English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (12 milliseconds)
English Persian
in store <idiom> آماده بوقوع پیوستن
Other Matches
to be fulfilled بوقوع پیوستن راست امدن
ex post بوقوع پیوسته
to bring a bout بوقوع رساندن
to bring to pass بوقوع رساندن
futurism اعتقاد بوقوع پیشگوییهای کتاب مقدس عقیده به اخرت
pre-treatment عملیات مقدماتی و آماده سازی [مثل شستشوی پشم قبل از رنگرزی و یا آماده سازی دار جهت چله کشی]
connects پیوستن
connect پیوستن
annexes پیوستن
annex پیوستن
ally پیوستن
attach پیوستن
attaches پیوستن
attaching پیوستن
interlocks پیوستن
interlocking پیوستن
interlocked پیوستن
interlock پیوستن
adjoin پیوستن
adjoined پیوستن
adjoins پیوستن
allying پیوستن
to make contact پیوستن
to go in with پیوستن با
affixing پیوستن
affixes پیوستن
affixed پیوستن
affix پیوستن
to bring into contact پیوستن
join up به هم پیوستن
affiliate پیوستن
sorted پیوستن
sorts پیوستن
cemented پیوستن
meets پیوستن
meet پیوستن
coupled پیوستن
joins پیوستن
joined پیوستن
cementing پیوستن
cements پیوستن
couples پیوستن
join پیوستن
link-up پیوستن
anastomois به هم پیوستن
link up پیوستن
couple پیوستن
conjoin پیوستن
annexing پیوستن
sort پیوستن
coalescence پیوستن
enlink پیوستن
link به هم پیوستن
link-ups پیوستن
cement پیوستن
pan بهم پیوستن
weld بهم پیوستن
pans بهم پیوستن
welded بهم پیوستن
to put together بهم پیوستن
patch بهم پیوستن
adheres چسبیدن پیوستن
welds بهم پیوستن
patches بهم پیوستن
pan- بهم پیوستن
adhering چسبیدن پیوستن
interlinks بهم پیوستن
interconnecting بهم پیوستن
interlinked بهم پیوستن
interconnected بهم پیوستن
rejoined دوباره پیوستن به
interconnect بهم پیوستن
interlink بهم پیوستن
clings چسبیدن پیوستن
rejoin دوباره پیوستن به
cling چسبیدن پیوستن
knits بهم پیوستن
knit بهم پیوستن
rejoining دوباره پیوستن به
rejoins دوباره پیوستن به
adhere چسبیدن پیوستن
adhered چسبیدن پیوستن
interconnects بهم پیوستن
concatenate بهم پیوستن
reconstituted بهم پیوستن
reconstitute بهم پیوستن
binds بهم پیوستن
interlock بهم پیوستن
interlocked بهم پیوستن
interlocking بهم پیوستن
interlocks بهم پیوستن
knot بهم پیوستن
knots بهم پیوستن
reconstitutes بهم پیوستن
reconstituting بهم پیوستن
anastomosis بهم پیوستن
anastomose بهم پیوستن
admix بهم پیوستن
adequateness چسبیدن پیوستن
incorporating بهم پیوستن
incorporates بهم پیوستن
incorporate بهم پیوستن
filiate اشناکردن پیوستن
link بهم پیوستن
glutinate بهم پیوستن
bind بهم پیوستن
to jury-rig something چیزی را به هم پیوستن
seam بهم پیوستن
inosculate بهم پیوستن
to grow together باهم پیوستن
to grow into one بهم پیوستن
combine باهم پیوستن
combines باهم پیوستن
combining باهم پیوستن
joint بهم پیوستن
seams بهم پیوستن
inone بهم پیوستن
affiliating پیوستن اشناکردن
affiliates پیوستن اشناکردن
affiliated پیوستن اشناکردن
to piece together بهم پیوستن
interlinking بهم پیوستن
reunite دوباره بهم پیوستن
consociate متحد کردن پیوستن
compaginate محکم بهم پیوستن
to go to glory برحمت ایزدی پیوستن
reunited دوباره بهم پیوستن
reunites دوباره بهم پیوستن
annexes پیوستن ضمیمه سازی
associates همدم شدن پیوستن
associated همدم شدن پیوستن
associate همدم شدن پیوستن
annex پیوستن ضمیمه سازی
put to بگروه شکارچی پیوستن
repiece دوباره بهم پیوستن
associating همدم شدن پیوستن
reuniting دوباره بهم پیوستن
catenate پیوستن متصل کردن
welded جوش دادن پیوستن
assisted پیوستن به حمایت کردن از
assist پیوستن به حمایت کردن از
annexing پیوستن ضمیمه سازی
clobbering بهم پیوستن زدن
clobbered بهم پیوستن زدن
clobber بهم پیوستن زدن
joined شرکت کردن در پیوستن
cleaves پیوستن تقسیم شدن
cleaved پیوستن تقسیم شدن
cleave پیوستن تقسیم شدن
joins شرکت کردن در پیوستن
assisting پیوستن به حمایت کردن از
welds جوش دادن پیوستن
assists پیوستن به حمایت کردن از
weld جوش دادن پیوستن
join شرکت کردن در پیوستن
clobbers بهم پیوستن زدن
nirvana پیوستن به کل هستی خشنودی مطلق
graft پیوند زدن بهم پیوستن
clutching تزویج یا پیوستن دو عضومتحرک کلاج
grafts پیوند زدن بهم پیوستن
bind محصور کردن بهم پیوستن
grafted پیوند زدن بهم پیوستن
binds محصور کردن بهم پیوستن
rabbet با کنش کاو بهم پیوستن
nirvanas پیوستن به کل هستی خشنودی مطلق
jump on the bandwagon <idiom> [پیوستن به گرایش یا فعالیتی محبوب]
adds جمع زدن باهم پیوستن
clutch تزویج یا پیوستن دو عضومتحرک کلاج
clutched تزویج یا پیوستن دو عضومتحرک کلاج
clutches تزویج یا پیوستن دو عضومتحرک کلاج
add جمع زدن باهم پیوستن
adding جمع زدن باهم پیوستن
attachable قابل بهم پیوستن یا ضمیمه کردن
crossfertilize پیوستن دونوع متفاوت از طریق لقاح
at one's fingertips <idiom> آماده
able آماده
hyphen برای پیوستن چندکلمه بیکدیگر مثل Northwest
integration یکی کردن و بهم پیوستن پیوستگی اجزاء
hyphens برای پیوستن چندکلمه بیکدیگر مثل Northwest
to herd with other people با مردم دیگر پیوستن درگروه دیگران درامدن
here goes nothing <idiom> آماده شروع
give-and-take آماده به توافق
make provisions آماده کردن
make arrangements آماده کردن
in the pipeline [Colloquial] در آماده سازی
handshaking آماده دریافت
accessible آماده پذیرایی
make preparations آماده کردن
accommodate آماده کردن
in arms <idiom> آماده جنگیدن
up to <idiom> آماده شیطنت
up in arms <idiom> آماده حمله
take up arms <idiom> آماده جنگیدن
set out <idiom> آماده سفرشدن
get ready <idiom> آماده شدن از
hyphen برای پیوستن هجاهای جدا شده از یکدیگردر اخرسطر
hyphens برای پیوستن هجاهای جدا شده از یکدیگردر اخرسطر
concrete : سفت کردن باشفته اندودن یا ساختن بهم پیوستن
psyched up <idiom> آماده انجام کار
get set <idiom> آماده شروع شدن
Recent search history
Search history is off. Activate
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com