Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 82 (5 milliseconds)
English
Persian
warm infusion
چیز دم کرده
Other Matches
Please warm up this milk . warm and sincere greetings .
لطفا" این شیر را قدری گرم کنید
infusion
الهام
infusion
القاء
infusion
ریختن پاشیدن
infusion
ریزش
infusion
تزریق
infusion
دم کرده
infusion of tea
دم کردن چاپی
cold infusion
خیسانده
cold infusion
اب
infusion of tobacco
خیسانده تنباکو
infusion of tobacco
اب تنباکو
warm down
تمرین سبک
warm up
اجازه داده به یک ماشین برای بیکار ماندن برای مدتی پس از روشن شدن تا به وضعیت عملیات مط لوب برسد
warm up
راه انداختن
warm up
شروع کردن به کار
warm up
گرم کردن
warm up
دست گرمی بازی کردن
warm up
قبل از بازی حرکت کردن وخود را گرم نمودن
warm up
تشجیع کردن
warm
با حرارت
warm
گرم کردن گرم شدن
warm
صمیمی
warm up
<idiom>
گرم کردن (برای بازی)
warm-up
گرم شدن
warm-up
روند یا زمان لازم برای سیستم به حالت پایدار درشرایط کاری
warm-up
گرم کردن
warm up
<idiom>
دوستانه برخورد کردن
warm
غیور خونگرم
warm
گرم
warm spot
اندامها و مراکزاحساس گرما در پوست
warm spot
نقطه گرماگیر
warm standby
وسیله پشتیبان جانبی که قابل تنظیم برای روشن شدن است در یک لحظه کوتاه پس از خرابی سیستم
warm start
شروع مجدد برنامه که متوقف شده بود ولی بدون از دست دادن داده
warm start
شروع گرم
warm-blooded
<adj.>
خونگرم
warm up suit
گرمکن
Come and get warm by the fire .
بیا جلوی آتش که گرم بشوی
I feel warm .
گرمم شده
She has a warm heart.
قلب گرم ومهربانی دارد
warm climate
گرمسیر
warm up time
زمان اماده شدن
It was warm , but not hot .
هوا گرم بود ولی داغ نبود
warm to one's work
در کارخود گرم شدن و هیجان پیدا کردن
warm link
پیوند گرم
warm hearted
با محبت
to give a warm welcome
سخت مقاومت کردن با
to give a warm welcome
روی خوش نشان دادن به
warm-hearted
بامحبت
warm-blooded
خون گرم
he is warm with wine
کله اش گرم است
warm-hearted
دلسوز
warm-ups
گرم کردن
warm-ups
روند یا زمان لازم برای سیستم به حالت پایدار درشرایط کاری
warm-ups
گرم شدن
warm fronts
جبهه هوای گرم
warm blooded
با روح
warm blooded
خونگرمی مهربانی
warm hearted
دلسوز
warm blooded
خونگرم
warm corner
نبرد سخت
warm corner
جای خطرناک
warm boot
فرایند فریب دادن کامپیوتر بااین تفکر که برق ان با وجودروشن بودن خاموش شده است راه اندازی گرم
warm front
جبهه هوای گرم
warm bloodedness
خونگرم با روح
warm boot
شروع مجدد سیستم که معمولاگ سیستم عامل را هرباره بارمیکند ولی دیگر سخت افزار را بررسی نمیکند
warm bloodedness
مهربانی
warm bloodedness
خونگرمی
warm air outlet
خروجهوایگرم
warm gas thruster
جت پیش راننده متشکل از گازذخیره شده با فشار زیاد که قبل از بیرون رانده شدن ازنازل گرم شود
warm one's blood/heart
<idiom>
احساس راحتی کردن
A warm and soft bed .
رختخواب گرم ونرم
the room is nice and warm
اطاق خوب گرم است
warm substeppic zone
نوار نیمه جلگهای گرم
upper warm front
جبهههوایبسیارگرم
warm-air outflow
خروجیهوایگرم
warm-air baffle
خروجهوایگرم
warm-air outlet
مجرایخروجهوایگرم
forced warm-air system
سیستمداخلیگرم کننده
machine wash in warm water at a gentle setting
شستشوباماشیندرآبگرم وملایم
machine wash in warm water at a normal setting
شستشوباماشیندرآبگرم ونرمال
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com