English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English Persian
I was so tired that … آنقدر خسته بودم که ...
Other Matches
i had scarely arrived تازه وارد شده بودم که هنوز وارد نشده بودم که ...
wayworn خسته و مانده در اثر سفر خسته و کوفته
overweary زیاده خسته کردن خسته شدن
as ... as <adv.> آنقدر... که
He did not live long enough to … آنقدر عمر نکرد که ...
She talked tI'll she was blue in the face . آنقدر حرف زد که زبانش مودرآورد
He drank himself to death. آنقدر مشروب خورد تامرد
She had the never to say. . . آنقدر پررو بود که گفت ...
I kept saying it tI'll I was blue in the face. آنقدر گفتم با زبانم مودرآورد
My tea isnt cool enough to drink. چایی ام آنقدر خنک نشده که بخورم
The exam was too easy for words . امتحان آنقدر آسان بود که چه بگویم
She wept herself to sleep . آنقدر گریه کرد تا خوابش برد
He wears his socks into holes . آنقدر جوابهارامی پوشد تا سوراخ شوند
to scare the living daylights out of somebody کسی را آنقدر بترسانند که زهره اش بترکد
i was under his roof او بودم
i was up late last night بودم
was:iwas من بودم
They I got confused . آنقدر ازمن سؤال کردند که گیج شدم
i was in the garden در باغ بودم
i was on the watch for it مراقب ان بودم
i was under his roof مهمان او بودم
if i were اگر من بودم
i passed an uneasy night ناراحت بودم
He threatened to thrash the life out of me . تهدیدم کردکه آنقدر کتکم خواهد زد تا جانم دربیاید
to beat the egg-white until it is stiff سفیده تخم مرغ را آنقدر بزنند که سفت شود
to be at a loss as to what to advise آنقدر بهت زده بودن که نتوانند نصیحتی بدهند
i was under theimpression that به این عقیده بودم که ...
i was absent for a while یک مدتی غایب بودم
i was about to go در شرف رفتن بودم
i wish i were کاش من مرغی بودم
were i in his skin اگر بجای او بودم
i had been caught گرفته شده بودم
i would i were a child ای کاش بچه بودم
the wall پشت دیوارایستاده بودم
had i seen him اگر من او را دیده بودم
talk someone's ear off <idiom> آنقدر حرف میزند که انگاری سرگنجشک خورده [اصطلاح روزمره]
i was in an awkword p بد جوری گیر کرده بودم
were i in your place اگر جای شما بودم
I was sound asleep when he knocked. وقتیکه در زد غرق خواب بودم
I was an eye witness to what happened. من حاضر وناظر وقا یع بودم
I told you , didnt I ? من که بتو گفتم ( گفته بودم )
If I were you. IF I were in your shoes. اگر جای شما بودم
If I were in your place. . . اگر بجای شما بودم …
in my raw youth در روزگارجوانی که خام وناازموده بودم
if i were you اگر من جای شما بودم
I saw it for myself . I was an eye –witness خودم شاهد قضیه بودم
I was waist deep in water . با کمر درآب فرورفته بودم
I happened to be there when …. اتفاقا" من آنجا بودم وقتیکه …
I was standing at the street corner . درگوشه خیابان ایستاده بودم
How was I supposed to know . After all I didnt have a crystal ball. مگر کف دستم را بو کرده بودم.
I had no choice ( alternative ) but to marry her . محکوم بودم که با اوازدواج کنم
I wish I were rich . کاش ( کاشکی ) پولدار بودم
She speaks French as if it were her mother tongue . She speaks Frinch like a native . فرانسه را آنقدر قشنگ صحبت می کند گویی زبان مادریش است
he undid what i had done انچه من رشته بودم او پنبه کرد
I was up all night in my bed. من تمام شب را در تخت خوابم بیدار بودم.
u.sings[ and+] با انهایی که من دیده بودم فرق داشت
i was the second to speak دومین کسی که سخن گفت من بودم
I acted as interpreter for the Prime Minister at yesterday's meeting. من در جلسه دیروز مترجم نخست وزیر بودم.
i was not my self از خود بیخود شده بودم بهوش نبودم
I have been deceived in you . درمورد تو گول خورده بودم ( آن نبودی که فکر می کردم )
I was absolutely infuriated. کارد میزدی خونم در نمی آمد [بی نهایت عصبانی بودم]
I´m as hungry as a horse. آنقدر گشنه هستم که روده بزرگ روده کوچک را بخورد.
