English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 114 (7 milliseconds)
English Persian
yarn count نمره نخ
Other Matches
Anyone can count the seeds in an apple, but only Gold can count the number of apples in a seed. هر کسی نمی تواند تعداد دانه های داخل یک سیب را بشمارد اما فقط خدا می تواند تعداد سیب های نهفته در یک دانه را بشمارد
yarn نخ تابیده
yarn نخ
yarn رشته طناب
yarn رشته
yarn افسانه پردازی کردن
yarn الیاف داستان افسانه امیز
yarn نخ با فندگی
crewel yarn نخ قلابدوزی
crimped yarn نخ فری و مجعد
pitch a yarn قصه گفتن
ends yarn نخ های تار
finish yarn نوار پایان مسابقه
single yarn نخ یک لا [این نخ از تابیده شدن الیاف در یک جهت بوجود می آید و قبل از مرحله چندلا تابی است.]
ply yarn نخ چندلا [در اثر تاباندن دو یا تعداد بیشتر رشته نخ بدور یکدیگر بوجود آمده و بسته به نیاز می تواند دولا، چهارلا، شش لا، نه لا و یا طنابی باشد. نخ یک لا فقط از به هم پیچیدن الیاف بوجود می آید.]
worsted yarn نخ فاستونی
cord yarn نخ ضخیم و چند لا که بصورت پود در بعضی از فرش های مشهد جهت اتمام زودتر فرش و یا جهت تفاوت با فرش های دیگر استفاده می شود . گاه در شیرازه بافی تارهای بالا نیز بکار می رود .
yarn dye نخ پارچه بافی را رنگ کردن
yarn guide هادینخبافندگی
yarn rod میلهنخبافندگی
yarn feeder نگهدارندهنخ
spun yarn نخ تابیده
yarn clip گیرهنخبافندگی
angola yarn نوعی نخ مخلوط از پنبه و پشم
bulk yarn نخ های پفکی و حجیم شده جهت ایجاد سطوح برآمده و برجسته
spun yarn نخ تابدار و ریسیده شده
tapestry yarn نخ چهارلای پشمی
woolen yarn نخ پشمی
to spin a yarn <idiom> [یک مشت راست ودروغ سر هم کردن]
yarn sorting دسته بندی نخ [بر اساس ظرافت، نمره نخ، جنس و غیره]
cotton yarn نخ
cotton yarn نخ پنبه
worsted yarn نخ پشمی [نخ پشمی شانه شده مرتب]
worsted yarn نخ پتو
rope yarn sunday بعد از فهر ازاد
rope yarn sunday بعد از فهرروز تعطیل
yarn tension unit قسمتکششنخبافندگی
cotton-wool yarn نخ مخلوط از پشم و پنبه که در تار یا پود استفاده شود.
multi-ply yarn نخ چند لا
Count me in! روی من حساب کن!
to count طرفدار شمردن
count تداد میلههای افتاده با گوی اول بولینگ بعد ازکسب استرایک
to count [as] معتبر بودن
Count me out . دور مرا خط بکش ( من یکی که نیستم )
to count [as] به حساب رفتن
He cant count yet. هنوز شمردن بلد نیست
count on <idiom> بستگی داشتن به
count out <idiom> بیرون نگهداشتن
I'm going to count to three. <idiom> تا سه میشمارم.
Count me in! من حاضرم برای اشتراک!
to count [as] به شمار رفتن
count کنت
count by ones یکی یکی بشمارید
count down از بالا به پایین شمردن شمارش معکوس
count off شمارش به ترتیب شماره بترتیب شماره " بشمار "
count out ناک اوت
re count دوباره شمردن
re count از سرشمردن
count حساب امتیازهای یک ضربه بیلیارد ناتوانی درانداختن تمام میلههای بولینگ
take the count بلند شدن پس از شماره 01
count شمارش
count ایجاد جمع کل از تعداد موضوعات
count شمار
count شمردن
count حساب کردن
count پنداشتن
count فرض کردن
count تعداد امتیاز توپزن
count تعداد ایمپولز
count تعداد جریانهای ضربهای شمردن
to count up جمع زدن
to count بشماره مردم یا سپاهی لشگر نگاه کردن
to count up حساب کردن
to count down دادن
to count out یکی یکی شمردن وبیرون دادن
to count down شمردن
If you count the children too. اگر بچه ها راهم حساب کنید ( بشمارید )
He has lost count. حساب از دستش دررفته
thread count [تعداد رشته نخ تار یا پود در یک طول مشخص]
head count شمارش مردم
count out of the house مذاکرات را به علت فقدان حدنصاب قطع کردن
count palatine قلمرو خود امتیازات شاهانه داشت
count palatine قلمرو
background count عکس العمل تشعشع
blood count شمارش تعداد گویچههای خون در حجم معینی
head count سرشماری
head count تعداد مردم شمرده شده
head count جمع افراد
pollen count درصد گردههای گیاهی در هوا
count nouns اسم شمردنی
count noun اسم شمردنی
word count واژه شماری
Every day that you go unheeded, you need to count on that day هر روز که بیفتید، باید در آن روز حساب کنید
knot count رجشمار [گره زرعی] [تعداد گره در طول مشخصی از فرش]
frequency count شمار بسامد
long count شمردن تا 01 در ناک اوت
to count for lost از دست رفته بحساب آوردن
mandatory eight count شمردن تا 8 در ناک اوت
record count شمارش رکوردها
record count شمار مدارک
Count the money to see if it is right. پو ؟ را بشما ؟ ببین درست است
quick count کوتاه کردن علامتهای قراردادی بوسیله مهاجم میانی در خط تجمع بمنظورغافلگیر کردن تیم مدافع
To count the money . پول شمردن
To count up to ten . تا ده شمردن
count one's chickens before they're hatched <idiom> روی چیزی قبل از معلوم شدن آن حساب کردن
Dont count (bank)on me. روی من حساب نکنید
Can count on the fingers of one hand <idiom> رخ دادن اتفاقی به تعداد انگشتان دست [اتفاق نادر و به دفعات محدود]
I did it unwittingly. I lost count. از دستم دررفت
reference count technique تکنیک شمارش ارجاعات
The deal is off. Forget it . That doesnt count . مالیده !(مالیده است ؟ بهم خورده ؟ لغو شده )
Dont count your chickens before they are hatched. جوجه ها راآخر پائیز می شمارند
Don't count your chickens before they are hatched. <proverb> جوجه رو آخر پاییز می شمارند.
Don't count your chickens before they're hatched. <proverb> جوجه رو آخر پاییز می شمارند.
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com