Dictiornary-Farsi | اتاق خود را باکسی شریک بودن | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (14 milliseconds)

English	Persian
double up <idiom>	اتاق خود را باکسی شریک بودن


Other Matches

to eat salt with a person	باکسی نان ونمک خوردن مهمان کسی بودن
to be an accessory to murder	شریک در قتل بودن
to be complicit in [with] something	[در جرمی] شریک بودن [قانون ]
to have an interest [in]	سهم داشتن [شریک بودن] [در]
paced	شریک نوبتی بازیگر بودن بدون گرفتن امتیاز و تنها برای استراحت دادن به او
pace	شریک نوبتی بازیگر بودن بدون گرفتن امتیاز و تنها برای استراحت دادن به او
paces	شریک نوبتی بازیگر بودن بدون گرفتن امتیاز و تنها برای استراحت دادن به او
partner	شریک کردن شریک
yokefellow	شریک شریک زندگی
partners	شریک کردن شریک
partnered	شریک کردن شریک
partnering	شریک کردن شریک
to haunt with a person	باکسی ماندگارشدن
to keep up with a person	باکسی برابربودن
to turn on any one	باکسی بد شدن
ostensible	شریک فاهری در CL کسی را گویند که اسمش در ضمن اسم شرکتی اعلام شود و یا عملا" در اداره ان دخالت کند که در این حالت مشئوولیت او در برابر کسانی که به ایت اعتبار او را شریک پنداشته اند درست مانند شرکاواقعی است هر چند که درواقع سهمی نداشته باشد
sympathy with any one	همدردی یاهمفکری باکسی
cozy up to (someone) <idiom>	باکسی دوستی برقرارکردن
got a thing going <idiom>	باکسی نامزد شدن
get in touch with someone <idiom>	باکسی تماس گرفتن
to keep in touch with any one	باکسی تماس داشتن
to keep pace with any one	باکسی برابرقدم زدن
to enter into p with another	باکسی شرکت کردن
take out <idiom>	باکسی قرار گذاشتن
illtreat	باکسی بد رفتاری کردن
to bear with a person	باکسی ساختن یاسازش کردن
to play a trick on any one	زدن باکسی شوخی کردن
to be of kinship with somebody	باکسی نسبت خویشاوندی داشتن
handle with kid gloves <idiom>	باکسی همکاری دقیق داشتن
to have an i. with any one	باکسی دیدار و گفتگو کردن
pick a quarrel <idiom>	باکسی جنگ ودعوا راه انداختن
lose track of <idiom>	ازدست دادن تماس باکسی یاچیزی
to be even witn any one	انتقام خودرا ازکسی گرفتن باکسی باربریاسراسربودن
to get one's own back	تلافی برسر کسی دراوردن باکسی برابر شدن
to blow hot and cold	وقتی باکسی گرم گرفتن ووقتی سرد شدن
compartmentalizes	اتاق اتاق کردن
compartmentalize	اتاق اتاق کردن
compartmentalizing	اتاق اتاق کردن
compartmentalising	اتاق اتاق کردن
compartmentalises	اتاق اتاق کردن
compartmentalized	اتاق اتاق کردن
compartmentalised	اتاق اتاق کردن
he was a partner with me	با من شریک یا انباز بود شریک من بود
partners	شریک
company	شریک
coparcener	شریک
conpanion	شریک
participants	شریک
complier	شریک
participant	شریک
copartner	شریک
copratner	شریک
backers	شریک
backer	شریک
accessory	شریک
partnered	شریک
partner	شریک
companies	شریک
pardner	شریک
partaker	شریک
counterparts	شریک
counterpart	شریک
associating	شریک
pals	شریک
pal	شریک
partnering	شریک
consort	شریک
associate	شریک
consorted	شریک
consorting	شریک
consorts	شریک
associated	شریک
associates	شریک
privy	شریک
sharer	شریک
accessorial	شریک
joint	شریک
compatriots	شریک
participator	شریک
coagent	شریک
compatriot	شریک
joint hands	شریک شدن
ostensible	شریک اسمی
partnering	شریک شدن
partner	شریک شدن
associate	شریک کردن
half	شریک ناقص
associated	شریک کردن
joint heir	شریک ارث
associating	شریک کردن
conspirators	شریک فتنه
partnered	شریک شدن
conspirator	شریک فتنه
fellow heir	شریک ارث
chip in <idiom>	شریک شدن
