English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 226 (10 milliseconds)
English Persian
word کلمه
word لغت
word لفظ
word گفتار
word واژه سخن
word حرف
word عبارت
word پیغام خبر
word قول
word عهد
word فرمان
word لغات رابکار بردن
word بالغات بیان کردن
word زمان لازم برای ارسال کلمه از یک محل حافظه یا وسیله به دیگری
word نشانه شروع کلمه در ماشین با طول کلمه متغیر
word کلمات داده ارسالی در امتداد باس موازی یکی پس از دیگری
word طول کلمه کامپیوتری که به صورت تعداد بیتها شمرده میشود
word مشابه 10721
word تعداد کلمات در فایل یا متن
word تقسیم کلمه در انتهای خط , که بخشی از کلمه در انتهای خط می ماند و بعد فضای اضافی ایجاد میشود و بقیه کلمه در خط بعد نوشته میشود
word روش اندازه گیری سرعت چاپگر
word سیستم در برنامه کاربردی ویرایش یا کلمه پرداز که در آن لازم نیست اپراتور انتهای خط را مشخص کند, و پیاپی تایپ میکند و خود برنامه کلمات را جدا میکند و به صورت یک متن خط به خط درمی آورد
word موضوع زبان مجزا که با بقیه استفاده میشود تا نوشتار یا سخنی را ایجاد کند که قابل فهم است
word بخشهای داده مختلف در کامپیوتر به شکل گروهی از بیت ها که در یک محل حافظه قرار دارند
word واژه
word اطلاع
Other Matches
His word is his bond. HE is a man of his word. حرفش حرف است
He is a man of his word . He is as good as his word . قولش قول است
the last word ک لام اخر
say the word <idiom> علامت دادن
last word <idiom> نظر نهایی
keep one's word <idiom> سرقول خود بودن
have a word with <idiom> بطورخلاصه صحبت ومذاکره کردن
the last word سخن اخر
get a word in <idiom> یافتن فرصتی برای گفتن چیزی بقیه دارند صحبت میکنند
word for word طابق النعل بالنعل
in a word <idiom> به طور خلاصه
in a word خلاصه
at his word بفرمان او
at his word بحرف او
to word up کم کم درست کردن کم کم رسانیدن
to word up کم کم برانگیختن خردخردکوک کردن
upon my word به شرافتم قسم
word for word تحت اللفظی
word for word کلمه به کلمه
the last word حرف اخر
the last word سخن قطعی
that is not the word for it لغتش این نیست
take my word for it قول مراسندبدانید
keep to one's word سر قول خود بودن
last word حرف اخر
last word اتمام حجت
last word بیان یا رفتار قاطع
to say a word حرف زدن
to say a word سخن گفتن
say a word حرف زدن
say a word سخن گفتن
Take somebody at his word. حرف کسی را پذیرفتن ( قبول داشتن )
All you have to do is to say the word. کافی است لب تر کنی
I want to have a word with you . I want you . کارت دارم
Could I have a word with you ? عرضی داشتم (چند کلمه صحبت دارم )
i came across a word بکلمه ای برخوردم
in a word خلاصه اینکه مختصرا
in one word خلاصه
in one word خلاصه اینکه مختصرا
May I have a word with you? ممکن است دو کلمه حرف با شما بزنم ؟
not a word of it was right یک کلمه انهم درست بود
a word or two چند تا کلمه [برای گفتن]
word for word <adv.> مو به مو
to keep to one's word درپیمان خوداستواربودن
to keep to one's word درست پیمان بودن
to keep to one's word سرقول خودایستادن
word for word <adv.> نکته به نکته
word for word <adv.> کلمه به کلمه
word deafness واژه کری
word of command فرمان انتصاب
word of honour قول شرف
word order ترتیب واژه ها
word order ترتیب وقوع کلمه در عبارت یا جمله
word salad سالاد کلمات
word picture بیان یا شرح روشن
word square جدول کلمات متقاطع
word square acrostic
to weigh one's word سخنان خودرا سنجیدن سنجیده سخن گفتن
to stick to one's word سر قول خود ایستادن
to send word خبردادن
word process ویرایش , ذخیره و تغییر متن با کامپیوتر
word salad اشفته گویی
word addressable نشانی پذیری کلمه
word of command فرمان نظامی
word frequency بسامد واژگانی
to plight one's word قول دادن
to plight one's word عهد کردن
word hoard لغت نامه
to plight one's word متعهدشدن
to rime one word with another یک کلمه رابا کلمه دیگر قافیه اوردن
word length طول کلمه
word fluency سیالی واژگانی
to send word پیغام دادن
word count واژه شماری
word book کتاب لغت
word and deed گفتاروکردار قول وفعل
word length درازای کلمه
word mark علامت کلمه
to pledge one's word قول یا پیمان دادن
word star یک برنامه پردازش کلمه مشهور که شامل هجی کردن کلمات و ویژگی ادغام پستی استacrostic
He didnt say a word. یک کلام هم حرف نزد
word book واژه نامه
word choice بیان
word choice کلمه بندی
word choice جمله بندی
A mans word is one . <proverb> یرف مرد یکى است .
Do not say a word until you know it is exactly rig. <proverb> تا ندانى که سخن عیب صواب است مگو .
