English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (12 milliseconds)
English Persian
yak : بطور مداوم حرف زدن
yaks : بطور مداوم حرف زدن
Search result with all words
durably بطور مداوم
Other Matches
sustained rate سرعت حرکت مداوم سرعت تکرار مداوم
sequential مداوم
running مداوم
unremitting مداوم
constant مداوم
constants مداوم
continuous مداوم
ongoing مداوم
cyclic مداوم
continuing مداوم
steady state growth رشد مداوم
drum roll ضربات مداوم
halting غیر مداوم
persistent inflation تورم مداوم
fluctuate تغییر مداوم
sustaining growth رشد مداوم
drum rolls ضربات مداوم
discontinuous غیر مداوم
fluctuates تغییر مداوم
fluctuated تغییر مداوم
life long education اموزش مداوم
steadied پی درپی مداوم
steadies پی درپی مداوم
steadiest پی درپی مداوم
steady پی درپی مداوم
steadying پی درپی مداوم
persistent پایا مداوم
running fire اتش مداوم
sustained rate نواخت مداوم
endurance time سرعت مداوم
stand دفاع مداوم
continuous fire اتش مداوم
continuous illumination روشنایی مداوم
sustained fire اتش مداوم
sustained fire تیر مداوم
sustained illumination روشنایی مداوم
stable مداوم محک کردن
stables مداوم محک کردن
continuous duty کار مداوم یکنواخت
straight pool billiard بازی مداوم 1/41 بیلیاردکیسهای
assiduity توجه و دقت مداوم
endurance time سرعت حداکثر مداوم
steady state وضعیت بارشد مداوم
uninterrupted duty کار مداوم غیر یکنواخت
ribbon switch مبدل فشار مداوم به الکتریسیته
continuation حرکت مداوم بسوی سبد
one-night stands رابطهی جنسی یک شبه نه مداوم
Constant dripping wear away the stone . <proverb> قطرات مداوم آب سنگ را مى ساید.
continuously pointed fire اتش روانه شده مداوم
one-night stand رابطهی جنسی یک شبه نه مداوم
memory sniffing ازمایش مداوم حافظه به هنگام پردازش
continuous strip camera دوربین عکسبرداری به طریق نوار مداوم
lindy رقص دارای حرکات سریع وجهشهای مداوم
irretrievably بطور غیر قابل استرداد جنانکه نتوان برگردانید بطور جبران ناپذیر
nauseously بطور تهوع اور یا بد مزه بطور نفرت انگیز
inconsiderably بطور غیر قابل ملاحظه بطور جزئی یا خرد
continuous strip photography عکاسی به طریق نوار مداوم عکسبرداری هوایی با نوارمداوم
lusciously بطور خوش مزه یا لذیذ بطور زننده
horridly بطور سهمناک یا نفرت انگیز بطور زننده
indisputable بطور غیر قابل بحث بطور مسلم
indeterminately بطور نامعین یا غیرمحدود بطور غیرمقطوع
immortally بطور فنا ناپذیر بطور باقی
grossly بطور درشت یا برجسته بطور غیرخالص
poorly بطور ناچیز بطور غیر کافی
to be exposed to a constant stream of something در معرض چیزی به طور مداوم بودن [بدون اینکه مستقیمآ به آن چیز توجه شود]
automatic terminal information service ارسال مداوم اطلاعات غیرکنترلی ثبت شده در مناطق ترمینالهای دذارای ترافیک سنگین
creeps تغییر شکل تدریجی و کند ولی پیوسته یک ماده تحت تاثیرنیروی ثابت با تنش مداوم
creep تغییر شکل تدریجی و کند ولی پیوسته یک ماده تحت تاثیرنیروی ثابت با تنش مداوم
seen fire اتش مداوم و دیدبانی شده پدافند هوایی که روی سبقت معین در جلوی هواپیما اجرامیشود
improperly بطور غلط بطور نامناسب
abusively بطور ناصحیح بطور دشنام
incisively بطور نافذ بطور زننده
latently بطور ناپیدا بطور پوشیده
genuinely بطور اصل بطور بی ریا
martially بطور جنگی بطور نظامی
indecorously بطور ناشایسته بطور نازیبا
broadcast controlled air interception نوعی رهگیری هوایی که هواپیمای رهگیر را مداوم درجریان تک هوایی دشمن قرارمی دهند
