English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (10 milliseconds)
English Persian
wind vector سمت باد
wind vector جهت حرکت باد
Search result with all words
fallout wind vector plot طرح یا چارت نمایش سمت باد ریزش اتمی
Other Matches
vector potential of a solenoidal vector پتانسیل برداری بردارسولنئیدی
vector analysis [vector calculus] حساب برداری [ریاضی]
measurement of wind direction: wind vane اندازهگیریمقداربارشبرف
vector راه یا مسیر هواپیما بازگشتن در حال طی کردن بودن
vector برداری
vector حامل
vector مسیر ناوبری هواپیما
vector خط پرتاب بمب یاگلوله
vector مختصاتی که حاوی مقدار پایه و جهت است
vector سیستم رسم کامپیوتری که از طول خط و جهت آن از مبدا برای رسم استفاده میکند
vector پردازنده همزمان که روی یک سط ر یا ستون آرایه در هر لحظه کار میکند
vector که باعث می شوند اندازه حروف تغییر کند بدون اینکه کیفیت عوض شود
vector شکل حروف در یک نوشتار رسم شده با کمک منحنی و خط وط.
vector پردار
vector بردار
vector شعاع حامل بوسیله برداررهبری کردن
vector خط سیر
vector مسیر جهت
vector حامل بردار
vector آدرسی که کامپیوتر را به محل جدید حافظه هدایت میکند
magnetic vector بردار مغناطیسی
light vector بردار نور
vector analysis تحلیل برداری
magnetization vector بردار مغناطیس کنندگی
vector diagram نمودار برداری
normal vector بردار عمود
normal vector بردار قائم
polar vector بردار قطبی
lift vector بردار برا
voltage vector بردار ولتاژ
wave vector بردار موج
dope vector بردار
dope vector خصیصه نما
dope vector بردار خصیصه نما
vector space فضای برداری [ریاضی]
vector power توان برداری
field vector بردار میدان
flux of a vector شاره بردار
initial vector مسیر اصلی یا اولیه هواپیمای رهگیر بعد ازشروع رهگیری
interrupt vector بردار وقفه
poynting's vector بردار پوینتینگ
vector pair زوج برداری
state vector بردار حالت
state vector بردار وضعیت
state vector بردار حلات
vector processor پردازنده برداری
vector product حاصلضرب برداری
radius vector شعاع حامل
vector graphics نگاره سازی برداری
radius vector بردار شعاعی
preset vector دستگاه نشانه روی بمب خودکار دستگاه نشانه روی پیش تنظیم بمب
vector sights دوربینهای نشانه روی بمب دوربینهای جانبی
vector quantity کمیت برداری
vector quantities اندازههای برداری
vector psychology روانشناسی بردار نگر
vector display نمایش برداری
vector field میدان برداری
radius vector بردار مکان [ریاضی]
vector calculus حساب برداری [ریاضی]
vector field میدان برداری [ریاضی] [فیزیک]
burgers vector بردار برگرز
axial vector بردار محوری
arthropod vector کنه ارتروپود
vector space فضای خطی [ریاضی]
vector product ضرب برداری [ریاضی]
vector product ضرب خارجی [ریاضی]
location vector بردار مکان [ریاضی]
arthropod vector کنه خونخوار
basis vector بردار پایه [ریاضی]
position vector بردار مکان [ریاضی]
circulation of a vector چرخه بردار
code vector بردار رمز
Euclidean vector بردار اقلیدسی [ریاضی]
magnetic field vector بردار میدان مغناطیسی
magnetic vector potential پتانسیل بردار مغناطیسی
vector/waveform monitor صفحهنمایشدیجیتالی
distance vector protocols اطلاعات در مورد مسیرهای مختلف شبکه گسترده که توسط rowter برای یافتن کوتاهترین و سریع ترین مسیر ارسال اطلاعات به کارمی رود
vector graphics display بردار نمایش گرافیکی
continuously set vector عناصر تصحیح شده متوالی هدف عناصر تنظیم شده هدف به طریق متوالی
vector data aggregate بردار اطلاعات مجتمع
to wind up خاتمه دادن بپایان رساندن
wind : باد
wind درمعرض بادگذاردن
to wind off واتابیدن
to wind up کوک کردن اماده کردن گلوله
wind نفخ بادخورده کردن