participated	شریک شدن
participant	شریک در جرم
partners	شریک شدن
associates	شریک کردن
participants	شریک در جرم
joint owner	شریک ملک
party	طرف شریک
he partook of fare	در خوراک ما شریک شد
devil's advocate	شریک شیطان
corespondent	شریک جرم
duumvir	شریک مقام
p in the second degree	شریک جرم
aider and abettor	شریک در جرم
parcener	شریک مشاع
cosignatory	شریک در امضا
abetter	شریک جرم
participate	شریک شدن
devil's advocates	شریک شیطان
participates	شریک شدن
fellow or foint heir	شریک الارث
fllowheir	شریک ارث
coheir	شریک در ارث
particeps criminis	شریک جرم
coheir	شریک ارث
nominal partner	شریک اسمی
general partner	شریک ضامن
associated	شریک کردن همدست
sleeping partner	شریک سرمایه رسان
part owners	افراد شریک المال
silent partner	شریک سرمایه رسان
associate	شریک کردن همدست
associates	شریک کردن همدست
coauthor	شریک در تالیف ونگارش
sleeping partners	شریک سرمایه رسان
accomplices	شریک یامعاون جرم
cobelligerent	شریک درتجاوز یا خصومت
enter into partnership with someone	با کسی شریک شدن
associating	شریک کردن همدست
jack on both sides	شریک دزدورفیق قافله
accomplice	شریک یا معاون جرم
partakes	شرکت کردن شریک شدن در
Why did you give away your business patern ?	چرا شریک خودت را لو دادی ؟
pools	شریک شدن باهم اتحادکردن
pooled	شریک شدن باهم اتحادکردن
partaking	شریک شدن بهره داشتن
partakes	شریک شدن بهره داشتن
partaken	شرکت کردن شریک شدن در
partaken	شریک شدن بهره داشتن
partake	شرکت کردن شریک شدن در
partake	شریک شدن بهره داشتن
non-resident partner	شریک غیر مقیم [اقتصاد]
to become an accessory to a crime	در جرمی شریک شدن [قانون ]
preemptor	شریک دارای حق تقدم در خرید
pool	شریک شدن باهم اتحادکردن
partook	شریک شدن سهم گرفتن
A partner of the robber and a companion of the ca. <proverb>	شریک دزد و رفیق قافله .
directs	مستقیم یابدون شریک سوم
partaking	شرکت کردن شریک شدن در
direct	مستقیم یابدون شریک سوم
duumvir	شریک رتبه حکومت دو نفری
life long	شریک عمر مادام العمری
to p with others in something	درچیزی بادیگران شریک شدن
directed	مستقیم یابدون شریک سوم
lifts	بلند کردن شریک رقص اززمین
sole tenant	مستاجر انحصاری مستاجری که شریک ندارد
lifting	بلند کردن شریک رقص اززمین
lifted	بلند کردن شریک رقص اززمین
lift	بلند کردن شریک رقص اززمین
to throw one's lot	با بخت یا سهم دیگران شریک شدن
double up	در اطاق یاتختخواب یک نفره شریک شدن
corporative state	حکومتی که صاحبان کلیه مشاغل در ان شریک باشند
cohabitant	شریک زندگی یا عمل جنسی بغل خواب
pacer	شریک نوبتی بازیگروقتی که شرکت کننده کم باشد
king's evidence	گواهی واعتراف شریک گناه برضدهمدستان خودرادرامریکا.....گویند
A man who pays promplty shares in others . <proverb>	آدم خوش یساب شریک مال مردم است .
room mate	هم اتاق
chamber	اتاق
rooms	اتاق
room	اتاق
chambers	اتاق
chamber of trade	اتاق تجارت
chamber of commerce	اتاق بازرگانی
surgery	اتاق جراحی
chamber of trade	اتاق بازرگانی
chamber of commerce	اتاق تجارت
sitting room	اتاق نشیمن
chamber of shipping	اتاق کشتیرانی
surgeries	اتاق جراحی
sitting-rooms	اتاق نشیمن
studding	ارتفاع اتاق
living room	اتاق نشیمن
living rooms	اتاق نشیمن
spense	اتاق ناهارخوری
spence	اتاق ناهارخوری
snow cave	اتاق برفی
wheelhouse	اتاق سکان
wheelhouses	اتاق سکان
room temperature	دمای اتاق
sitting-room	اتاق نشیمن
dortour	اتاق خواب
a single room	یک اتاق یک نفره
clearing houses	اتاق تهاتر
clearing house	اتاق تهاتر
roomfuls	بقدر یک اتاق پر
roomful	بقدر یک اتاق پر