English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (14 milliseconds)
English Persian
to be at a loss as to what to advise آنقدر بهت زده بودن که نتوانند نصیحتی بدهند
Other Matches
hortatory نصیحتی
linking ترکیب برنامههای کوچک با هم تا نتوانند به عنوان یک واحد اجرا شوند
to lock somebody [yourself] out [of something] در را روی [خود] کسی قفل کردن [و دیگر نتوانند داخل شوند چونکه کلید در آنجا فراموش شده]
as ... as <adv.> آنقدر... که
He did not live long enough to … آنقدر عمر نکرد که ...
I was so tired that … آنقدر خسته بودم که ...
She talked tI'll she was blue in the face . آنقدر حرف زد که زبانش مودرآورد
She had the never to say. . . آنقدر پررو بود که گفت ...
He drank himself to death. آنقدر مشروب خورد تامرد
I kept saying it tI'll I was blue in the face. آنقدر گفتم با زبانم مودرآورد
The exam was too easy for words . امتحان آنقدر آسان بود که چه بگویم
He wears his socks into holes . آنقدر جوابهارامی پوشد تا سوراخ شوند
to scare the living daylights out of somebody کسی را آنقدر بترسانند که زهره اش بترکد
She wept herself to sleep . آنقدر گریه کرد تا خوابش برد
My tea isnt cool enough to drink. چایی ام آنقدر خنک نشده که بخورم
instead of doing بجای اینکه انجام بدهند
Two witnesses should testify. دو شاهد باید شهادت بدهند
wit's end <idiom> ندانستن که چه کاری را انجام بدهند
They I got confused . آنقدر ازمن سؤال کردند که گیج شدم
to be in a position to do something موقعیتش باشد که کاری را انجام بدهند
to beat the egg-white until it is stiff سفیده تخم مرغ را آنقدر بزنند که سفت شود
He threatened to thrash the life out of me . تهدیدم کردکه آنقدر کتکم خواهد زد تا جانم دربیاید
portions سهمی که والدین به یکی از فرزندانشان از مالشان بدهند
portion سهمی که والدین به یکی از فرزندانشان از مالشان بدهند
talk someone's ear off <idiom> آنقدر حرف میزند که انگاری سرگنجشک خورده [اصطلاح روزمره]
ES IS امکان مکان یابی router سیستم میانی بدهند
mutual terms شرایطی که بموجب ان دو تن بجای اینکه پول بدهند کارمیکند
to opt in [something] تصمیم گرفتن که کاری را انجام بدهند یا همکاری بکنند
She speaks French as if it were her mother tongue . She speaks Frinch like a native . فرانسه را آنقدر قشنگ صحبت می کند گویی زبان مادریش است
The doctors cannot understand why I am suddenly so well again. پزشکان نمیتونن تشخیص بدهند که چرا حال من یکدفعه خوب شد.
They must give not less than 2 weeks' notice. آنها باید این را کم کمش دو هفته قبلش آگاهی بدهند.
inns of court کانون چهار انجمن قانونی درلندن که حق دارندمردم رااجازه وکالت بدهند
luck money پولی که بطور دست لاف هنگام خرید و فروش بکسی بدهند
luck penny پولی که بطور دست لاف هنگام خرید و فروش بکسی بدهند
The regulations prescribe that all employees must undergo a medical examination. آیین نامه تجویز می کند که همه کارکنان باید آزمایش پزشکی بدهند.
I´m as hungry as a horse. آنقدر گشنه هستم که روده بزرگ روده کوچک را بخورد.
hungry as a hunter <idiom> آنقدر گشنه که روده بزرگ روده کوچک را بخورد
like a duck takes the water [Idiom] کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
to have something made [by somebody] بدهند [به کسی] چیزی را برای کسی بسازند
She procrastinated until it was too late . آنقدر دفع وقت (وقت کشی ) کرد که دیگه کار از کار گذشت
To be very conspicuous . To stick out a mile . To be a marked person . مثل گاو پیشانی سفید بودن ( انگشت نما ومشخص بودن )
peregrinate سرگردان بودن اواره بودن در کشور خارجی اقامت کردن
contains در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
to have short views د راندیشه حال بودن وبس کوته نظر بودن
contained در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
contain در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
up to it/the job <idiom> مناسب بودن ،برابربودن ،قادربه انجام بودن
outnumber از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumbers از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumbered از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
corresponded بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
to mind مراقب بودن [مواظب بودن] [احتیاط کردن]
to be in one's right mind دارای عقل سلیم بودن بهوش بودن
corresponds بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
correspond بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
outnumbering از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
lurked در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
belongs مال کسی بودن وابسته بودن
belonged مال کسی بودن وابسته بودن