to get the wind up بیم داشتن
to get wind of بو بردن از
there is something in the wind کاسهای زیر نیم کاسه است
wind ازنفس انداختن نفس
wind انحناء
wind up پایان یافتن
wind up منتج به نتیجه شدن
wind چرخاندن
wind باد
wind up پایان دادن
wind پیچ دان کوک کردن
wind up منحل کردن
wind قدرت تنفس کامل
wind پیچیدن
wind :پیچاندن
to wind off باز کردن
wind سمت وزش باد فرصت دادن به اسب برای تازه کردن نفس
wind خسته کردن یاشدن ازنفس افتادن
wind انحنایافتن
second wind بازیابی وضع عادی تنفس
get wind of something پی بچیزی بردن
get the wind up ترسیدن
get wind of <idiom> بادخبرآورده
second wind <idiom> تجدید قوا کردن
wind حلقه زدن
wind up <idiom> به پایان رساندن ،تسویه کردن
wind up <idiom> سفت کردن فنر ماشین
wind up <idiom> خیلی هیجان زده شدن
in the wind <idiom> بزودی اتفاق افتادن
get wind of something از چیزی بوبردن
down wind بادبسمتپائین
second wind نفس دوم
second wind سازگاری ثانوی
on the wind درجهتباد
it goes before the wind بادانرامیبرد
wind off باز کردن از پیچ
wind correction تصحیح مربوط به باد تصحیح گلوله از نظر باد
wind pipe لوله هواکش
wind pipe لوله هوا
wind pollinated گرده افشانی شده بوسیله باد
wind pipe نای
wind current جریان بادی
wind corrosion ساییدگی بادی
wind gauge دستگاهی که سرعت باد را اندازه می گیرد
wind gauge بادسنج
wind gap شکاف قله کوه
wind gall دمل تپق گاه اسب
wind generator مولد بادی
wind indicator بادنما
wind load سربار ناشی از اثرات باد
wind flower شقایق نعمان
wind erosion فرسایش بادی
wind load بار باد
wind screen شیشه جلوی اتومبیل
wind pressure فشار باد
way the wind blows <idiom> چیزی که اتفاق میافتد
wind deflector بادگیر
wind chest جعبهباد
wind arrow پیکانباد
wind abeam جهتعرضی
action of wind حرکتجریانباد
words are but wind هواست
words are but wind حرف جزو
wind wing پنجره کوچک تهویه اتومبیل
wind wave موج باد
wind direction جهتوزشباد
wind duct مجرایباد
three sheets to the wind <idiom> مست کردن
straw in the wind <idiom> نشانه کوچک قبل از وقوع حادثه
An inclement wind . باد مخالف(نامساعد )
wind sprint تمرین دو سریع
ill wind آنچهدرفاهرتلخولینتیجهخوبیداشتهباشد
wind trunk خرطوم باد
wind supply ذخیرهباد
wind sock علامتوزشباد
wind guard محافظباد
wind wave خیز اب ناشی از باد
wind wave موج ناشی از باد
wind shear تغییرات سمتی باد
wind shake تکان سخت درختان جنگل در اثر طوفان
wind shadow منطقه اب نسبتا راکد در سمت پناهگاه قایق از باد
wind scoop هواکش
wind rose شقایق اگرمون
wind rose نمودار وضع هوا ومیزان وزش بادها وجهت انها
wind rocked out نارسایی تنفسی
wind rocked out وقفه تنفسی
wind pump پمپی که با باد کار میکند
wind shear انحراف سمتی باد
wind speed سرعت باد
wind ward در جهت باد
wind velocity سرعت حرکت باد
wind velocity سرعت باد
wind vane بادنما
wind tie پرده بادنمای فرودگاه سمت نمای باد
wind sprint دوهای سریع و کوتاه
wind sprint مسابقه ازمایشی دو سرعت
wind spout لوله ابی که ازفرود امدن ... گرداب تشکیل میشود
wind spout گرد باد دریایی
wind component مولفه مربوط به باد
put the wind up some one کسی را ترساندن
in the teeth of the wind برضد باد
in the teeth of the wind برخلاف جهت باد
whirl wind گردباد
head wind باد مخالف
head wind باد روبرو
he hit me in the wind بامشت نفس مرابرید
throw to the wind پشت پا زدن
throw to the wind دور انداختن
fling to the wind پشت پا زدن
fling to the wind دور انداختن
fishtail wind باد مواج
in the wind's eye برخلاف جهت باد
in the wind's eye بر ضد باد
prevailing wind باد غالب
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com