English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (12 milliseconds)
English Persian
swelled head <idiom> (خود بزرگ بینی) از واقعیت خود را برتر دیدن
Other Matches
pragmatic فلسفه واقع بینی واقعیت گرایی
pragmatics فلسفه واقع بینی واقعیت گرایی
gap analysis تجزیه و تحلیل فاصله بین پیش بینی و واقعیت
macromania خود بزرگ بینی
pug nosed دارای بینی کوتاه وسر بالا پهن بینی
snub nosed دارای بینی کوتاه وسر بالا پهن بینی
snub-nosed دارای بینی کوتاه وسر بالا پهن بینی
above برتر
dominant برتر
surpassing برتر
preeminent برتر
transcendent برتر
overriding برتر
top dog برتر
prevalent برتر
preferable برتر
hegemonic برتر
preponderant برتر
higher up برتر
superiors برتر
advantageous برتر
beyond برتر از
ace برتر
excelsior برتر
superempirical برتر
the above figures برتر
aces برتر
superior برتر
wiredrawn برتر
premiere برتر والاتر
paramount برتر بزرگتر
premiered برتر والاتر
premiers برتر والاتر
premier برتر والاتر
superiors ارشد برتر
premieres برتر والاتر
master race نژاد برتر
premiering برتر والاتر
vantage سرکوب برتر
go-ahead امتیاز برتر
outrank برتر بودن
superior ارشد برتر
superhuman برتر از انسان
superiorly بطور برتر
immensurable برتر ازقیاس
septum حفرههای بینی پره بینی
world beater شخص برتر ازاقران
to be above the law برتر از قانون بودن
macho مرد برتر پندار
supremacist خود برتر پندار
overridden برتر یا مهمتر بودن
supremacists خود برتر پندار
override برتر یا مهمتر بودن
machismo مرد برتر پنداری
overrides برتر یا مهمتر بودن
overrode برتر یا مهمتر بودن
paramountly بطور برتر یا افضل
My grandparents are six feet under. <idiom> پدر بزرگ و مادر بزرگ من فوت و به خاک سپرده شده اند.
megalomania مرض بزرگ پنداری خویش جنون انجام کارهای بزرگ
No-one is above the law. هیچکس برتر از قانون نیست.
outgun غلبه بر حریفان با حمله برتر
macropterous دارای بالهای دراز یا بزرگ بزرگ بال
big game صید ماهیهای بزرگ حیوانات بزرگ شکاری
fossil آدم پیر [پدر بزرگ ] [مادر بزرگ]
museum piece آدم پیر [پدر بزرگ ] [مادر بزرگ]
computer graphics metafile فایل برتر نگاره سازی کامپیوتری
realities واقعیت
actuality or actualness واقعیت
facts واقعیت
fact واقعیت
verity واقعیت
reality واقعیت
verities واقعیت
virtuality واقعیت
actuality واقعیت
entelechy واقعیت
fulfill [American] واقعیت دادن
reality therapy واقعیت درمانی
misrepresentation قلب واقعیت
verisimilitude شباهت به واقعیت
actualise [British] واقعیت دادن
objectivity هستی واقعیت
put into practice واقعیت دادن
put into effect واقعیت دادن
bring into being واقعیت دادن
execute واقعیت دادن
fulfils واقعیت دادن
realism واقعیت گرایی
empirical reality واقعیت تجربی
unreality عدم واقعیت
accomplish واقعیت دادن
carry out واقعیت دادن
actualization واقعیت دادن
subjective reality واقعیت ذهنی
fulfil واقعیت دادن
fulfilled واقعیت دادن
fulfilling واقعیت دادن
fulfills واقعیت دادن
carry into effect واقعیت دادن
reality testing واقعیت ازمایی
put ineffect واقعیت دادن
put inpractice واقعیت دادن
actualize واقعیت دادن
objective reality واقعیت برونی
actualize واقعیت دادن
carry ineffect واقعیت دادن
bring inbeing واقعیت دادن
reality principle اصل واقعیت
make something happen واقعیت دادن
make a reality واقعیت دادن
objective reality واقعیت عینی
implement واقعیت دادن
fulfill واقعیت دادن
bovarism در هم امیزی خیال و واقعیت
wise up to <idiom> بالاخره فهمیدن واقعیت
externalises واقعیت خارجی قائل شدن
externalized واقعیت خارجی قائل شدن
realism مشرب اصالت واقعیت یا حقیقت
pin down <idiom> اجبار شخصی دربیان واقعیت
externalising واقعیت خارجی قائل شدن
externalizes واقعیت خارجی قائل شدن
externalizing واقعیت خارجی قائل شدن
externalize واقعیت خارجی قائل شدن
externalised واقعیت خارجی قائل شدن
I would like to know the truth. من دوست دارم که واقعیت رو بدونم.
