Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
A human being should have humanity .
<proverb>
آدمى را آدمیت لازم است .
Other Matches
Beauty is skindeep.
<proverb>
تن آدمى شریف است به جان آدمیت .
d , top concept
تدابیر لازم برای رساندن سطح اماد سکو به سطح لازم در جبهه
A jars mouth may be stopped ,a mans cannot.
<proverb>
در کوزه را مى توان بست اما دهان آدمى را نمى توان بست.
execution
1-زمان لازم برای اجرای یک برنامه یا مجموعه دستورات . 2-زمان لازم برای یک سیکل اجرا
bindings
لازم الاجرا لازم
binding
لازم الاجرا لازم
second best theory
نظریه دومین ارجحیت . براساس این نظریه چنانچه یک یا چندشرط از شرایط لازم برای بهینه پارتو وجود نداشته باشد در این صورت رعایت شدن سایر شرایط لازم باقیمانده در ارجحیت ثانی قرار نخواهد گرفت
incidents
لازم
incidental
لازم
incumbents
لازم با
incumbent
لازم با
necessitous
لازم
incident
لازم
requirement
لازم
preequisite
لازم
obbligato
لازم
needful
لازم
obligatory
لازم
irrevocable
لازم
necessary
لازم
intransitive
لازم
integral part
جزء لازم
correlative
لازم وملزوم
assets
مواد لازم
prerequisite
شرط لازم
ine horse
فاقداسباب لازم
induced drag
پسای لازم
optimum
درجه لازم
binding
لازم الاجرا
postulating
لازم دانستن
postulates
لازم دانستن
hectic
دارای تب لازم
bindings
لازم الاجرا
i thought it necessary to
لازم دانستم که
postulated
لازم دانستن
postulate
لازم دانستن
folderol
غیر لازم
prerequisites
شرط لازم
enforceable
لازم الاجرا
requisitions
شرط لازم
requisitioning
شرط لازم
requisitioned
شرط لازم
correlative
لازم و ملزوم
requisition
شرط لازم
due
لازم مقرر
interdependent
لازم و ملزوم
intransitive
فعل لازم
require
لازم داشتن
require
لازم دانستن
indispensable
لازم الاجرا
requisite
شرط لازم
imperatives
لازم الاجرا
imperative
لازم الاجرا
requiring
لازم دانستن
requiring
لازم داشتن
requires
لازم دانستن
requires
لازم داشتن
required
لازم دانستن
required
لازم داشتن
sine qua non
شرط لازم
intransitively
بطور لازم
unalterable
<adj.>
لازم الاجرا
the needful
اقدام لازم
the needful
کار لازم
superserviceable
بیش از حد لازم
revocable
غیر لازم
quantum libet or placet
باندازه لازم
not binding
غیر لازم
qualifications
شرایط لازم
requirements
شرایط لازم
to become a necessity
لازم شدن
to d. the need of
لازم ندانستن
time frame
مدت لازم
unalienable
<adj.>
لازم الاجرا
inevitable
<adj.>
لازم الاجرا
indispensable
<adj.>
لازم الاجرا
inalienable
<adj.>
لازم الاجرا
absolute
<adj.>
لازم الاجرا
time frames
مدت لازم
necessary conditions
شرایط لازم
needing
لازم بودن
it is unnecessary
لازم نیست
needn't
لازم نیست
needed
لازم بودن
need
لازم بودن
makings
شرایط لازم
irrevocable contract
عقد لازم
it needs not
لازم نیست
necessary and sufficient
لازم و کافی
hard and fast
لازم الاجراء
ineligibility
فقدان شرایط لازم
hurdle rate of return
نرخ بازده لازم
ineligible
فاقد شرایط لازم
it is required that
لازم یا مقر ر است که
it is necessary for him to go
لازم است برود
qualified
دارای شرایط لازم
it askes for attention
توجه لازم دارد
irrevocable
لازم بائن بلاعزل
needlessly
بطور غیر لازم
sine qua non
امر لازم لاینفک
necessary condition
شرط لازم
[ریاضی]
unqualified
فاقد شرایط لازم
raptatory
لازم برای شکار
raptatorial
لازم برای شکار
quantum libet or placet
بمقداری که لازم است
correlative with each other
لازم و ملزوم یکدیگر
possessing the necessary qualifications
واجد شرایط لازم
bounden duty
وفیفه واجب یا لازم
needle point to say
لازم نیست بشمابگویم که
avaiiability
شرط یا صفت لازم
enforceable document
سند لازم الاجرا
hydration water
اب لازم برای ابش
supplies
مواد وتجهیزات لازم
cut the mustard
<idiom>
به حد استاندارد لازم رسیدن
To make the necessary arrangements.
