Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (42 milliseconds)
English
Persian
vindicate
اثبات بیگناهی کردن
vindicated
اثبات بیگناهی کردن
vindicates
اثبات بیگناهی کردن
vindicating
اثبات بیگناهی کردن
Other Matches
vindication
اثبات بیگناهی توجیه
purgation
روش باستانی دادرسی در CL که به موجب ان متهم بایستی دوازده تن ازهمسایگان را به بیگناهی خود به شهادت می گرفت ویااز طریق رفتن در اب جوش یا اب یخ یا اتش بیگناهی خودرا ثابت می کرد
guiltlessly
بیگناهی
blamelessness
بیگناهی
affirmatory
کلمه اثبات عبارت اثبات
corroborated
اثبات کردن
substantiates
اثبات کردن
corroborate
اثبات کردن
substantiating
اثبات کردن
corroborates
اثبات کردن
demonstrate
اثبات کردن
deraign
اثبات کردن
substantiate
اثبات کردن
asserted
اثبات کردن
prove
اثبات کردن
substantiated
اثبات کردن
assert
اثبات کردن
corroborating
اثبات کردن
proves
اثبات کردن
asserts
اثبات کردن
demonstrating
اثبات کردن
affirm
اثبات کردن
proved
اثبات کردن
demonstrates
اثبات کردن
proving
اثبات کردن
asserting
اثبات کردن
demonstrated
اثبات کردن
prover
اثبات کردن
supporting
اثبات کردن
support
حمایت یاتقویت کردن تحمل کردن اثبات کردن
bear record to
تصدیق یا اثبات کردن
to demonstrate a proposition
قضیهای را اثبات کردن
refutes
اشتباه کسی را اثبات کردن
refuting
اشتباه کسی را اثبات کردن
refuted
اشتباه کسی را اثبات کردن
proves
استدلال کردن به اثبات رسانیدن
evincibly
بطوریکه بتوان اثبات کردن
substantiating
با دلیل ومدرک اثبات کردن
proved
استدلال کردن به اثبات رسانیدن
substantiate
با دلیل ومدرک اثبات کردن
substantiates
با دلیل ومدرک اثبات کردن
substantiated
با دلیل ومدرک اثبات کردن
refute
اشتباه کسی را اثبات کردن
prove
استدلال کردن به اثبات رسانیدن
avers
اثبات کردن تصدیق کردن
affirms
اثبات کردن تصریح کردن
aver
اثبات کردن تصدیق کردن
affirming
اثبات کردن تصریح کردن
averred
اثبات کردن تصدیق کردن
averring
اثبات کردن تصدیق کردن
affirmed
اثبات کردن تصریح کردن
demonstrations
اثبات
verification
اثبات
demonstration
اثبات
ascertainment
اثبات
show
اثبات
substantiation
اثبات
vindication
اثبات
showed
اثبات
shows
اثبات
subantiation
اثبات
positiveness
اثبات
positivity
اثبات
proving
اثبات
proofs
اثبات
agument
اثبات
proof
اثبات
assertion
اثبات
proven
اثبات شده
ascertainable
اثبات پذیر
indemonstrable
اثبات نا پذیر
burden of proof
وفیفه اثبات
proof
اثبات
[ریاضی]
demonstrative
اثبات کننده
provable
قابل اثبات
demonstration
اثبات تجربی
demonstrators
اثبات کننده
demonstrator
اثبات کننده
in proof of
برای اثبات
in order to prove
برای اثبات
documentation
اثبات بامدرک
positivist
اثبات گرا
demonstratively
ازراه اثبات
hold up
<idiom>
اثبات حقیقت
self-evident
بی نیاز از اثبات
affirmations
تصدیق اثبات
onus probandi
بار اثبات
onus of proof
بار اثبات
ontology probandi
بار اثبات
predication
اثبات موعظه
affirmation
تصدیق اثبات
theorem proving
اثبات نظریه
positivism
اثبات گرایی
verifiability
اثبات پذیری
burden of proof
بار اثبات
manifestative
اثبات کننده
program proving
اثبات برنامه
provability
قابلیت اثبات
demonstrations
اثبات تجربی
justificatory
اثبات کننده
probatory
دال بر اثبات مشروط
self evidence
بی نیازی از اثبات بدیهیت
demonstrably
قابل شرح یا اثبات
come in handy
<idiom>
اثبات مفید بودن
proving a will
اثبات صحت وصیتنامه
demonstrable
قابل شرح یا اثبات
burden of proof
مسئوولیت اثبات ادعا
provably
بطور اثبات پذیر
mend one's ways
<idiom>
اثبات عادت شخصی
probative
دال بر اثبات مشروط
evidance in substanttiation of claims
ادله اثبات دعوی
logical positivism
اثبات گرایی منطقی
veritable
قابل اثبات حقیقت
disprove
اثبات کذب چیزی راکردن
premised
قضیه ثابت یا اثبات شده
premisses
قضیه ثابت یا اثبات شده
make out
<idiom>
باعث اعتماد،اثبات شخص
premise
قضیه ثابت یا اثبات شده
in proof of his statement
برای اثبات گفته خود
disproved
اثبات کذب چیزی راکردن
disproves
اثبات کذب چیزی راکردن
disproving
اثبات کذب چیزی راکردن
in p of my statement
برای اثبات گفته خودم
hold down
برای اثبات مالکیت در تصرف داشتن
the burden of proof rests of claimant
بار اثبات بر عهده شاکی است
realia
وسایل تعلیم و اثبات دروس کلاسی
where there is a valid reason
در موارد طبق مقررات اثبات شده
substantiative
بادلیل اثبات شده تجسم یافته
