Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 196 (1 milliseconds)
English
Persian
watch maker
ساعت ساز
Other Matches
the maker
خالق
the maker
افریننده
the maker
افریدگار
maker
سازنده
maker
خالق
road maker
کارگر راه
boiler maker
متصدی دیگ بخار
boiler maker
سازنده دیگ بخار
clock maker
ساعت ساز
pattern maker
قالب ساز
candle maker
شماع
candle maker
شمع ساز
brick maker
اجرپز
box maker
جعبه ساز
policy maker
سیاست ساز و سیاست افرین تعیین کننده خط مشی سیاسی
page maker
برنامه قوی کاربردی و نشررومیزی
pace maker
پیشقدم
vontact maker
کنتاکتور
hay maker
دستگاه علف خشک کنی
hay maker
علف دروکن علف چین
hay maker
علف خشک کن
mantua maker
زنانه دوز
mantua maker
خیاط زنانه
map maker
نقشه ساز
pace maker
راهنما
die maker
فرم ساز
die maker
حدیده ساز
decision maker
تصمیم گیرنده
map maker
نقشه کش
match maker
ترتیب دهنده مسابقه
money maker
پول گرد کردن
bead maker
مهره ساز
rope maker
طناب ساز
cabinet maker
مبل ساز
label maker
اتیکتساز
cabinet maker
فرنگی ساز
cabinet-maker
مبل ساز
cabinet-maker
قفسه ساز
tool maker
ابزار ساز
tool maker
ابزار مند
wine maker
شراب ریز
mischief-maker
دو بهم زن
mischief maker
دو بهم زن
box maker
صندوق ساز
pasta maker
خمیردرستکن
rope maker
شالنگی
shirt maker
پیراهن دوز
shoe maker
کفشدوز
shot maker
فشنگ ساز
soap maker
صابون پز
pattern maker
طرح ساز
cabinet maker
قفسه ساز
stucco maker
گچبر
taste maker
سلیقه افرین
tea maker
چای دم کن
cabinet-maker
فرنگی ساز
maker of earthenware pipe
کولمال
maker of paneled ceiling
قاب ساز
espresso coffee maker
قهوهجوش
ice cream maker
بستنیساز
tile maker's craft
کاشیگری
Neapolitan coffee maker
قهوهسازناپلی
vacuum coffee maker
تخلیهقهودرستکن
automatic filter coffee maker
صافیقهوهجوشاتوماتیک
watch
ساعت جیبی و مچی
to keep watch
کشیک کشیدن موافبت کردن
to watch
نگاه کردن
to keep watch
مراقب بودن
watch it
<idiom>
مراقب باش
Look at the watch.
نگاه کنید به ساعت
[مچی]
ببینید ساعت چند است.
watch
پاسدار
to watch over
توجه کردن
to watch over
موافبت کردن
by my watch
ساعت من
by my watch
مطابق ساعت من
watch
پاسداری کشیک
to keep watch
پاس داشتن
watch
guard : syn
watch
نگهبانی
watch
ساعت
watch
مراقبت کردن
watch
مدت کشیک
watch
موافب بودن
watch
بر کسی نظارت کردن
watch
پاسداری کردن
watch
پاس
watch
نگهبان
watch
پاس نگهبانی
watch
مراقبت کردن موافبت کردن
watch
نگهبانی دادن
watch
دیدبان
watch
پاییدن
first watch
پاس اول پاس شب
first watch
نگهبانی شامگاه
By my watch it's five to nine.
طبق ساعت
[مچی]
من ساعت پنج دقیقه به نه است.
i was on the watch for it
مراقب ان بودم
watch out
موافب
watch out
مراقب بودن
keep watch
کشیک کشیدن
keep watch
پاییدن
d. of a watch
فرافت یا تردی ساعت
to watch something
مراقب
[چیزی]
بودن
[توجه کردن به چیزی]
[چیزی را ملاحظه کردن]
watch man
مستحفظ
watch man
پاسبان مراقب
watch tower
برج مراقبت
watch one's time
مراقب فرصت بودن
watch one's time
گوش بزنگ بودن
watch tower
برج دیدبانی
watch pocket
جیب ساعتی
watch pocket
جا ساعتی که به رختخواب اویزان کنند
watch tower
دیدگاه
analogue watch
ساعتعقربهای
watch test
ازمون ساعت
digital watch
ساعتکامپیوتری
mechanical watch
بیلمکانیکی
to watch children
مواظب بچه ها بودن
pretty to look at
[to watch]
زیبا
[خوشگل]
برای نگاه کردن
Watch yourself up on the roof.
