English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (19 milliseconds)
English Persian
freedom آزاد بودن برای انجام کاری بدون محدودیت
freedoms آزاد بودن برای انجام کاری بدون محدودیت
Other Matches
scratch one's back <idiom> کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
take one's time <idiom> انجام کاری بدون عجله
get away with murder <idiom> انجام کاری خیلی بد بدون انتظار تنبیه را داشتن
capability قادر به انجام کاری بودن
to propose to do something در صدد انجام کاری بودن
to be looking to do something در صدد انجام کاری بودن
make one's bed and lie in it <idiom> مسئول انجام کاری بودن
to be about to do something در صدد انجام کاری بودن
to intend to do something در صدد انجام کاری بودن
facility قادر به انجام کاری به سادگی بودن
busier 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busies 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busy 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busiest 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busied 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busying 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
to be on the verge [brink] of doing something <idiom> نزدیک به انجام کاری بودن [اصطلاح روزمره]
to be on the verge [brink] of doing something <idiom> آماده انجام کاری بودن [اصطلاح روزمره]
to be about to do something <idiom> آماده انجام کاری بودن [اصطلاح روزمره]
to be about to do something <idiom> نزدیک به انجام کاری بودن [اصطلاح روزمره]
undertakes توافق برای انجام کاری
undertaken توافق برای انجام کاری
potential <adj.> [توانایی برای انجام کاری]
sit tight <idiom> صبور برای انجام کاری
undertake توافق برای انجام کاری
to invite somebody to do something کسی را برای انجام کاری فراخواندن
bar توقف کسی برای انجام کاری
technique روش با مهارت برای انجام کاری
decisions تصمیم گیری برای انجام کاری
turn out <idiom> رفتن برای دیدن یا انجام کاری
bars توقف کسی برای انجام کاری
authorising اجازه دادن برای انجام کاری
decision تصمیم گیری برای انجام کاری
authorizing اجازه دادن برای انجام کاری
authorises اجازه دادن برای انجام کاری
invoking تقاضا از کسی برای انجام کاری
helped روش آسانتر برای انجام کاری
invokes تقاضا از کسی برای انجام کاری
authorize اجازه دادن برای انجام کاری
authorizes اجازه دادن برای انجام کاری
help روش آسانتر برای انجام کاری
invoked تقاضا از کسی برای انجام کاری
helps روش آسانتر برای انجام کاری
techniques روش با مهارت برای انجام کاری
invoke تقاضا از کسی برای انجام کاری
independently آزاد یا بدون کنترل یا بدون اتصال
overslaugh بخشودگی از کاری برای انجام کار بزرگتر
covenantor اجتماع اشخاص هم پیمان برای انجام کاری
twist one's arm <idiom> مجبور کردن شخص برای انجام کاری
to make an effort to do something تلاش کردن برای انجام دادن کاری
authorises اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
get one's own way <idiom> اجبار اشخاص برای انجام هر کاری که تو میخواهی
keep after <idiom> یادآوری مکرر به کسی برای انجام کاری.
