Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (18 milliseconds)
English
Persian
Do I have to pay a supplement?
آیا من چیزی اضافه باید پرداخت کنم؟
Other Matches
makeweight
مقدار کمبودی که باید به وزن چیزی اضافه شود
overdraft
دستور پرداخت بی محل اضافه برداشت
overdrafts
دستور پرداخت بی محل اضافه برداشت
premiums
مبلغی که اضافه برقیمت اسمی سهام پرداخت میشود
premium
مبلغی که اضافه برقیمت اسمی سهام پرداخت میشود
current liabilities
بدهیهایی که باید در اینده نزدیک پرداخت شوند
You will have to pay duty on this.
شما برای این باید گمرکی پرداخت کنید.
reserve
مقدار وجهی که هر بانک باید جهت پرداخت دیون خود داشته باشد
reserving
مقدار وجهی که هر بانک باید جهت پرداخت دیون خود داشته باشد
reserves
مقدار وجهی که هر بانک باید جهت پرداخت دیون خود داشته باشد
dead rent
اجاره بهایی که در صورت عدم استفاده از عین مستاجره نیز باید پرداخت شود
put in
<idiom>
اضافه چیزی که قبلا گفته شد
shore up
<idiom>
اضافه کردن چیزی که ضعیف است
dead freight
کرایه قسمتی از کشتی که به صرفنظر از استفاده یا عدم استفاده باید پرداخت شود
superimposes
روی چیزی قرار گرفتن اضافه شدن بر
superimposing
روی چیزی قرار گرفتن اضافه شدن بر
superimpose
روی چیزی قرار گرفتن اضافه شدن بر
adapt
تغییر یا تنظیم یا اضافه کردن به چیزی تا مناسب شود
adapts
تغییر یا تنظیم یا اضافه کردن به چیزی تا مناسب شود
adapting
تغییر یا تنظیم یا اضافه کردن به چیزی تا مناسب شود
disclose
یات چیزی که باید مخفی می ماند
discloses
یات چیزی که باید مخفی می ماند
disclosing
یات چیزی که باید مخفی می ماند
usenet
که هرکاربر میتواند پیامی بیفزاید یا به پیام دیگری چیزی اضافه کند
cash on the barrelhead
<idiom>
پولی که برای خرید چیزی پرداخت می شود
overtime
وقت اضافی اضافه کار اضافه کاری ساعت فوق العاده
stamped addressed envelope
پاکتی که بر روی آن تمبر زده و میفرستند تا طرف مقابل در آن چیزی گذاشته و بدون پرداخت هزینه ای آنرا برگرداند
hire purchase
کرایه چیزی به این ترتیب که کرایه کننده با پرداخت یک عده اقساط مالک ان شی بشود
progress payment
پرداخت مبالغ قرارداد طبق پیشرفت کار پرداخت مرحلهای
matt
فلز یامس پرداخت نشده وناخالص تکمیل یا پرداخت مات وبی جلا
matte
فلز یامس پرداخت نشده وناخالص تکمیل یا پرداخت مات وبی جلا
interim financing
پرداخت اقساط به طور کوتاه مدت پرداخت بینابین
usance
مهلت پرداخت پرداخت مدت دار
sets of bill
نسخ ثانی و ثالث و ..... برات که در انها به اصل اشاره وذکر میشود که هریک تازمانی قابل پرداخت هستندکه دیگری پرداخت نشده باشد
stop order
دستور عدم پرداخت از طرف صادر کننده سند مالی به مرجع پرداخت کننده
fate
پرداخت یا عدم پرداخت چک سرنوشت چک
droppage
کسری پرداخت کسر پرداخت
fates
پرداخت یا عدم پرداخت چک سرنوشت چک
double coincidence of wants
زیرا هرطرف مبادله باید کالائی را به بازار عرضه کند که طرف دیگر مبادله به ان نیاز دارد ونیز شرایط مبادله باید موردتوافق طرفین مبادله باشد
tax evasion
عدم پرداخت مالیات بصورت غیر قانونی فرار از پرداخت مالیات
ransom
وجهی که جهت ازادکردن اسیر یا خریداری مدت زندان قابل خرید پرداخت شودوجهی که جهت احتراز ازتنبیهات جزایی از طرف مجرم و به جای تقبل ان تنبیهات پرداخت شود
ransoms
وجهی که جهت ازادکردن اسیر یا خریداری مدت زندان قابل خرید پرداخت شودوجهی که جهت احتراز ازتنبیهات جزایی از طرف مجرم و به جای تقبل ان تنبیهات پرداخت شود
due bill
در CL به این شکل تنظیم میشود : بدهی به اقای ..... مبلغ ..... است که عندالمطالبه پرداخت خواهد شد . تاریخ .... این سند بر خلاف برات و سفته به حواله کرد قابل پرداخت نیست
carnet
اسنادی که در حمل بین المللی بکار برده میشود وموقع عبور محموله توسط کامیون از مرزهای متعددمحموله را از پرداخت حقوق گمرکی بین راه معاف می داردومحموله درمقصد باز وحقوق گمرکی مربوطه پرداخت می گردد
checksum
آن را اضافه میکند و مقدار اضافه شده را با مقدار ذخیره شده مقایسه میکند
check total
آن را اضافه میکند و مقدار اضافه شده را با مقدار ذخیره شده مقایسه میکند
claim for indemnification
ادعای تضمین خسارت مطالبه پرداخت خسارت مطالبه پرداخت غرامت
to concern something
مربوط بودن
[شدن]
به چیزی
[ربط داشتن به چیزی]
[بابت چیزی بودن]
ability to pay principle of taxation
اصل توانائی پرداخت مالیات برپایه این اصل مالیات بایدمتناسب با توانائی پرداخت مالیات دهنده وضع شود
to watch something
مراقب
[چیزی]
بودن
[توجه کردن به چیزی]
[چیزی را ملاحظه کردن]
subscribed
تعهد یا تعهد پرداخت کردن در پرداخت مبلغی شرکت کردن موافقت کردن با
subscribing
تعهد یا تعهد پرداخت کردن در پرداخت مبلغی شرکت کردن موافقت کردن با
subscribe
تعهد یا تعهد پرداخت کردن در پرداخت مبلغی شرکت کردن موافقت کردن با
subscribes
تعهد یا تعهد پرداخت کردن در پرداخت مبلغی شرکت کردن موافقت کردن با
spared
اضافه
spare
اضافه
augmentation
اضافه
in a. to
به اضافه
increscent
اضافه
in addition to
<prep.>
به اضافه
extra
اضافه
extra-
اضافه
extras
اضافه
excess
اضافه
surpluses
اضافه
surplus
اضافه
excesses
اضافه
increases
اضافه
increased
اضافه
increase
اضافه
additions
اضافه
addition
اضافه
extra
<adj.>
اضافه
special
