English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (10 milliseconds)
English Persian
word choice جمله بندی
word choice کلمه بندی
word choice بیان
Search result with all words
word choice test ازمون واژه گزینی
Other Matches
He is a man of his word . He is as good as his word . قولش قول است
His word is his bond. HE is a man of his word. حرفش حرف است
choice پسند
to take ones choice یکی ازچند شق رابرگزیدن یااختیارکردن
choice منتخب
at choice باختیار خود
at choice برحسب دلخواه
choice انتخاب
choice گزینه
choice چیز نخبه برگزیده
choice point نقطه گزینش
Hobson's choice انتخاب از روی ناچاری ناگزیر
choice of technology انتخاب تکنولوژی
forced choice گزینه- بایست
to make a choice of برگزیدن
freedom of choice ازادی انتخاب
to make a choice of انتخاب کردن
multiple-choice وابسته به پرسش چند پاسخی
scracity and choice کمیابی و انتخاب
choice of words بیان
choice of words کلمه بندی
object choice شیئی گزینی
consumer's choice انتخاب مصرف کننده
Hobson's choice پیشنهادی که چارهای جز قبول ان نیست
domicile of choice اقامتگاه انتخابی
consumer choice انتخاب مصرف کننده
choice of words جمله بندی
economic choice انتخاب اقتصادی
I had no choice ( alternative ) but to marry her . محکوم بودم که با اوازدواج کنم
free choice method روش گزینش ازاد
multiple choice item پرسش چند گزینهای
multiple choice test ازمون چند گزینهای
theory of consumer's choice نظریه انتخاب مصرف کننده
error choice technique شیوه خطا گزینی
He left fily a few choice words. چند تا حرف مفت ( ناسزا )تحویل داد
a copious choice of food and drink غذا و نوشیدنی فراوان
toss a coin for choice of service of cou شیریاخط اول بازی جهت تعیین سرویس والیبال
to keep to one's word سرقول خودایستادن
word for word تحت اللفظی
in a word <idiom> به طور خلاصه
word for word طابق النعل بالنعل
say a word سخن گفتن
word for word کلمه به کلمه
say the word <idiom> علامت دادن
last word <idiom> نظر نهایی
Could I have a word with you ? عرضی داشتم (چند کلمه صحبت دارم )
May I have a word with you? ممکن است دو کلمه حرف با شما بزنم ؟
Take somebody at his word. حرف کسی را پذیرفتن ( قبول داشتن )
not a word of it was right یک کلمه انهم درست بود
the last word حرف اخر
the last word سخن قطعی
the last word ک لام اخر
the last word سخن اخر
that is not the word for it لغتش این نیست
take my word for it قول مراسندبدانید
say a word حرف زدن
to say a word سخن گفتن
last word بیان یا رفتار قاطع
last word اتمام حجت
last word حرف اخر
keep one's word <idiom> سرقول خود بودن
have a word with <idiom> بطورخلاصه صحبت ومذاکره کردن
get a word in <idiom> یافتن فرصتی برای گفتن چیزی بقیه دارند صحبت میکنند
i came across a word بکلمه ای برخوردم
in a word خلاصه
in a word خلاصه اینکه مختصرا
in one word خلاصه
in one word خلاصه اینکه مختصرا
All you have to do is to say the word. کافی است لب تر کنی
keep to one's word سر قول خود بودن
I want to have a word with you . I want you . کارت دارم
to say a word حرف زدن
word کلمه
word مشابه 10721
word تعداد کلمات در فایل یا متن
word تقسیم کلمه در انتهای خط , که بخشی از کلمه در انتهای خط می ماند و بعد فضای اضافی ایجاد میشود و بقیه کلمه در خط بعد نوشته میشود
word روش اندازه گیری سرعت چاپگر
word سیستم در برنامه کاربردی ویرایش یا کلمه پرداز که در آن لازم نیست اپراتور انتهای خط را مشخص کند, و پیاپی تایپ میکند و خود برنامه کلمات را جدا میکند و به صورت یک متن خط به خط درمی آورد
word موضوع زبان مجزا که با بقیه استفاده میشود تا نوشتار یا سخنی را ایجاد کند که قابل فهم است
word بخشهای داده مختلف در کامپیوتر به شکل گروهی از بیت ها که در یک محل حافظه قرار دارند
word واژه
word for word <adv.> نکته به نکته
word کلمات داده ارسالی در امتداد باس موازی یکی پس از دیگری
word نشانه شروع کلمه در ماشین با طول کلمه متغیر
word زمان لازم برای ارسال کلمه از یک محل حافظه یا وسیله به دیگری
word لغت
word لفظ
word گفتار
word واژه سخن
word حرف
word عبارت
word پیغام خبر
word قول
word عهد
word فرمان
word لغات رابکار بردن
word for word <adv.> کلمه به کلمه
word طول کلمه کامپیوتری که به صورت تعداد بیتها شمرده میشود
word اطلاع
a word or two چند تا کلمه [برای گفتن]
at his word بفرمان او
at his word بحرف او
to keep to one's word درست پیمان بودن
word بالغات بیان کردن
to keep to one's word درپیمان خوداستواربودن
upon my word به شرافتم قسم
word for word <adv.> مو به مو
to word up کم کم برانگیختن خردخردکوک کردن
to word up کم کم درست کردن کم کم رسانیدن
word length درازای کلمه
word count واژه شماری
word process ویرایش , ذخیره و تغییر متن با کامپیوتر
word salad اشفته گویی
word deafness واژه کری
word fluency سیالی واژگانی
word mark نشان کلمه
word salad سالاد کلمات
word square acrostic
word of command فرمان نظامی
word square جدول کلمات متقاطع
word book کتاب لغت
to stick to one's word سر قول خود ایستادن
word picture بیان یا شرح روشن
word length طول کلمه
word of command فرمان انتصاب
word hoard لغت نامه
word mark علامت کلمه
word addressable نشانی پذیری کلمه
word of honour قول شرف
word order ترتیب واژه ها
to weigh one's word سخنان خودرا سنجیدن سنجیده سخن گفتن
word frequency بسامد واژگانی
word and deed گفتاروکردار قول وفعل
word order ترتیب وقوع کلمه در عبارت یا جمله
word star یک برنامه پردازش کلمه مشهور که شامل هجی کردن کلمات و ویژگی ادغام پستی استacrostic
word time زمان کلمه
word book کتاب لغت
word book واژه نامه
code word کلمات رمزی
A mans word is one . <proverb> یرف مرد یکى است .
