Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 145 (7 milliseconds)
English
Persian
wolf child
کودک گرگ پرورده
Other Matches
wolf
گرگ حریصانه خوردن
wolf
بوحشت انداختن
she wolf
ماده گرگ
she wolf
گرگ ماده
wolf pack
حمله گرگ
keep the wolf from the door
<idiom>
نان بخور و نمیری گیر آوردن
to wolf one's food
<idiom>
مثل گاو خوردن
wolf pack
حمله چندزیردریایی با هم به هدف
wolf rearrangement
نوارایی ولف
wolf spider
رتیل
wolf's claw
رصن نبات کبریت گیاه کبریت
wolf vault
پرش گرگی روی خرک بااوردن یک پا جمع یک پا باز
cry wolf
<idiom>
چوپان دروغگو
wolf's bane
تاج الملوک اقونیطون عصاره اقونیتون
To cry wolf .
آی گرگ آی گرگ کردن ( اشاره بداستان چوپان دروغگه )
wolf's milk
فرفیون فربیون مادریون
wolf-whistle
نوعیسوتکهسببتغییرصدااززنبهمردشود
wolf pack
گله گرگ
wolf-whistle
<idiom>
سوتی که مرد برای جلب توجه زن(جذاب) می زند
to cry wolf too often
انقدربدروغ فریاد
to keep the wolf from the door
خودرا ازگرسنگی یا قحطی رهانیدن
wolf dog
سگ گله
wolf dog
سگ گرگ
wolf hound
سگ تازی
wolf hound
تازی درشت اندام
sea wolf
فیل یاخرس دریایی
to cry wolf too often
کردن هنگام راست بودن هم کسی باورنکند
to hold a wolf by the ear
میان زمین واسمان معلق بودن
wolf in sheep's clothing
<idiom>
گرگ با لباس میش
A wolf which has been drenched by rain .
<proverb>
گرگ باران دیده .
wolf kishner reaction
واکنش ولف- کیشنر
alfred wolf gambit
گامبی لاندشتراسه
alfred wolf gambit
گامبی الفرد وولف در گشایش رتی شطرنج
Though the wolf may lose his teeth but never loses.
<proverb>
گرگ یتى اگر دندانهایش را هم از دست بدهد سرشت خود از دست نخواهد داد .
from a child
ازهنگام بچگی
he is my only child
فرزند یگانه من است
only child
تک فرزند
to get with child
ابستن کردن
with child
ابستن حامله
the child is a wonder
این بچه عجوبه ایست
with child
<idiom>
حامله شدن
child
طفل
child
ionship relat child parent
child
parent
child
ولد
child
یک رکورد داده که تنها با توجه به محتوی رکوردهای موجوددیگر میتواند ایجاد شود
child
بچه
i would i were a child
ای کاش بچه بودم
child
کودک
child
فرزند
Could we have a plate for the child?
آیا ممکن است بشقابی برای بچه مان به ما بدهید؟
to beat a child
کتک زدن بچه
the losser of a child
فقدان یا داغ فرزند
to i. a child with vaccine
ابله بچه ایی را کوبیدن
to vaccinate a child
ابله بچهای را کوبیدن
hardly a child anymore
دیگر به سختی بچه ای
latchkey child
[بچه ای که برای مدت زمانی از روز بخاطر مشغله کاری پدر و مادر در خانه تنهاست.]
child prodigy
بچهبا استعداد
child's play
هر کار بسیار آسان
child's play
بچه بازی
you will spoil the child
بچه را فاسد خواهیدکرد
The child is going to go to bed.
بچه دارد می رود بخواب
Ask the truth from the child .
<proverb>
یرف راست را از بچه بپرس.
To spoil child .
بچه یی را لوس کردن
I asked for the child.
من یک برای بچه سفارش دادم.
Watch the child !