<adj.>
اضافه
plussage
اضافه
plusage
اضافه
overplus
اضافه
to stop somebody or something
کسی را یا چیزی را نگاه داشتن
[متوقف کردن]
[مانع کسی یا چیزی شدن]
[جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
confession and avoidance
به ان اضافه میکند
overtimer
اضافه کار کن
step up
اضافه کردن
premiums
اضافه ارزش
superimposable
اضافه شدنی
budget surplus
اضافه بودجه
gen
حالت اضافه
overtime
اضافه کاری
overtime
اضافه کار
salary increase
اضافه حقوق
add
اضافه کردن
exeed
اضافه شدن از
overproduction
اضافه تولید
accessed
الحاق اضافه
margin product
اضافه محصول
accesses
الحاق اضافه
overloading
اضافه فرفیت
overloading
اضافه بار
overloading
بارگذاری اضافه
overshoot
اضافه جهش
overpopulation
اضافه جمعیت
overshooting
اضافه جهش
overvoltage
اضافه ولتاژ
accessing
الحاق اضافه
access
الحاق اضافه
over load
اضافه بار
excess luggage
اضافه بار
excess price
اضافه قیمت
overloading
اضافه بارگذاری
premium
اضافه ارزش
imburse
اضافه کردن
overpotential
اضافه ولتاژ
subjoin
اضافه کردن
superimposable
قابل اضافه
append
اضافه کردن
overshoots
اضافه جهش
added to that
اضافه بران
surcharge
اضافه بها
what is more
<adv.>
اضافه بر این
over and above
<adv.>
اضافه بر این
on top of this
<adv.>
اضافه بر این
moreover
<adv.>
اضافه بر این
in addition
<adv.>
اضافه بر این
further
[moreover]
<adv.>
اضافه بر این
furthermore
<adv.>
اضافه بر این
forby
<adv.>
اضافه بر این
besides
<adv.>
اضافه بر این
affix
اضافه نمودن
affixed
اضافه نمودن
affixes
اضافه نمودن
overload
اضافه بار
overload
اضافه فرفیت
beyond that
<adv.>
اضافه بر این
on top of that
<adv.>
اضافه بر این
on to
<adv.>
اضافه بر این
surcharge
اضافه بار
excess
اضافه مازاد
surcharges
اضافه بها
surcharges
اضافه بار
excesses
اضافه مازاد
add
اضافه کردن
adding
اضافه کردن
adds
اضافه کردن
overdraft
اضافه برداشت
overdrafts
اضافه برداشت
aside from that
<adv.>
اضافه بر این
overloaded
اضافه بار
overloaded
اضافه فرفیت
additionally
<adv.>
اضافه بر این
eke
اضافه کردن بر
per
حروف اضافه
possessive
حالت اضافه
overcharging
اضافه هزینه
possessives
حالت اضافه
overcharges
اضافه هزینه
overcharged
اضافه هزینه
overcharge
اضافه هزینه
surtax
اضافه مالیات
also
[moreover]
<adv.>
اضافه بر این
affixing
اضافه نمودن
prepositions
حرف اضافه
widening
اضافه پهنا
overloads
اضافه بار
service charge
اضافه کار
preposition
حرف اضافه
overloads
اضافه فرفیت
added
اضافه شده
genitive
حالت اضافه
enclose
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
encloses
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
enclosing
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
to appreciate something
قدر چیزی را دانستن
[سپاسگذار بودن]
[قدردانی کردن برای چیزی]
relevance
1-روش ارتباط چیزی با دیگری .2-اهمیت چیزی دریک موقعیت یا فرآیند
dividend warrant
چک پرداخت سود سهام اجازه پرداخت سود سهام
via
حرکت به سوی چیزی یا استفاده از چیزی برای رسیدن به مقصد
replaced
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
pushes
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
replacing
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
replaces
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
replace
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
push
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
pushed
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
querying
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
queried
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
queries
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
modifying
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modify
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modifies
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
query
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
to esteem somebody or something
[for something]
قدر دانستن از
[اعتبار دادن به]
[ارجمند شمردن]
کسی یا چیزی
[بخاطر چیزی ]
control
مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
establish
1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
correction
صحیح کردن چیزی تغییری که چیزی را درست میکند
to hang over anything
سوی چیزی پیشامدگی داشتن بالای چیزی سوارشدن
coveting
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
covets
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
controls
مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
covet
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
establishing
1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
establishes
1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
controlling
مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
to pass by any thing
از پهلوی چیزی رد شدن چیزی رادرنظرانداختن یاچشم پوشیدن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com