continuous strip imagery عکاسی متوالی از یک نوارزمین عکاسی مداوم از یک نوار
irrevocably بطور تغییر ناپذیر بطور چاره ناپذیر
scan دیدبانی کردن دیدبانی مداوم
scanned دیدبانی کردن دیدبانی مداوم
scans دیدبانی کردن دیدبانی مداوم
continuous processor دستگاه چاپ متوالی عکس چاپ کننده مداوم عکس
inexplicably بطور غیر قابل توضیح چنانکه نتوان توضیح داد بطور غیر قابل تغییر
atilt بطور کج
wetly بطور تر
confusedly بطور در هم و بر هم
flabbily بطور شل و ول
loosely بطور شل یا ول
meanly بطور بد
transtively بطور
lastingly بطور پا بر جا
streakily بطور خط خط
detestably بطور منفور
bountifully بطور فراوانی
punningly بطور جناس
pregnantly بطور پر معنی
determinately بطور معین
desultorily بطور بی ترتیب
destructively بطور مهلک
briefly speaking بطور خلاصه
destructively بطور مخرب
preliminarily بطور مقدمه
preposterously بطور نا معقول
by contract بطور مقاطعه
quartan بطور چهارگانه
queerly بطور مرتب
digressively بطور منحرف
averagely بطور متوسط
plaintively بطور غم انگیز
durably بطور مستمر
middlingly بطور متوسط
plenarily بطور کامل
doubliy بطور مضاعف
practicably بطور عملی
divergently بطور متباین
dispersedly بطور متفرق
averagly بطور متوسط
preciously بطور گرانبها
disconnectedly بطور منفصل
discernibly بطور معلوم
disagreeably بطور نامطبوع
dingily بطور تیره
barbarously بطور غلط
by way of exception بطور استثناء
cannily بطور عاقلانه
cardinally بطور مهم
prosperouly بطور مساعد
clandestinely بطور مخفی
hellishly بطور جهنمی
contagiously بطور مسری
consumedly بطور زیاد
connectedly بطور متصل
prolifically بطور بارخیز
compositely بطور مرکب
primely بطور اعلی
cloudily بطور تیره
compulsorily بطور اجباری
comkplimentarily بطور تعارفی
commodiously بطور راحت
comprehensively بطور جامع
comprehensibly بطور مفهوم
circularly بطور مدور
contrarily بطور متضاد
contrary to nature بطور معجزه
preposterously بطور غیرطبیعی
on a daily basis <adv.> بطور روزانه
deplorably بطور اسفناک
preposterously بطور مهمل
declaredly بطور اعلام
preventively بطور دافع
catercorner بطور مورب
catercornered بطور مورب
prevalently بطور شایع
centrically بطور مرکزی
cephalad بطور راسی
cozily بطور راحت
chimerically بطور واهی
problematically بطور مشکوک
choicely بطور پسندیده
compatibly بطور موافق
raggedly بطور ناهموار
seriatim بطور مسلسل
illusively بطور فریبنده
fascinatingly بطور فریبنده
enchantingly بطور فریبنده
charmingly بطور فریبنده
materially بطور عمده
chiefly بطور عمده
indistinctly بطور نامعلوم
dispiritedly بطور افسرده
dejectedly بطور افسرده
sprucely بطور اراسته
sprucely بطور قشنگ
illusorily بطور فریبنده
seductively بطور فریبنده
shockingly بطور انزجاراور
intricately بطور پیچیده
acceptably بطور پسندیده
ineffectually بطور بی فایده
signally بطور برجسته
ineffectually بطور بیهوده
simpliciter بطور مطلق
sorrily بطور پست
increasingly بطور زیادشونده
spicily بطور زننده
spirally بطور مارپیچ
spuriously بطور دروغی
suddenly بطور ناگهانی
emphatically بطور موکد
decisively بطور قطعی
tacitly بطور ضمنی
locally بطور موضعی
informally بطور غیررسمی
substantively بطور اسم
incredibly بطور باورنکردنی
dully بطور تیره
humanly بطور انسانی
nervously بطور عصبانی
highly بطور عالی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com