I would like to learn the truth. من دوست دارم از واقعیت مطلع بشوم.
a bitter pill to swallow <idiom> یک واقعیت ناخوشایند که باید پذیرفته شود
matter-of-fact <idiom> چیزی که شخص است ،برطبق واقعیت
so large چندان بزرگ بقدری بزرگ
grandam مادر بزرگ ننه بزرگ
grandparent پدر بزرگ یا مادر بزرگ
grandparents پدر بزرگ یا مادر بزرگ
guided propagation تبلیغات پیش بینی شده انتشار امواج رادار در مسیرپیش بینی شده ردیابی هدایت شده رادار
cray نوعی کامپیوتر بسیار بزرگ شرکت سازنده کامپیوترهای بسیار بزرگ
stat [on something] واقعیت ها به صورت اعداد [مربوط به چیزی] [اصطلاح روزمره]
vomer استخوان میانی بینی استخوان تیغه بینی
weather forecasts پیش بینی اوضاع جوی گزارش هواشناسی پیش بینی جوی
anaglyph عکس رنگی برجسته بینی تجزیه رنگ عکس در برجسته بینی
weather forecast پیش بینی اوضاع جوی گزارش هواشناسی پیش بینی جوی
anticipated stock losses تلفات پیش بینی شده اماد ضایعات پیش بینی شده
super : پیشوندی است بمعنی مربوط ببالا- واقع درنوک چیزی- بالایی- فوق- برتر- مافوق-ارجح-بیشتر و ابر
predicting interval فاصله زمانی پیش بینی شده هدف سبقت پیش بینی شده هدف
twigs دیدن
observes دیدن
set eyes on <idiom> دیدن
observed دیدن
incur دیدن
looked دیدن
looks دیدن
observe دیدن
look دیدن
lay eyes on <idiom> دیدن
incurs دیدن
incurring دیدن
incurred دیدن
on seeing him از دیدن او
sees دیدن
see دیدن
perceive دیدن
to incur a loss ضر ر دیدن
sights دیدن
behold دیدن
beholding دیدن
perceiving دیدن
perceives دیدن
sight دیدن
visions دیدن
vision دیدن
beholds دیدن
twig دیدن
seeing دیدن
observing دیدن
pass through دیدن
to set eyes on دیدن
perceived دیدن
coneive دیدن
descry دیدن
view دیدن
drop by دیدن
viewing دیدن
views دیدن
get at دیدن
viewed دیدن
catch sight of دیدن
distinguishes دیدن مشهورکردن
visit دیدن کردن از
landfall دیدن خشکی
preparations تدارک دیدن
preparation تدارک دیدن
to sight land دیدن منظره
to suffer a loss زیان دیدن
visited دیدن کردن از
review سان دیدن
distinguish دیدن مشهورکردن
visits دیدن کردن از
to sustain a loss زیان دیدن
to suffer wrong بیعدالتی دیدن
landfalls دیدن خشکی
eyes دیدن پاییدن
eying دیدن پاییدن
Recent search history
Search history is off. Activate
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com