Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 141 (8 milliseconds)
English
Persian
She procrastinated until it was too late .
آنقدر دفع وقت (وقت کشی ) کرد که دیگه کار از کار گذشت
Other Matches
as ... as
<adv.>
آنقدر... که
I was so tired that …
آنقدر خسته بودم که ...
He did not live long enough to …
آنقدر عمر نکرد که ...
He drank himself to death.
آنقدر مشروب خورد تامرد
She had the never to say. . .
آنقدر پررو بود که گفت ...
She talked tI'll she was blue in the face .
آنقدر حرف زد که زبانش مودرآورد
I kept saying it tI'll I was blue in the face.
آنقدر گفتم با زبانم مودرآورد
The exam was too easy for words .
امتحان آنقدر آسان بود که چه بگویم
He wears his socks into holes .
آنقدر جوابهارامی پوشد تا سوراخ شوند
to scare the living daylights out of somebody
کسی را آنقدر بترسانند که زهره اش بترکد
She wept herself to sleep .
آنقدر گریه کرد تا خوابش برد
My tea isnt cool enough to drink.
چایی ام آنقدر خنک نشده که بخورم
They I got confused .
آنقدر ازمن سؤال کردند که گیج شدم
to be at a loss as to what to advise
آنقدر بهت زده بودن که نتوانند نصیحتی بدهند
to beat the egg-white until it is stiff
سفیده تخم مرغ را آنقدر بزنند که سفت شود
He threatened to thrash the life out of me .
تهدیدم کردکه آنقدر کتکم خواهد زد تا جانم دربیاید
talk someone's ear off
<idiom>
آنقدر حرف میزند که انگاری سرگنجشک خورده
[اصطلاح روزمره]
She speaks French as if it were her mother tongue . She speaks Frinch like a native .
فرانسه را آنقدر قشنگ صحبت می کند گویی زبان مادریش است
Enough is enough!
<idiom>
بس کن دیگه!
That's enough.
دیگه بس است.
still worse
دیگه بدتر
To such an extent that…
تا حدی که دیگه ...
C'mon!
بیا دیگه!
It is obvious enough . Well of course .
خب معلومه دیگه
Come on!
بیا دیگه!
So much the better.
دیگه بهتر
What is it now?
دیگه چه شده ؟
Next Saturday . This coming Saturday.
شنبه دیگه
He went for good.
رفت و دیگه نیامد
Whoever else that may object .
هر کس دیگه که اعتراض کند
I cant nor can anyone else .
نه من می توانم ونه کس دیگه
Just go!
بریم
[حرکت کن]
دیگه!
Go ahead!
انجام بدهید دیگه!
Do come!
خوب بیا دیگه!
generously
یا گذشت
passing
در گذشت
amnesty
گذشت
amnesties
گذشت
forbearingly
با گذشت
forgivingness
گذشت
ungenerous
بی گذشت
forbearing
با گذشت
illiberal
بی گذشت
uncharitable
بی گذشت
forgave
از ... گذشت
unforgiving
بی گذشت
big-hearted
با گذشت
forgiveness
گذشت
I must be going now.
الان دیگه باید بروم
You are a fine one to talk . You of all people have a nerve to talk .
تو یکی دیگه حرف نزن !
simply
<adv.>
<idiom>
حالا دیگه
[اصطلاح روزمره]
just
<adv.>
<idiom>
حالا دیگه
[اصطلاح روزمره]
That's (just) the way things are.
موقعیت حالا دیگه اینطوریه.
Any fool knows that .
اینرا دیگه هرخری می داند
He wont be back for another six months.
رفته که تا 6 ماه دیگه بر گردد
Come forward a little (little bit)more.
یک قدری دیگه بیا جلو
time span
گذشت زمان
period
گذشت زمان
time period
گذشت زمان
lapses
گذشت زمان
with each passing year
با گذشت هر سال
period/stretch/lapse of time
گذشت زمان
obituaries
اگهی در گذشت
forbears
گذشت کردن
lapse
گذشت زمان
lapsing
گذشت زمان
forbearingly
از روی گذشت
it is all up
گذشت ورفت
remissive
گذشت کننده
remittal
گذشت پرداخت
time is up
وقت گذشت
time lapse
گاه گذشت
forbear
گذشت کردن
remission
گذشت تخفیف
tolerances
مرز گذشت
obituary
اگهی در گذشت
waive
گذشت کردن از
waived
گذشت کردن از
waives
گذشت کردن از
pardon
امرزش گذشت
pardoned
امرزش گذشت
pardoning
امرزش گذشت
pardons
امرزش گذشت
tolerance
مرز گذشت
it crossed my mind
بخاطری گذشت
With passage of time .
با گذشت زمان
intolerant
بی گذشت متعصب
I had an awful time .
به من خیلی بد گذشت
How come we dont see you more pften?