ترتیبات لازم را دادن
if need be
اگر لازم باشد
if necessary
اگر لازم باشد
you need not fear
لازم نیست بترسید
it needs to be done carefully
اینکارتوجه لازم دارد
you are required to
لازم است شما
unwanted
آنچه لازم نیست
wanted
خواستن لازم داشتن
provisions
وسایل لازم توشه ها
want
خواستن لازم داشتن
quorum
اکثریت لازم برای مذاکرات
require
نیاز داشتن لازم بودن
disqualifying
فاقد شرایط لازم دانستن
disqualify
فاقد شرایط لازم دانستن
disqualifies
فاقد شرایط لازم دانستن
disqualified
فاقد شرایط لازم دانستن
duly
حسب الوفیفه بقدر لازم
pre condition
شرط لازم الاجرای قبلی
do the necessary
اقدام لازم بعمل اورید
requiring
نیاز داشتن لازم بودن
requires
نیاز داشتن لازم بودن
climate for growth
شرایط لازم برای رشد
pocket judgment
سند قطعی لازم الاجرا
required
نیاز داشتن لازم بودن
mantling
مواد لازم برای پوشش
need
نیازمندی احتیاج لازم داشتن
magic number
امتیاز لازم برای قهرمانی
wanted clerks
دبیر یا نویسنده لازم است
inseparable preposition
حرف اضافه لازم یا جدانشدنی
fall due
لازم التادیه شدن دین
needing
نیازمندی احتیاج لازم داشتن
draw weight
نیروی لازم برای کشیدن زه
provision
اذوقه تدارکات وسایل لازم
I'll need a plot of land .
یک قطعه زمین لازم دارم
needed
نیازمندی احتیاج لازم داشتن
self execuiting
دارای ماده لازم الاجرا
Is my presence absolutely necessary?
آیا حضور من لازم است؟
It needs to be said that ...
لازم هست که گفته بشه که ...
legislation
مجلس مقننه قانون لازم الاجرا
access time
زمان لازم برای پاسخگویی کامپیوتر
product
ول مواد لازم برای تولید یک محصول
products
ول مواد لازم برای تولید یک محصول
Reforms are needed in various directions.
تغییراتی ؟ رجهات گوناگون لازم است
barrier material
مواد لازم برای ساختن موانع
undercool
خیلی کمتر از میزان لازم سردکردن
undermanned
دارای نفرات کمتر از میزان لازم
check out time
زمان لازم برای ازمایش یک وسیله
decision tree
اقدامات لازم جهت تصمیم گیری
precautions
درنظرگرفتن احتیاط و جنبههای تامینی لازم
light is necessary to life
روشنایی برای زندگی لازم است
operate
کل زمان لازم برای انجام یک کار
operated
کل زمان لازم برای انجام یک کار
operates
کل زمان لازم برای انجام یک کار
i paid his d. wages
مزد او را انچه لازم بود دادم
precaution
درنظرگرفتن احتیاط و جنبههای تامینی لازم
check out time
زمان لازم برای تخلیه محل
cycle time
مدت لازم جهت انجام کارهای دوره
canonical time unit
زمان لازم برای طی مسافتی معادل یک رادیان
ineligibly
بدون داشتن شرایط لازم برای انتخاب
storage
فضای لازم برای ذخیره سازی داده
nuptias non concubitus , sedconsensus ,
قصدنکاح لازم است نه فقط با هم زندگی کردن
duration
براوردی از زمان لازم جهت انجام یک فعالیت
aircraft role equipment
تجهیزات لازم برای انجام ماموریت هواپیما
aircraft mission equipment
وسایل لازم برای انجام ماموریت هواپیما
radar mile
زمان لازم برای رسیدن امواج به هدف
proceed time
زمان لازم برای معرفی به پایگاه جدید
to e. upon acovnt book
همه اقلام لازم رادردفترحساب وارد کردن
engineered performance
زمان لازم برای اتمام یک واحد از کار
compacting
فرمول کاهش حجم لازم برای یک متن
compacts
فرمول کاهش حجم لازم برای یک متن
add
زمان لازم برای انجام یک عمل جمع
There's no need to elaborate.
لازم نیست که شما در ادامه چیزی بگید.
adding
زمان لازم برای انجام یک عمل جمع
housekeeping
امور لازم برای نگهداری سیستم کامپیوتری
adds
زمان لازم برای انجام یک عمل جمع
compacted
فرمول کاهش حجم لازم برای یک متن
quorum
حداقل عده لازم برای رسمیت جلسه
cross that bridge when you come to it
<idiom>
[به حل یک مشکل زمانی اقدام کن که لازم باشه و نه قبلش]
compact
فرمول کاهش حجم لازم برای یک متن
developments
زمان لازم برای توسعه محصول جدید
development
زمان لازم برای توسعه محصول جدید
mach no
سرعت لازم را به دست اوردم یا نیاوردم در رهگیری هوایی
purged
پاک کردن داده نا لازم یا قدیمی از فایل یا دیسک
purges
پاک کردن داده نا لازم یا قدیمی از فایل یا دیسک
mean
متوسط زمان لازم برای تعمیر یک قطعه خراب
cure time
زمان لازم برای جامد شدن کامل رزین
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com