Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (5 milliseconds)
English
Persian
nickel plate
اب نیکل دادن گالوانیکی
Other Matches
nickle
اب نیکل دادن
nickels
سکه پنج سنتی اب نیکل دادن
nickel
سکه پنج سنتی اب نیکل دادن
galvanic corrosion
خوردگی گالوانیکی
psychogalvanic response
پاسخ گالوانیکی- روانی
ideal galvanic cell
سلول گالوانیکی ایده ال
pgr
بازتاب گالوانیکی- روانی
electrolytic deposition
متالیزه گردانی گالوانیکی
psychogalvanic reflex
بازتاب گالوانیکی- روانی
nickle
نیکل
nickle silver
نیکل
invar
نیکل
nickels
نیکل
nickel
نیکل
garnierite
معدن نیکل
nickel plating
ابکاری نیکل
nickel ore
کانه نیکل
nichrome
نیکل کروم
pig nickel
نیکل شمش
ferro nickel
فرو نیکل
nickeliferous
نیکل دار
nickeliferous
حاوی نیکل
garnierite
سنگ نیکل
nickel recovery
بازیابی نیکل
nickel powder
گرد نیکل
nickel alloy
الیاژ نیکل
nickel iron battery
باتری نیکل-اهن
nicalloy
الیاژی از نیکل و اهن
nickel steel
فولاد نیکل دار
chrome nickl steel
فولاد کروم - نیکل
nickel cadmium battery
باطری الکتریکی نیکل کادمیوم
kovar
الیاژی از اهن نیکل کبالت
nickel silver
الیاژی مرکب از مس و روی و نیکل
alumel
الیاژی از نیکل و کرم جهت ترموکوپلها
incolen
الیاژهای مقاوم اهن و کرم با نیکل زیاد
deep cycling
روشی برای نگهداری باطریهای نیکل- کادمیم
monel
الیاژی از نیکل و کبالت که دربرابر خوردگی مقاوم است
invar
الیاژی از نیکل و اهن باضریب انبساط حرارتی نزدیک صفر
platinum metal
ترکیب نیکل و روی و مس که تا اندازهای خواص پلاتین راپیدا میکند
chromel
الیاژی شامل اهن نیکل کرم برای ساختن ترموکوپلهای با حرارت زیاد
unbalanced cell
سلول باطری نیکل کادنیم که بیش از سلولهای دیگر تخلیه شده است
white gold
الیاژی از طلا شبیه به پلاتین که از ترکیب نیکل یا سایرفلزات و طلا بدست می اید
nickel clad sheet
ورقه پوشش شده نیکلی ورق با پوشش نیکل
permalloy
خانوادهای ار الیاژهای اهن و نیکل که از نظر مغناطیسی نرم میباشند و تحت نیروهای مغناطیسی کم نفوذپذیری وگذردهی زیادی از خود نشان میدهند
reduce
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reducing
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduces
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
consent
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
ferrying
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferries
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferried
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferry
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
to put any one up to something
کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
to sue for damages
عرضحال خسارت دادن دادخواست برای جبران زیان دادن
example is better than precept
نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
defines
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defined
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
define
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defining
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
conducts
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
televising
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televises
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
formation
سازمان دادن نیرو تشکیل دادن صورت بندی
conducting
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
televise
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
expands
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
expanding
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
conduct
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducted
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
expand
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
televised
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
shifted
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
shift
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
shifts
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
adjudging
با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
outdoing
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
adjudges
با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
outdoes
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdo
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
to picture
شرح دادن
[نمایش دادن]
[وصف کردن]
developments
گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
development
گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
adjudged
با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
shifting
حرکت دادن تغییر سمت دادن لوله
organization of the ground
سازمان دادن یا ارایش دادن زمین
allowances
جیره دادن فوق العاده دادن
indemnify
غرامت دادن به تامین مالی دادن به
advances
ترقی دادن ترفیع رتبه دادن
promulge
انتشار دادن بعموم اگهی دادن
allowance
جیره دادن فوق العاده دادن
organizations
سازمان دادن ارایش دادن موضع
organization
سازمان دادن ارایش دادن موضع
greaten
درشت نشان دادن اهمیت دادن
organisations
سازمان دادن ارایش دادن موضع
square away
سروسامان دادن به دردسترس قرار دادن
dragged
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
drag
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
drags
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
dynamically
اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
dynamic
اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
mouse
وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
mouses
وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
triple option
بازی تهاجمی با3 اختیار دادن توپ به مدافع پرتاب بازیگرمیانی حفظ توپ و دویدن باان یا پاس دادن
informs
اطلاع دادن گزارش دادن
individualising
تمیز دادن تشخیص دادن
directed
دستور دادن دستورالعمل دادن
informing
اطلاع دادن گزارش دادن
illustrating
شرح دادن نشان دادن
compensate
پاداش دادن عوض دادن
to follow up
ادامه دادن قوت دادن
illustrates
شرح دادن نشان دادن
inform
اطلاع دادن گزارش دادن
irritated
خراش دادن سوزش دادن
assigns
نسبت دادن تخصیص دادن
promoted
ترفیع دادن ترویج دادن
effectuate
انجام دادن صورت دادن
organizes
سازمان دادن ارایش دادن
organizing
سازمان دادن ارایش دادن
pronounce
حکم دادن فتوی دادن
plating
اب دادن روکش فلز دادن
loan
قرض دادن عاریه دادن
individualize
تمیز دادن تشخیص دادن
assign
نسبت دادن تخصیص دادن
pronounces
حکم دادن فتوی دادن
assigned
نسبت دادن تخصیص دادن
garnishing
زینت دادن لعاب دادن
assigning
نسبت دادن تخصیص دادن
illustrate
شرح دادن نشان دادن
compensated
پاداش دادن عوض دادن
relates
گزارش دادن شرح دادن
promote
ترفیع دادن ترویج دادن
embellish
ارایش دادن زینت دادن
embellished
ارایش دادن زینت دادن
embellishes
ارایش دادن زینت دادن
embellishing
ارایش دادن زینت دادن
cure
شفا دادن بهبودی دادن
cured
شفا دادن بهبودی دادن
cures
شفا دادن بهبودی دادن
to set forth
شرح دادن بیرون دادن
insulted
فحش دادن دشنام دادن
instruct
دستور دادن اموزش دادن
individualised
تمیز دادن تشخیص دادن
individualises
تمیز دادن تشخیص دادن
relate
گزارش دادن شرح دادن
directs
دستور دادن دستورالعمل دادن
slashes
چاک دادن شکاف دادن
irritates
خراش دادن سوزش دادن
individualizes
تمیز دادن تشخیص دادن
decern
تشخیص دادن تمیز دادن
slashed
چاک دادن شکاف دادن
instructs
دستور دادن اموزش دادن
slash
چاک دادن شکاف دادن
compensates
پاداش دادن عوض دادن
instructing
دستور دادن اموزش دادن
insult
فحش دادن دشنام دادن
instructed
دستور دادن اموزش دادن
promoted
ترفیع دادن درجه دادن
direct
دستور دادن دستورالعمل دادن
individualizing
تمیز دادن تشخیص دادن
promote
ترفیع دادن درجه دادن
massages
ماساژ دادن تغییر دادن
develops
بسط دادن پرورش دادن
circulate
انتشار دادن رواج دادن
circulated
انتشار دادن رواج دادن
circulates
انتشار دادن رواج دادن
promoting
ترفیع دادن ترویج دادن
promoting
ترفیع دادن درجه دادن
house
منزل دادن پناه دادن
massage
ماساژ دادن تغییر دادن
housed
منزل دادن پناه دادن
incises
چاک دادن شکاف دادن
incised
چاک دادن شکاف دادن
incise
چاک دادن شکاف دادن
judging
حکم دادن تشخیص دادن
expand
توسعه دادن بسط دادن
judges
حکم دادن تشخیص دادن
prefers
ترجیح دادن برتری دادن
order
سفارش دادن دستور دادن
massaging
ماساژ دادن تغییر دادن
judge
حکم دادن تشخیص دادن
give security for
تامین دادن ضامن دادن
preferring
ترجیح دادن برتری دادن
expands
توسعه دادن بسط دادن
develop
بسط دادن پرورش دادن
prefer
ترجیح دادن برتری دادن
judged
حکم دادن تشخیص دادن
expanding
توسعه دادن بسط دادن
lend
عاریه دادن اجاره دادن
individualized
تمیز دادن تشخیص دادن
empowered
اختیار دادن وکالت دادن
empowering
اختیار دادن وکالت دادن
mitigated
تخفیف دادن تسکین دادن
empowers
اختیار دادن وکالت دادن
mitigates
تخفیف دادن تسکین دادن
massaged
ماساژ دادن تغییر دادن
purging
غرامت دادن جریمه دادن
irritate
خراش دادن سوزش دادن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com