lurk در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
to be in a habit دارای خویاعادتی بودن دچارخویاعادتی بودن
lurks در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
To be on top of ones job . بر کار سوار بودن ( مسلط بودن )
lurking در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
validity of the credit معتبر بودن یا پادار بودن اعتبار
look out منتظر بودن گوش به زنگ بودن
reasonableness موجه بودن عادلانه یا مناسب بودن
to be hard put to it درسختی وتنگی بودن درزحمت بودن
belong مال کسی بودن وابسته بودن
fit شایسته بودن برای مناسب بودن
fits شایسته بودن برای مناسب بودن
fittest شایسته بودن برای مناسب بودن
to look out اماده بودن گوش بزنگ بودن
monitored رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
monitors رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
monitor رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
reside ساکن بودن مقیم بودن
resided ساکن بودن مقیم بودن
resides ساکن بودن مقیم بودن
consisting شامل بودن عبارت بودن از
urgency فوتی بودن اضطراری بودن
pend معوق بودن بی تکلیف بودن
precede جلوتر بودن از اسبق بودن بر
consists شامل بودن عبارت بودن از
to stand for نامزد بودن هواخواه بودن
disagreeing مخالف بودن ناسازگار بودن
include شامل بودن متضمن بودن
want فاقد بودن محتاج بودن
wanted فاقد بودن محتاج بودن
discord ناجور بودن ناسازگار بودن
disagree مخالف بودن ناسازگار بودن
consist شامل بودن عبارت بودن از
disagrees مخالف بودن ناسازگار بودن
consisted شامل بودن عبارت بودن از
precedes جلوتر بودن از اسبق بودن بر
conditionality شرطی بودن مشروط بودن
to be due مقرر بودن [موعد بودن]
look for منتظر بودن درجستجو بودن
disagreed مخالف بودن ناسازگار بودن
includes شامل بودن متضمن بودن
moons سرگردان بودن اواره بودن
moon سرگردان بودن اواره بودن
slouch خمیده بودن اویخته بودن
slouched خمیده بودن اویخته بودن
slouches خمیده بودن اویخته بودن
slouching خمیده بودن اویخته بودن
governs نافذ بودن نافر بودن بر
governed نافذ بودن نافر بودن بر
govern نافذ بودن نافر بودن بر
on guard مراقب بودن نگهبان بودن
agree متفق بودن همرای بودن
ablest لایق بودن مناسب بودن
haze گرفته بودن مغموم بودن
pertain مربوط بودن متعلق بودن
pertained مربوط بودن متعلق بودن
pertains مربوط بودن متعلق بودن
owe مدیون بودن مرهون بودن
owed مدیون بودن مرهون بودن
inhere جبلی بودن ماندگار بودن
having مالک بودن ناگزیر بودن
owes مدیون بودن مرهون بودن
have مالک بودن ناگزیر بودن
abler لایق بودن مناسب بودن
agreeing متفق بودن همرای بودن
stravage سرگردان بودن بی هدف بودن
appertaining مربوط بودن متعلق بودن
depended مربوط بودن منوط بودن
stravaig سرگردان بودن بی هدف بودن
appertain مربوط بودن متعلق بودن
depend مربوط بودن منوط بودن
abut مماس بودن مجاور بودن
appertained مربوط بودن متعلق بودن
abuts مماس بودن مجاور بودن
appertains مربوط بودن متعلق بودن
abutted مماس بودن مجاور بودن
agrees متفق بودن همرای بودن
depends مربوط بودن منوط بودن
Being a junior clerk is a far cry from being a manager . کارمند عادی بودن کجا و رئیس بودن کجا
to concern something مربوط بودن [شدن] به چیزی [ربط داشتن به چیزی] [بابت چیزی بودن]
stand بودن واقع بودن
profiteer استفاده چی بودن اهل استفاده زیاد بودن
profiteers استفاده چی بودن اهل استفاده زیاد بودن
interdepend بهم موکول بودن مربوط بهم بودن
exist بودن
put one's cards on the table <idiom> رک بودن
to bargain for بودن
to chop and change دو دل بودن
suffices بس بودن
to be proper for به جا بودن
stink بد بودن
intending بر ان بودن
teems پر بودن
teeming پر بودن
teemed پر بودن
teem پر بودن
intends بر ان بودن
stinks بد بودن
existed بودن
exists بودن
to find oneself بودن
to be in a bad [foul] temper بد خو بودن
intend بر ان بودن
wobbles لق بودن
judder لق بودن
to hold water ضد آب بودن
to be in two minds دو دل بودن
to kick the beam کم بودن
reach بس بودن
last [be enough] بس بودن
be sufficient بس بودن
be enough بس بودن
incompactness ول بودن
consecutiveness پی در پی بودن
be adequate بس بودن
concentricity بودن
lackvt کم بودن
to think ill of any one بودن
wobbled لق بودن
wobbling لق بودن
To be all adrift. سر در گم بودن
to be بودن
To be in two minds about something . To be undecided. To waver and vacI'llate. دو دل بودن
wobble لق بودن
justness حق بودن
suffice بس بودن
judders لق بودن
dubiosity در شک بودن
sufficed بس بودن
juddering لق بودن
juddered لق بودن
sufficing بس بودن
suffice بس بودن
ween بودن
to keep company باهم بودن
to look out منتظر بودن
soberly هوشیار بودن
oneness یکی بودن
predominates مسلط بودن
to keep company with همراه بودن با
own دارا بودن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com