English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
word correction اصلاحکلمه
Other Matches
He is a man of his word . He is as good as his word . قولش قول است
His word is his bond. HE is a man of his word. حرفش حرف است
z correction تصحیح انحراف محور قائم دوربین در عکس هوایی
correction تصحیح
correction اصلاح
correction غلط گیری تادیب
correction تصحیح می کنم
correction اصلاحیه
correction تادیب
correction صحیح کردن چیزی تغییری که چیزی را درست میکند
q correction تصحیحات مربوط به هدف یاجای هدف
temperature correction تصحیح دمایی
house of correction زندان
wind correction تصحیح مربوط به باد تصحیح گلوله از نظر باد
i speak under correction انچه می گویم ممکن است درست نباشد
skew correction تصحیح گوشهای
sag correction تصحیح انحراف
range correction تصحیح برد تیراندازی
house of correction دار التادیب
house of correction دارالتادیب
house of correction کانون اصلاح وتربیت
frequency correction تصحیح فرکانس
impluse correction تصحیح ضربه جریان
error correction خطا گیری
deflection correction اختلاف انحراف
deflection correction تصحیح سمت
correction thermometer دماسنج تصحیح
correction index جدول تصحیح خطای توپ جدول تصحیح یا تصحیحات
correction for guessing اصلاح برای حدس
correction for attenuation اصلاح برای کاهش
correction factor ضریب تصحیح
position correction تصحیحات موضعی
range correction تصحیح برد سلاح
correction coefficient ضریب تصحیح
gamma correction تصحیح گاما
correction paper غلطگیرنواری
error correction تصحیح خطا
correction fluid غلطگیرمایع
yates correction اصلاح یتیس
character correction نمایشتغییرات
correction key کلیدصحیح
automatic error correction تصحیح خودکار اشتباه اصلاح خودکار خطا
power factor correction تقویت ضریب توان
stevenson schomaker correction تصحیح استیونس- شوماکر
chart correction card کارت تصحیح نقشه
last word بیان یا رفتار قاطع
last word اتمام حجت
the last word حرف اخر
last word حرف اخر
keep to one's word سر قول خود بودن
last word <idiom> نظر نهایی
keep one's word <idiom> سرقول خود بودن
in one word خلاصه
in one word خلاصه اینکه مختصرا
in a word <idiom> به طور خلاصه
word for word <adv.> نکته به نکته
word for word <adv.> کلمه به کلمه
i came across a word بکلمه ای برخوردم
word for word <adv.> مو به مو
word اطلاع
in a word خلاصه
in a word خلاصه اینکه مختصرا
to keep to one's word درپیمان خوداستواربودن
a word or two چند تا کلمه [برای گفتن]
get a word in <idiom> یافتن فرصتی برای گفتن چیزی بقیه دارند صحبت میکنند
All you have to do is to say the word. کافی است لب تر کنی
I want to have a word with you . I want you . کارت دارم
the last word سخن قطعی
say the word <idiom> علامت دادن
to keep to one's word سرقول خودایستادن
to keep to one's word درست پیمان بودن
to word up کم کم درست کردن کم کم رسانیدن
to word up کم کم برانگیختن خردخردکوک کردن
upon my word به شرافتم قسم
word for word کلمه به کلمه
word for word تحت اللفظی
the last word ک لام اخر
the last word سخن اخر
that is not the word for it لغتش این نیست
not a word of it was right یک کلمه انهم درست بود
Could I have a word with you ? عرضی داشتم (چند کلمه صحبت دارم )
say a word حرف زدن
May I have a word with you? ممکن است دو کلمه حرف با شما بزنم ؟
Take somebody at his word. حرف کسی را پذیرفتن ( قبول داشتن )
say a word سخن گفتن
to say a word سخن گفتن
to say a word حرف زدن
have a word with <idiom> بطورخلاصه صحبت ومذاکره کردن
take my word for it قول مراسندبدانید
word for word طابق النعل بالنعل
word زمان لازم برای ارسال کلمه از یک محل حافظه یا وسیله به دیگری
word بخشهای داده مختلف در کامپیوتر به شکل گروهی از بیت ها که در یک محل حافظه قرار دارند
word موضوع زبان مجزا که با بقیه استفاده میشود تا نوشتار یا سخنی را ایجاد کند که قابل فهم است
word تقسیم کلمه در انتهای خط , که بخشی از کلمه در انتهای خط می ماند و بعد فضای اضافی ایجاد میشود و بقیه کلمه در خط بعد نوشته میشود
word روش اندازه گیری سرعت چاپگر
word تعداد کلمات در فایل یا متن
word مشابه 10721
word طول کلمه کامپیوتری که به صورت تعداد بیتها شمرده میشود
word کلمات داده ارسالی در امتداد باس موازی یکی پس از دیگری