authorising اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorize اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorizing اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorizes اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
to try hard to do something تقلا کردن برای انجام دادن کاری
loose ends <idiom> بدون کار معلوم وروشنی برای انجام دادن
server کامپیوتر مخصوص که کاری را برای شبکه انجام میدهد
go in for <idiom> شرکت کردن در،تصمیم گیری برای انجام کاری
beside one's self <idiom> خیلی ناامید یا هیجان زده برای انجام کاری
make it up to someone <idiom> انجام کاری برای کسی درعوض وعده پولی
to pause [برای مدت کوتاهی] در انجام کاری توقف کردن
egg (someone) on <idiom> خواهش کردن ومجبورکردن کسی برای انجام کاری
talk into <idiom> موافقت شخصی برای انجام کاری راجلب کردن
for peanuts [and for chicken feed] <idiom> چندرغاز [رایگان] [مفت] [مزد خیلی کم برای انجام کاری]
to sign up for something نام خود را درفهرست نوشتن [برای انجام کاری اشتراکی]
for next to nothing <idiom> چندرغاز [رایگان] [مفت] [مزد خیلی کم برای انجام کاری]
chord keying عمل انتخاب دو یا چند کلید همزمان برای انجام کاری
elapsed time زمانی که کاربر برای انجام کاری روی کامپیوتر صرف میکند
validation بررسی انجام شده برای معتبر بودن داده
free play بدون محدودیت
freely بدون محدودیت
quantum meruit کارفرما کاری را که برای انجام دادن به کارگر می داده و قرار می گذاشته که مزد او را برمبنای قاعده فوق بدهد
unconstrained optimization بهینه سازی بدون محدودیت
pace شریک نوبتی بازیگر بودن بدون گرفتن امتیاز و تنها برای استراحت دادن به او
paces شریک نوبتی بازیگر بودن بدون گرفتن امتیاز و تنها برای استراحت دادن به او
paced شریک نوبتی بازیگر بودن بدون گرفتن امتیاز و تنها برای استراحت دادن به او
fixed-gear bicycle دوچرخه دنده ثابت [بدون چرخ آزاد]
naive user شخصی که می خواهد کاری را با کامپیوتر انجام دهد امافاقد تجربه لازم برای برنامه نویسی با کامپیوتر میباشد
bounds محدودیت یا فضایی که کسی میتواند عمل انجام دهد
fail انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fails انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
failed انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
like a duck takes the water [Idiom] کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
qui facit per alium facit perse کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است
unlimited وسیله مسابقه بدون محدودیت از لحاظ حجم یا نوع موتور
parochialism محدودیت فکری و دلبستگی به انجام کارهای محلی و ناحیهای محدود
failures انجام ندادن کاری که باید انجام شود
failure انجام ندادن کاری که باید انجام شود
to know the ropes راههای کاری را بلد بودن لم کاری رادانستن
arrays محدودیت برای تعداد اجزای یک آرایه
array محدودیت برای تعداد اجزای یک آرایه
Open to the publice. ورود برای عموم آزاد است
up to it/the job <idiom> مناسب بودن ،برابربودن ،قادربه انجام بودن
admission is free to all ورود برای همه یا همگان آزاد است
upward compatible اصلاحی به این معنی که یک سیستم کامپیوتری یا غستگاه جانبی قادر است هر کاری راکه مدل قبلی انجام می داده انجام داده و علاوه بر ان عملکردهای بیشتری هم داشته باشد سازگاری رو به پیشرفت
robots وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود
robot وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود
mission , oriented لازم برای انجام ماموریت ضروری برای انجام ماموریت
action انجام کاری
actions انجام کاری
inoperative time زمان بدون کاری
mind to do a thing اماده انجام کاری
sleeps پیش از انجام کاری
achieving موفقیت در انجام کاری
achieves موفقیت در انجام کاری
achieved موفقیت در انجام کاری
achieve موفقیت در انجام کاری
sleeping پیش از انجام کاری
capable توانایی انجام کاری
to stop [doing something] ایستادن [از انجام کاری]
mode of execution روش انجام کاری
about to do something <idiom> درحال انجام کاری
sleep پیش از انجام کاری
authority توانایی انجام کاری
click دو عمل سریع نگه داشتن و آزاد کردن دکمه mouse برای شروع یک برنامه یا انتخاب
clicked دو عمل سریع نگه داشتن و آزاد کردن دکمه mouse برای شروع یک برنامه یا انتخاب
clicks دو عمل سریع نگه داشتن و آزاد کردن دکمه mouse برای شروع یک برنامه یا انتخاب
summaries انجام شده بدون تاخیر
summary انجام شده بدون تاخیر
put the cart before the horse <idiom> انجام کارها بدون نظم