A word is enough to the wise . <proverb> براى عاقل یک یرف بس است .
word book کتاب لغت
word book قاموس
word book فرهنگ لغات
He feels he must have the last word. او فکر می کند که حتما باید حرف خودش را به کرسی بنشاند.
to have the final [last] word <idiom> حرف خود را به کرسی نشاندن
How do you pronounce [say] that [this] word? این واژه چه جور تلفظ می شود؟
word book دیکشنری
word book لغت نامه
word of mouth <idiom> از منبع موثق
give someone one's word <idiom> قول دادن یا بیمه کردن
swear-word کفر
swear-word ناسزا
swear-word فحش
four-letter word واژهی قبیح
four-letter word واژهیچهار حرفی
buzz word لغت بابروز
buzz word رمز واژه
word wrap سیستم در برنامه کاربردی ویرایش یا کلمه پرداز که در آن لازم نیست اپراتور انتهای خط را مشخص کند, و پیاپی تایپ میکند و خود برنامه کلمات را جدا میکند و به صورت یک متن خط به خط درمی آورد
word wrap حرکت نشانه گر روی صفحه تصویر کامپیوتر از انتهای یک خط به شروع خط بعدی
word warp فرمت بندی مجدد پس از حذف ها و اصلاحات ویژگی که درصورت جانگرفتن یک کلمه درخط اصلی ان را به ابتدای خط بعدی می برد سطر بندی
word correction اصلاحکلمه
word class ردهایازلغاتمثلاسم صفت فعل و...
word-blind کسیکهبدلیلعقلیدرخواندنبامشکلروبروست
get a word in edgewise <idiom> وارد شدن درمکالمه
In what sense are you using this word ? این کلمه را به چه معنی بکار می برد ؟
What is the meaning of this word ? معنی این لغت چیست ؟
Is that your final word ? همین ؟( درمقام اتمام حجت یا تهدید )
Word of honor . قول شرف
This is an elusive word . این لغت خیلی فرار است ( درحافظه باقی نمی ماند )
mum's the word <idiom> دهان قرص
I always stick to my word. من همیشه سر حرفم می ایستم
We just received word that . . . هم اکنون اطلاع رسید که …
written word کلماتنوشتاری
word time زمان کلمه
to pawn one's word پیمان بستن
one word sentence جمله تک واژهای
in the p sense of the word بمعنی واقعی کلمه
his bare word قول خشک وخالی او
head word کلمه یاجملهای که در سراغاز فصل یا بخش کتاب نوشته میشود
he is a man of his word گفتاروکردارش یکی است قولش درست است
half word نیم کلمه
ghost word کلمه غیرمصطلح
ghost word لغت غیر مستعمل
function word کلمه دستوری
full word تمام کلمه
double word کلمه مضاعف
data word کلمه داده
cross word جدول لغز
in word and deed درگفتارو عمل
instruction word کلمه دستورالعمل
numeric word کلمه عددی
nonce word واژهای که به تقاضای یک موقع ویژه بسازند
mum's the word این سخن فاش کردنی نیست این حرف را باید پنهان داشت
microsoft word یک برنامه پردازش کلمه که توسط شرکت microsoft به وجود امده است مایکروسافت ورد
memory word کلمه حافظه
machine word کلمه ماشین
loan word لغت اقتباسی
loan word واژهای که از زبان دیگری گرفته باشد
key word مفتاح
introductory word کلمهای که در اغازجملهای بکاربرده شودو معنی ویژهای نداشته باشد
cross word جدول معمائی
abide by one's word سر قول خود ایستادن
word of mouth صدای کلمه شفاهی
word of mouth کلمات مصطلح
word processing پردازش کلمه
word-blindness واژه کوری
word blindness واژه کوری
code word کلمات رمزی
code word کلمه رمز
word-play جناس تجنیس جنگ لغتی لغت بازی
word play جناس تجنیس جنگ لغتی لغت بازی
word processors کلمه پرداز
word processor کلمه پرداز
abide by one's word بر قول خود استوار بودن
control word کلمه کنترل
word perfect یک کلمه پرداز سریع که درچندین نسخه ارائه شده و به کامپیوتر مورد نظر بستگی دارد
computer word کلمه کامپیوتری
by word of mouth شفاهی
by word of mouth زبانی
by word of mounth شفاها
by word of mounth زبانی
as good as one's word خوش قول
alphabetic word کلمه الفبایی
word-perfect یک کلمه پرداز سریع که درچندین نسخه ارائه شده و به کامپیوتر مورد نظر بستگی دارد
full word کلمه کامل
procedure word کلماتی که قبل از شروع مکالمه مخابره می شوند
say a good word for دفاع کردن
to forfeit ones word بدقولی کردن
to pass one's word قول دادن
score out that word ان واژه را خط بزنید
the root of a word اصل کلمه
score out that word روی ان واژه خط بکشید
to impawn one's word قول دادن
send word خبر دادن
to forfeit ones word پیمان پکستن بدقول درامدن
send word for him پیغام برای او بفرستید
smear word عنوان یا لقب اهانت امیز تهمت
the word is sanctioned by use کثرت استعمال این واژه راجزواژههای درست دراورده است
the root of a word ریشه واژه
speak a word سخنی بگویید
send word پیغام دادن
speak a word چیزی بگویید حرفی بزنید
stimulus word واژه محرک
to pawn one's word عهد کردن
to pawn one's word قول دادن
relying on his word باستناد سخن وی
repetition of a word باز گوئی یاتکرارسخن
to pause upon a word روی واژهای ایست کردن درادای واژهای معطل شدن
reserved word کلمه محفوظ
say a good word for تعریف کردن
to pass one's word for another از طرف دیگری قول دادن ضمانت دیگری را کردن
to p an element to a word جزئی از سر واژهای دراوردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com