چطور دیگه زیاد تورانمی بینم ؟
That's just the way it is.
این حالا
[دیگه]
اینطوری است.
I shall be back this day month .
درست یک ماه دیگه برمی گردم
You wont catch me going to his house .
غلط می کنم دیگه به منزلش بروم
I knocked off another 1000 tomans.
1000 تومان دیگه از قیمت زدم
This is treason, pure and simple.
خیانت که دیگه شاخ ودم ندارد
Boys will be boys.
پسرها حالا دیگه اینطور هستند.
His political beliefs are old hat now .
عقاید سیاسی اش دیگه کهنه شده
what have you
[ gone and]
done now!
حالا دیگه چه فوزولی
[شیطنتی]
کردی!
Please give the other foot .
لنگه دیگه این کفش را بدهید.
Where is the mate ( companion ) of this glove ?
لنگه دیگه این دستکش کجاست ؟
last sunday
همین یکشنبه که گذشت
reentry point
نقطه باز گذشت
the bill got throught the majlis
لایحه از مجلس گذشت
got through (the bill got through the ma
لایحه از مجلس گذشت
generosity
<adj.>
گذشت
[صفت اخلاقی]
We had a very rough time.
نه ما خیلی سخت گذشت
Many years passed .
چندین سال گذشت
We had a very enjoyable time .
به ما خیلی خوش گذشت
We had a lovely ( nice ,enjoyable ) time .
به ما خیلی خوش گذشت
i was too indulgent to him
زیاد به او گذشت کردم
It is money down the drain (gone to blazes).
این دیگه پول دور ریختن است
Enough already!
[American E]
دیگه اینقدر حرف نزن!
[اصطلاح روزمره]
These coins are very hard to come by .
این سکه ها دیگه گیر نمی آیند
This sort of talk is threadbare ( outmoded ) .
این حرفها دیگه کهنه شده است
That is all we needed!That caps ( beats ) all !
واقعا" همین یکی دیگه مانده بود !
remise
انتقال دادن گذشت کردن
It has been a very enjoyable stay.
در اینجا به من خیلی خوش گذشت.
My holiday did me a world of good.
درتعطیلات یک دنیا به من خوش گذشت
close call/shave
<idiom>
خطراز بیخ گوشش گذشت
He has vowed not to gamble again.
پشت دستش را داغ کرده که دیگه قمار نکند.
The car is now in perfect running order .
اتوموبیل الان دیگه مرتب وخوب کارمی کند
This jock that you told me is as old as Adams .
این لطیفه که گفتی خیلی دیگه کهنه است
second-guess someone
<idiom>
حدس اینکه یکی دیگه چه کاری انجام میداد
we had a good time
خوش گذشت وقت خوشی داشتیم
to try to stop the march of time
تلاش به جلوگیری از گذشت زمان کردن
I stayed in concealment until the danger passed.
خودم را پنهان کردم با خطر گذشت
I´m as hungry as a horse.
آنقدر گشنه هستم که روده بزرگ روده کوچک را بخورد.
hungry as a hunter
<idiom>
آنقدر گشنه که روده بزرگ روده کوچک را بخورد
snows of yesteryear
[water under the bridge]
<idiom>
هر چه گذشت گذشته.
[غیر قابل تغییراست]
[اصطلاح]
Enough already!
[American E]
کافیه دیگه!
[خسته شدم از این همه حرف]
[اصطلاح روزمره]
That's hardly going to make a difference now, is it !
<idiom>
این الان که دیگه فرقی نمی کنه
[تفاوتی نداره]
!
[اصطلاح روزمره]
to turn the corner
<idiom>
بهبود یافتن پس از گذشت مرحله دشواری یا بحرانی
[اصطلاح روزمره]
ageing
ثابت شدن رنگ در اثر گذشت زمان و تحت تاثیر اکسیژن موجود در هوا
age hardening
سخت گردانی همبسته ها به وسیله تشکیل محلول جامد فوق اشباع و رسوب مقادیراضافی در اثر گذشت زمان
My mind was elsewahere. My thouthts were wandering.
حواسم اینجا نبود ( حواسم جای دیگه بود )
In the fullness lf time .
به موقع خود ( به موقع مقرر همگام با گذشت زمان )
non uniformal surfacee
سطح نایکنواخت
[ذرتی بودن سطح فرش در اثر پرداخت ناموزون اولیه و یا پاخوردگی با گذشت زمان.]
remission of taxes
صرف نظر از گرفتن مالیات گذشت از مالیات
In for a penny, in for a pound.
آب که ازسر گذشت چه یک وجب چه صد وجب
When the water rise above ones head ,one fathom is.
<proverb>
آب که از سر گذشت چه یک نیزه چه صد نیزه .
in for a penny, in for a pound
<idiom>
آب که از سر گذشت چه یک وجب چه صد وجب
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com