مواظب خودت روی پشت بام باش.
Watch the child !
مواظب بچه باش !
Watch your health!
مواظب سلامتی خودت باش!
to watch the clock
[با بیحوصلگی]
دائما به ساعت نگاه کردن
I've got to watch what I eat.
باید مواظب رژیمم باشم.
to watch for certain symptoms
توجه کردن به نشانه های ویژه
[علایم ویژه مرض ]
Face of the watch .
صفحه ساعت
To set ones watch .
ساعت خودرا میزان کردن
watch/mind one's P's and Q's
<idiom>
مراقبباش مراقب حرف زدنت باش
I've got to watch what I eat.
من باید مواظب به آنچه می خورم باشم.
[که چاق نشوم]
pocket watch
ساعت جیبی
wrist watch
ساعت مچی
listening watch
مراقبت به گوش
maintain watch
به گوش بودن دائم
maintain watch
مراقبت دایمی از پیام یک فرستنده رادیویی
middle watch
نگهبانی نیمه شب
morning watch
پاس صبحگاهی
night watch
پاس شب
night watch
پاسبان شب گزمه
watch officer
افسر نگهبان
capped watch
ساعت شکاری
officer of the watch
افسر نگهبان
port watch
نگهبان بندر
port watch
پست نگهبانی بندر
lever watch
سود مکانیکی اهرم دستگاه اهرمی
lever watch
کارراهرم
lever watch
اهرم
wristlet watch
ساعت مچی
anchor watch
نگهبان لنگر
anchor watch
لنگربان
anchor watch
گروه نگهبانی لنگر نگهبان لنگر
death watch
پاسبان مرده
death watch
پاسبان کسیکه محکوم بمرگ است
dog watch
پلیس یا نگهبان عصر و غروب افتاب
first dog watch
نگهبانی اول
forenoon watch
پاس قبل از فهر
if you don't watch it
اگرملتفت نباشید
if you don't watch it
اگر احتیاط نکنید
lever watch
شیوه بکار بردن
second dog watch
پاس غروب
watch key
کلید ساعت
to keep watch and ward
حفافت یادفاع کردن
to keep watch and ward
پاسداری کردن
to watch one's time
منتظرموقع مناسب شدن گوش بزنگ بودن
watch and ward
حق نگهبانی روزانه و شبانه
watch bill
لوحه نگهبانی ناو
watch case
قاب ساعت
watch dog
سگ نگهبان
watch fire
اتشی که پاسدار یا نگهبان روشن میکند
watch ful
موافب
watch ful
مراقب
watch man
نگهبان
watch glass
شیشه ساعت
watch glss
شیشه ساعت
watch guard
زنجیر یا طنابی که برای نگهداشتن و پاییدن کسی بکارمیبرند
watch dog
ناو نگهبان ناوگان
to carry a watch
ساعت دربغل گذاشتن
stop watch
ساعت وقت گذاری
set the watch
تنظیم نگهبانی
that watch is a good t. k
ان ساعت خوب کارمیکند
the watch is warranted
خوبی ساعت
the watch is warranted
ضمانت شده است
to carry a watch
ساعت همراه داشتن
listening watch
پست به گوش رادیویی نگهبانی به گوش
second dog watch
نگهبانی دوم
the third watch of the night
پاس سوم شب
ticker
[colloquial]
[watch]
ساعت
ticker
[colloquial]
[watch]
زمان
cold iron watch
پاس ایمنی
To be all eyes. To watch like a hawk.
چهار چشمی پاییدن ( مراقب بودن )
My watch is fast (gaining).
ساعتم جلو می افتد
Could you watch my bag
[for me]
until I get back?
آیا می توانی مواظب کیف من باشی تا من بر گردم؟
cold iron watch
پاس موتورخانه کشتی
Can you watch the dog for us this weekend?
آیا شماها می توانید آخر این هفته مواظب این سگ باشید؟
death-watch beetle
موریانه
Though thy enemy seen a mouse , yet watch him like.
<proverb>
گر چه دشمنت موش است او را شیر بین .
Dont forget to wind up your watch .
یادت نرود ساعتت راکوک کنی
You have to watch your diet more
[carefully]
and get more exercise.
شما باید بیشتر به تغذیه خود توجه و بیشتر ورزش بکنید.
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com