مواظب بچه باش !
poor child
بیچاره بچه
to tuck in a child
پتوی روی بچه را درست کردن
[که سرما نخورد]
child's play
بازی کودکان
love child
حرامزاده - بچهایکهپدرمادرشهرگزبایکدیگرازدواجنکردهاند
adopted child
فرزند خوانده
child process
تابع یا برنامهای که توسط برنامههای دیگر فراخوانده می شوند و در حین اجرای برنامه دوم فعال می مانند
child program
تابع یا برنامهای که توسط برنامههای دیگر فراخوانده می شوند و در حین اجرای برنامه دوم فعال می مانند
big with child
ابستن
child psychiatry
روانپزشکی کودک
child psychology
روانشناسی کودک
child study
کودک پژوهی
child window
پنجرهای در پنجره اصلی
child window
پنجره کوچکتر نمیتواند از مرز پنجره بزرگتر خارج شود و وقتی پنجره اصلی بسته است آن هم بسته میشود
elf child
بچه عوضی
elf child
بچهای که پریان بجای بچهای که دزدیده اندمیگذارند
child of the second bed
بچه زن دوم
child law
حقوق کودک
unborn child
حمل
an abortive child
بچه سقط شده
backward child
کودک عقب مانده
big with child
حامله
child abuse
بهره کشی از کودک
child adoption
فرزند خواندگی
child centered
کودک محور
child custody
حضانت
child development
رشد کودک
child in the womp
حمل
feral child
کودک وحشی
foster child
فرزند خوانده
god child
بچه تعمیدی
rejected child
کودک مطرود
lost child
طفل لقیط
problem child
فیل جناح وزیر درصورتی که راه گسترش ان مسدود باشد
problem child
فرزند مسئله دار
natural child
بچه نامشروع
natural child
طفل حرامزاده
nurse child
فرزند رضائی
problem child
کودک مشکل افرین
nurse child
فرزند خوانده
in child birth
درحال زایمان
latchkey child
[کودکی که معمولا در خانه بخاطر مشغله پدر مادر تنها است]
god child
فرزندتعمیدی
grand child
نوه
gutter child
بچه موچه گرد
he treated me as a child
بامن مانند بچه رفتارکرد
illegitimate child
طفل نامشروع
she is quick with child
جنبش بچه رادرشکم حس میکند
an abortive child
فگانه
the child is a great t. to us
این بچه خیلی اسباب زحمت ماشده است
she has brone a child
ان زن بچه زائیده است
She pressed the child to her side.
بچه را به خودش چسباند
child langmuir equation
معادله چایلد- لنگمیور قانون چایلد- لنگمیور
child death rate
نرخ مرگ و میر کودکان
to i. obedience intoa child
فرمان برداری را کم کم به بچه ایی فهماندن
to tuck up a child
[British E]
پتوی روی بچه را درست کردن
[که سرما نخورد]
child guidance clinic
درمانگاه راهنمایی کودک
You are stll a child in her eyes.
به چشم اوهنوز یک بچه هستی
The child fell off the balcony.
بچه از ایوان پرت شد
Dont spoil the child .
بچه را خراب نکنید (لوس نکنید )
to kiss away a child's tears
بابوسیدن بچه اشکهایش راپاک کردن
child rearing practices
شیوههای پرورش کودک
female slave with a child
master her from child witha
The child is beginning to talk.
بچه دارد زبان باز می کند
To adopt a child ( an infant ) .
کودکی را بفرزندی قبول کردن
female slave with a child
ام ولد
child labour legislation
قانون مربوط به کارخردسالان
child labor laws
قوانین کار کودکان
parent child relationship
رابطه پدر و پسر
putative father of an illegitimate child
پدر مفروض فرزندی نامشروع
the child belongs to the marriage bed
الولد الفراش
The child of ones old age is a bell hung from ones.
<proverb>
بجه سر پیرى زنگوله تابوت است .
Like every child, she has only limited vocabulary at her disposal.
مانند هر کودک، او
[زن]
وسعت واژگان محدودی در اختیار دارد.
blood money of an unborn child
غره
blood money of an unborn child
دیه جنین
The child
[kid,baby]
has taken after her mother.
بچه به مادرش رفته.
He had the air of a frightened(scared)child.
حالت بچه ای را داشت که وحشت زده شده بود
He beats his own child to frighten his neighbour.
<proverb>
بچه خود را مى زند که همسایه بترسد .
His new luxury mansion is a dar cry from the one bedroom cottage he lived in as a child.
عمارت لوکس جدیدش کجا و کلبه یک خوابه ای که کودکی اش را در آن به سر برد کجا.
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com