unassisted انجام عمل بدون کمک
the way of doing something به روشی کاری را انجام دادن
fall over oneself <idiom> کاملا مشتاق انجام کاری
We don't do things by halves. کاری را ناقص انجام ندادن
We don't do things by half-measures. کاری را ناقص انجام ندادن
We don't do things halfway. کاری را ناقص انجام ندادن
to be looking to do something در نظر انجام کاری را داشتن
to aim to do something قصد انجام کاری را داشتن
supererogation انجام کاری بیش از حد وفیفه
to mean to do something منظور انجام کاری را داشتن
to stop [doing something] توقف کردن [از انجام کاری]
feel up to (do something) <idiom> توانایی انجام کاری رانداشتن
planning سازماندهی نحوه انجام کاری
to be looking to do something قصد انجام کاری را داشتن
to propose to do something قصد انجام کاری را داشتن
To do something hurriedly . کاری را با عجاله انجام دادن
wit's end <idiom> ندانستن که چه کاری را انجام بدهند
to intend to do something در نظر انجام کاری را داشتن
to propose to do something در نظر انجام کاری را داشتن
to intend to do something قصد انجام کاری را داشتن
plod بازحمت کاری را انجام دادن
plodded بازحمت کاری را انجام دادن
plodding بازحمت کاری را انجام دادن
plods بازحمت کاری را انجام دادن
To do something on ones own . سر خود کاری را انجام دادن
We don't do half-ass job [American E] [derogatory] کاری را ناقص انجام ندادن
To take ones time over something . to do something with deliberation کاری را سر صبر انجام دادن
spadework کاری که با بیل انجام میدهند
slurring باعجله کاری را انجام دادن
do something rash <idiom> بی فکر کاری را انجام دادن
have باعث انجام کاری شدن
having باعث انجام کاری شدن
backlogs کاری که باید انجام شود
backlog کاری که باید انجام شود
to be about to do something قصد انجام کاری را داشتن
chip قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
chips قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
load کاری که باید انجام شود
authorisations اجازه یا توانایی انجام کاری
authorization اجازه یا توانایی انجام کاری
slurs باعجله کاری را انجام دادن
cinch کاری که با سهولت انجام شود
slur باعجله کاری را انجام دادن
to do a good job کاری را خوب انجام دادن
dead set against something <idiom> کاملا مصمم در انجام کاری
do something to one's hearts's content کاری را حسابی انجام دادن
loads کاری که باید انجام شود
To do something on the sly (in secret). کاری را پنهان انجام دادن
chicken out <idiom> از ترس کاری را انجام ندادن
(have the) cheek to do something <idiom> با گستاخی کاری را انجام دادن
take the plunge <idiom> بادروغ کاری را انجام دادن
terrorized با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
slurred باعجله کاری را انجام دادن
take turns <idiom> انجام کاری با همکاری یکدیگر
terrorize با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorizing با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorising با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorises با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
raise Cain <idiom> کمک ،کاری انجام دادن
To do something with ease(easily). کاری را به آسانی انجام دادن
terrorizes با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorised با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
opened سیستمی که چندین ایستگاه کاری آماده برای هر کس برای استفاده داشته باشد
opens سیستمی که چندین ایستگاه کاری آماده برای هر کس برای استفاده داشته باشد
open سیستمی که چندین ایستگاه کاری آماده برای هر کس برای استفاده داشته باشد
labor of love <idiom> انجام کار برای خشنودی شخص نه برای پول
to be in a position to do something موقعیتش باشد که کاری را انجام بدهند
To meet a deadline . تا مهلت مقرر کاری را انجام دادن
at the elventh hour دقیقه نود کاری انجام دادن
To put ones heart and soul into a job . باتمام وجود کاری را انجام دادن
to do a thing ina corner کاری که درخلوت یادرزیرجلی انجام دادن
head start <idiom> کاری را قبل از بقیه انجام دادن
go (someone) one better <idiom> کاری را بهتراز دیگران انجام دادن
to do a thing with f. کاری رابه اسانی انجام دادن
force مجبور کردن کسی به انجام کاری
beat someone to the punch (draw) <idiom> قبل از هرکسی کاری را انجام دادن
alternatives دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com