word عهد
word فرمان
word لغات رابکار بردن
word بالغات بیان کردن
word نشانه شروع کلمه در ماشین با طول کلمه متغیر
word قول
word پیغام خبر
word کلمه
word سیستم در برنامه کاربردی ویرایش یا کلمه پرداز که در آن لازم نیست اپراتور انتهای خط را مشخص کند, و پیاپی تایپ میکند و خود برنامه کلمات را جدا میکند و به صورت یک متن خط به خط درمی آورد
at his word بفرمان او
word حرف
word واژه سخن
word گفتار
word لفظ
word لغت
word واژه
word عبارت
at his word بحرف او
word wrap حرکت نشانه گر روی صفحه تصویر کامپیوتر از انتهای یک خط به شروع خط بعدی
word square جدول کلمات متقاطع
code word کلمات رمزی
buzz word لغت بابروز
buzz word رمز واژه
word star یک برنامه پردازش کلمه مشهور که شامل هجی کردن کلمات و ویژگی ادغام پستی استacrostic
word time زمان کلمه
four-letter word واژهی قبیح
four-letter word واژهیچهار حرفی
word warp فرمت بندی مجدد پس از حذف ها و اصلاحات ویژگی که درصورت جانگرفتن یک کلمه درخط اصلی ان را به ابتدای خط بعدی می برد سطر بندی
word processor کلمه پرداز
word wrap سیستم در برنامه کاربردی ویرایش یا کلمه پرداز که در آن لازم نیست اپراتور انتهای خط را مشخص کند, و پیاپی تایپ میکند و خود برنامه کلمات را جدا میکند و به صورت یک متن خط به خط درمی آورد
word-perfect یک کلمه پرداز سریع که درچندین نسخه ارائه شده و به کامپیوتر مورد نظر بستگی دارد
word square acrostic
word salad سالاد کلمات
word processors کلمه پرداز
word play جناس تجنیس جنگ لغتی لغت بازی
word-play جناس تجنیس جنگ لغتی لغت بازی
word fluency سیالی واژگانی
word deafness واژه کری
word count واژه شماری
word book کتاب لغت
word and deed گفتاروکردار قول وفعل
word addressable نشانی پذیری کلمه
word blindness واژه کوری
word-blindness واژه کوری
word frequency بسامد واژگانی
word hoard لغت نامه
word length طول کلمه
word salad اشفته گویی
word process ویرایش , ذخیره و تغییر متن با کامپیوتر
word picture بیان یا شرح روشن
word order ترتیب وقوع کلمه در عبارت یا جمله
word order ترتیب واژه ها
word of honour قول شرف
word of command فرمان انتصاب
word of command فرمان نظامی
word mark علامت کلمه
word mark نشان کلمه
word length درازای کلمه
to weigh one's word سخنان خودرا سنجیدن سنجیده سخن گفتن
word book کتاب لغت
word book واژه نامه
word choice بیان
word choice کلمه بندی
word choice جمله بندی
word book قاموس
word book فرهنگ لغات
word book لغت نامه
He feels he must have the last word. او فکر می کند که حتما باید حرف خودش را به کرسی بنشاند.
to have the final [last] word <idiom> حرف خود را به کرسی نشاندن
How do you pronounce [say] that [this] word? این واژه چه جور تلفظ می شود؟
word book دیکشنری
A mans word is one . <proverb> یرف مرد یکى است .
Do not say a word until you know it is exactly rig. <proverb> تا ندانى که سخن عیب صواب است مگو .
A word is enough to the wise . <proverb> براى عاقل یک یرف بس است .
He didnt say a word. یک کلام هم حرف نزد
I always stick to my word. من همیشه سر حرفم می ایستم
We just received word that . . . هم اکنون اطلاع رسید که …
written word کلماتنوشتاری
word-blind کسیکهبدلیلعقلیدرخواندنبامشکلروبروست
word class ردهایازلغاتمثلاسم صفت فعل و...
swear-word کفر
word perfect یک کلمه پرداز سریع که درچندین نسخه ارائه شده و به کامپیوتر مورد نظر بستگی دارد
This is an elusive word . این لغت خیلی فرار است ( درحافظه باقی نمی ماند )
swear-word ناسزا
Word of honor . قول شرف
mum's the word <idiom> دهان قرص
word of mouth <idiom> از منبع موثق
nonce word واژهای که به تقاضای یک موقع ویژه بسازند
give someone one's word <idiom> قول دادن یا بیمه کردن
get a word in edgewise <idiom> وارد شدن درمکالمه
In what sense are you using this word ? این کلمه را به چه معنی بکار می برد ؟
What is the meaning of this word ? معنی این لغت چیست ؟
Is that your final word ? همین ؟( درمقام اتمام حجت یا تهدید )
swear-word فحش
send word خبر دادن
send word پیغام دادن
score out that word روی ان واژه خط بکشید
score out that word ان واژه را خط بزنید
by word of mounth شفاها
by word of mouth زبانی
by word of mouth شفاهی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com