upper beam سردار [قالی]
upper laboratory آزمایشگاهبالایی
upper case حروف بزرگ
upper crust پوسته
upper crust رویه
Upper Volta ولتای علیا
Upper Volta ولتای شمالی
upper bowl جام فوقانی
upper classes وابسته به طبقات بالای اجتماع
upper classes وابسته به کلاسهای بالای دانشگاه و دبیرستان زبرپایه
upper cheek قسمتبالاییمیله
upper classes طبقه مرفه
upper classes طبقه بالا
upper cuff پوششفوقانی
upper edge لبهفوقانی
upper eyelid پلکبالایی
upper gate دروازهبالایی
upper case حروف بزرگ و نشانههای دیگرروی ماشین تایپ یا صفحه کلید که با انتخاب کلید shift دستیابی می شوند
upper case حرف بزرگ
upper level سطحبالایی
upper memory کیلو بایت از حافظه قرار گرفته بین حدود کیلوبایت و مگابایت . حافظه بیشتر بعد از حافظه معمول کیلوبایت است و قبل از حدود مگابایت
upper limit حد بالایی
upper limit حد بالا
upper hand برتری دست بالا
upper room بالاخانه اطاق فوقانی
upper terminal ایستگاه کوهستانی
upper transit تار بالایی
upper limit حد فوقانی
upper wing بال بالایی در هواپیمای دوباله
middle distance race دو نیمه استقامت 008 تا0051 متر
middle primary covert پرهایاولیهمیانی
type of middle cloud شکالابرقسمتمیانی
middle lintel in window الت وسطی پنجره
middle lintel in window وادار میانی پنجره
middle lintel in window کمرکش پنجره
middle level management مدیریت سطح متوسط
infection of the middle ear عفونت گوش میانی [پزشکی]
inflammation of the middle ear عفونت گوش میانی [پزشکی]
mullion=middle post وادار
middle nasal concha کنجایمیانیدماغی
middle ground buoy بویه زمین میان گذرگاه
upper fore topsail قسمتبالاییبزرگبادبانچهارگوش
upper beam headlights نور بالا [در خودرو]
upper gill arch ابششکمانیفوقانی
upper girdle facet (1 6) احاطهکننده61تراشهبالایی
upper triangular matrix ماتریس بالا مثلثی [ریاضی]
upper limit [of the integral] کرانه بالا [انتگرال] [ریاضی]
upper lateral sinus دریچهکناریفوقانی
upper end of the rope سر طناب
upper lateral lobe پهنبرگکناریفوقانی
upper face of tunnel پیشکار
upper arm support حفظ تعادل روی پارالل
to gain the upper hand تفوق جستن
to gain the upper hand غلبه یافتن
to gain the upper hand غالب شدن
to gain the upper hand پیش بردن
upper branch of meridian نصف النهار برین
keep a stiff upper lip <idiom>
upper surface blowing دمیدن جریان جهت پیشراننده اصلی روی سطح فوقانی بال
upper sphere clamp گیرهبالاییگوی
upper edge of the net نوار بالای تور والیبال
upper tail covert دم نهانفوقانی
upper warm front جبهههوایبسیارگرم
upper flammability limit حد بالایی اشتعال پذیری
upper blade guard حافظتیغهبالایی
upper support screw پیچحافظبالایی
upper cold front جبههوایبسیارسرد
upper arm hang اویزان شدن ژیمناست روی کتفها
crankcase upper half قسمت فوقانی محفظه لنگ محفظه لنگ فوقانی
middle ear inflammation [MEI] عفونت گوش میانی [پزشکی]
middle rial of door frame قیدچه
middle leg (outer surface) پایمیانی
upper fore topgallant sail قسمتبالاییبادبانچهارگوش
main upper topgallant sail بادباناصلیرویعرشهیفوقانی
To steer a middle course . To act within judicious bounds . کجدار و مریض عمل کردن [به نعل و به میخ زدن]
class محدود مقدار هایی که در یک کلاس جا می گیرد
class در یک زبان برنامه سازی تعریف آنچه یک تابع نرم افزاری باید انجام دهد ویا نوع دادهای که یک متغیر میتواند نگه دارد
class کلاس
third class سومین دسته
third class درجه سوم بلیط درجه 3
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com