in duly substantiated cases
در موارد طبق مقررات اثبات شده
refutation
اثبات اشتباه کسی ازراه استدلال
the burden of proof rests with
اثبات ادعا بر عهده مدعی است
ordeal
امتحان سخت برای اثبات بیگناهای
ordeals
امتحان سخت برای اثبات بیگناهای
where justified
در موارد طبق مقررات اثبات شده
single combat
اثبات حقانیت بوسیله نبرد تن به تن battle of wager
probative
حقایقی که مالا" به اثبات مساله اصلی منجر شود
program verification
عمل اثبات صحت کار یک برنامه داده شده
induced
1-تولید جریان الکتریکی در هستهای از سیم با تاثیر الکترومغناطیسی . 2-اثبات
induce
1-تولید جریان الکتریکی در هستهای از سیم با تاثیر الکترومغناطیسی . 2-اثبات
inducing
1-تولید جریان الکتریکی در هستهای از سیم با تاثیر الکترومغناطیسی . 2-اثبات
induces
1-تولید جریان الکتریکی در هستهای از سیم با تاثیر الکترومغناطیسی . 2-اثبات
I'll take a leap of faith.
من آن را باور میکنم
[می پذیرم]
[چیزی نامشهود یا غیر قابل اثبات]
reductive ad absurdum
روش اثبات بطلان استدلال ازطریق محال بودن نتیجه ان
to prove an a
اثبات اینکه شخص هنگام وقوع جرم دران محل نبوده
metagnosticism
عقیده باینکه اثبات هستی خدااز گنجایش علم بشر بیرون است
tenderest
وجهی که خوانده برای اثبات امادگیش در مورد ادای دین خواهان به دادگاه عرضه میکند
tender
وجهی که خوانده برای اثبات امادگیش در مورد ادای دین خواهان به دادگاه عرضه میکند
tendered
وجهی که خوانده برای اثبات امادگیش در مورد ادای دین خواهان به دادگاه عرضه میکند
tendering
وجهی که خوانده برای اثبات امادگیش در مورد ادای دین خواهان به دادگاه عرضه میکند
authentication
به سند یا رونوشت مصذق ان اعتبار و اقتدار قانونی دادن به نحوی که در مقام اثبات قانونا قابل ارائه باشد
establishing
1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
establishes
1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
establish
1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
res ipsa loquitur
این عبارت در دعاوی مربوط به جرم ناشی از بی احتیاطی و درحالاتی بکار می رود که برای اثبات بی احتیاطی هیچ دلیلی لازم نباشد
indemonstrable
غیر قابل اثبات غیر قابل شرح
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharge
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
capturing
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capture
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verifying
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
foster
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoots
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoot
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
surveys
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveyed
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orients
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
to temper
[metal or glass]
آب دادن
[سخت کردن]
[آبدیده کردن]
[بازپخت کردن]
[فلز یا شیشه]
cross examination
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
survey
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orient
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orienting
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
concentrating
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assign
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
serves
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
assigned
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
concentrates
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
buck up
پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
assigning
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigns
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
concentrate
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
to inform on
[against]
somebody
کسی را لو دادن
[فاش کردن]
[چغلی کردن]
[خبرچینی کردن]
calk
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
tae
پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
to appeal
[to]
درخواستن
[رجوع کردن به]
[التماس کردن]
[استیناف کردن در دادگاه]
serve
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
served
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
soft-pedals
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com