Do not say a word until you know it is exactly rig. <proverb> تا ندانى که سخن عیب صواب است مگو .
A word is enough to the wise . <proverb> براى عاقل یک یرف بس است .
mum's the word <idiom> دهان قرص
word of mouth <idiom> از منبع موثق
word book قاموس
word book فرهنگ لغات
He feels he must have the last word. او فکر می کند که حتما باید حرف خودش را به کرسی بنشاند.
to have the final [last] word <idiom> حرف خود را به کرسی نشاندن
How do you pronounce [say] that [this] word? این واژه چه جور تلفظ می شود؟
word book دیکشنری
word book لغت نامه
give someone one's word <idiom> قول دادن یا بیمه کردن
get a word in edgewise <idiom> وارد شدن درمکالمه
In what sense are you using this word ? این کلمه را به چه معنی بکار می برد ؟
swear-word کفر
swear-word ناسزا
swear-word فحش
four-letter word واژهی قبیح
four-letter word واژهیچهار حرفی
buzz word لغت بابروز
buzz word رمز واژه
word wrap سیستم در برنامه کاربردی ویرایش یا کلمه پرداز که در آن لازم نیست اپراتور انتهای خط را مشخص کند, و پیاپی تایپ میکند و خود برنامه کلمات را جدا میکند و به صورت یک متن خط به خط درمی آورد
word wrap حرکت نشانه گر روی صفحه تصویر کامپیوتر از انتهای یک خط به شروع خط بعدی
word correction اصلاحکلمه
word class ردهایازلغاتمثلاسم صفت فعل و...
What is the meaning of this word ? معنی این لغت چیست ؟
Is that your final word ? همین ؟( درمقام اتمام حجت یا تهدید )
Word of honor . قول شرف
This is an elusive word . این لغت خیلی فرار است ( درحافظه باقی نمی ماند )
He didnt say a word. یک کلام هم حرف نزد
I always stick to my word. من همیشه سر حرفم می ایستم
We just received word that . . . هم اکنون اطلاع رسید که …
written word کلماتنوشتاری
word-blind کسیکهبدلیلعقلیدرخواندنبامشکلروبروست
word warp فرمت بندی مجدد پس از حذف ها و اصلاحات ویژگی که درصورت جانگرفتن یک کلمه درخط اصلی ان را به ابتدای خط بعدی می برد سطر بندی
relying on his word باستناد سخن وی
introductory word کلمهای که در اغازجملهای بکاربرده شودو معنی ویژهای نداشته باشد
instruction word کلمه دستورالعمل
in word and deed درگفتارو عمل
in the p sense of the word بمعنی واقعی کلمه
his bare word قول خشک وخالی او
head word کلمه یاجملهای که در سراغاز فصل یا بخش کتاب نوشته میشود
half word نیم کلمه
ghost word کلمه غیرمصطلح
ghost word لغت غیر مستعمل
function word کلمه دستوری
full word کلمه کامل
full word تمام کلمه
key word مفتاح
he is a man of his word گفتاروکردارش یکی است قولش درست است
procedure word کلماتی که قبل از شروع مکالمه مخابره می شوند
one word sentence جمله تک واژهای
numeric word کلمه عددی
nonce word واژهای که به تقاضای یک موقع ویژه بسازند
mum's the word این سخن فاش کردنی نیست این حرف را باید پنهان داشت
microsoft word یک برنامه پردازش کلمه که توسط شرکت microsoft به وجود امده است مایکروسافت ورد
memory word کلمه حافظه
machine word کلمه ماشین
loan word لغت اقتباسی
loan word واژهای که از زبان دیگری گرفته باشد
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com