hungry as a hunter <idiom> آنقدر گشنه که روده بزرگ روده کوچک را بخورد
aweary خسته
played out خسته
ennuied خسته
jaded خسته
exhausted خسته
footworn خسته
careworn <adj.> دل خسته
jadish خسته
wind broken خسته
tiredly خسته
washed-out خسته
whacked خسته
blown خسته
wearying خسته
weary خسته
tired خسته
wearies خسته
wearied خسته
outworn خسته
tires خسته
washed out خسته
tiring خسته
spent خسته
tire خسته
played out <idiom> خسته ،از پا درآمده
weed out <idiom> خسته شدن از
run ragged <idiom> خسته شدن
zonked کاملا خسته
to do up خسته کردن
tired of writing خسته از نوشتن
blah خسته کننده
way worn خسته راه
pesthouse خسته خانه
way worn خسته سفر
pest house خسته خانه
weariful خسته کننده
overstrain خسته کردن
neurasthenia خسته روانی
he seems to be tired خسته مینماید
it irks me خسته شدم
uninteresting خسته کننده
wearing خسته کننده
to knock up خسته شدن
prosish خسته کننده
worn-out خسته و کوفته
irks خسته شدن
irking خسته شدن
irked خسته شدن
irk خسته شدن
tiring خسته کردن
tires خسته کردن
tire خسته کردن
sears خسته خشکاندن
seared خسته خشکاندن
sear خسته خشکاندن
overwork خود را خسته
overworked خود را خسته
worn out خسته و کوفته
bores خسته کننده
bores خسته کردن
bore خسته کننده
bore خسته کردن
harasses خسته کردن
harass خسته کردن
overworks خود را خسته
overworking خود را خسته
dulls خسته کننده
dulling خسته کننده
dullest خسته کننده
fags خسته کردن
fag خسته کردن
stumps خسته وکوفته
stumping خسته وکوفته
stumped خسته وکوفته
stump خسته وکوفته
monotonous خسته کننده
jade خسته کردن
strains خسته کردن
strain خسته کردن
fatigue خسته شدن
fatigue خسته کردن
duller خسته کننده
dulled خسته کننده
dull خسته کننده
fatiguing خسته کننده
fatigues خسته کردن
fatigues خسته شدن
fatigued خسته کردن
fatigued خسته شدن
tiresome خسته کننده
fatiguable خسته شدنی
forwearied خسته فرسوده
insipid خسته کننده
wearisome خسته کننده
tedious خسته کننده
exhausting خسته کننده
forworn وامانده خسته
fatigable خسته شدنی
indefatigable خسته نشدنی
lagging خسته کننده
he seems to be tired خسته بنظرمیرسد
fatig خسته کننده
dead alive خسته کننده
i am weary of writing از نوشتن خسته
She procrastinated until it was too late . آنقدر دفع وقت (وقت کشی ) کرد که دیگه کار از کار گذشت
grueling خسته کننده فرساینده
nerve wrack خسته کننده اعصاب
gruelling خسته کننده فرساینده
nerve racking خسته کننده اعصاب
play out خسته کردن ماهی
prolixly بطور خسته کننده
tire out <idiom> خیلی خسته شدن
nerve-racking خسته کننده اعصاب
to overstrain oneself خود را خسته کردن
longueur قسمت خسته کننده
longsome مطول خسته کننده
wearisomely بطور خسته کننده
he seems to be tired بنظرمیایدکه خسته است
jade یابو یا اسب خسته
i am tired of that از ان کار خسته شدم
to overwork oneself خود را خسته کردن
unwearied بانشاط خسته نشده
langorous خسته سستی اور
wear out کاملا خسته کردن
do not waste your breath خودتان را بیخود خسته نکنید
dead tired <idiom> خیلی خسته واز پا افتاده
I'm tired of it. <idiom> ازش بریدم. [من و خسته ام کرده.]
prolix خسته کننده روده دراز
I'm fed up with it. <idiom> من و خسته ام کرده. [ازش بریدم.]
I'm sick of it. <idiom> من و خسته ام کرده. [ازش بریدم.]
I'm tired of it. <idiom> من و خسته ام کرده. [ازش بریدم.]
I'm fed up with it. <idiom> ازش بریدم. [من و خسته ام کرده.]
I'm sick of it. <idiom> ازش بریدم. [من و خسته ام کرده.]
exhaust خسته کردن ازپای در اوردن
world weary بیزارازجهان بیزاراززندگی خسته از زندگی
world-weary بیزارازجهان بیزاراززندگی خسته از زندگی
waste one's words زبان خود را خسته کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com