English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (2 milliseconds)
English Persian
ascertainable اثبات پذیر
Search result with all words
indemonstrable اثبات نا پذیر
provably بطور اثبات پذیر
Other Matches
affirmatory کلمه اثبات عبارت اثبات
mixable امیزش پذیر امتزاج پذیر
ascendable تفوق پذیر فراز پذیر
repairable اصلاح پذیر تعمیر پذیر
educable تربیت پذیر تعلیم پذیر
educatable تربیت پذیر تعلیم پذیر
ascendible تفوق پذیر فراز پذیر
reparable اصلاح پذیر تعمیر پذیر
adaptable organism موجود زنده سازش پذیر زیستمند سازش پذیر
adjustable wheel چرخ تنظیم پذیر [مانند بلندی] [چرخ تطبیق پذیر] [مانند نوع جاده]
vindication اثبات
proof اثبات
demonstration اثبات
assertion اثبات
positivity اثبات
positiveness اثبات
proving اثبات
demonstrations اثبات
ascertainment اثبات
show اثبات
agument اثبات
substantiation اثبات
subantiation اثبات
proofs اثبات
shows اثبات
verification اثبات
showed اثبات
self-evident بی نیاز از اثبات
positivism اثبات گرایی
supporting اثبات کردن
provability قابلیت اثبات
theorem proving اثبات نظریه
assert اثبات کردن
demonstrative اثبات کننده
demonstrator اثبات کننده
demonstrators اثبات کننده
ontology probandi بار اثبات
onus of proof بار اثبات
onus probandi بار اثبات
corroborate اثبات کردن
predication اثبات موعظه
program proving اثبات برنامه
prover اثبات کردن
asserted اثبات کردن
asserting اثبات کردن
asserts اثبات کردن
burden of proof بار اثبات
proven اثبات شده
demonstrate اثبات کردن
demonstrated اثبات کردن
demonstrates اثبات کردن
demonstrating اثبات کردن
demonstration اثبات تجربی
burden of proof وفیفه اثبات
verifiability اثبات پذیری
affirm اثبات کردن
corroborated اثبات کردن
corroborates اثبات کردن
corroborating اثبات کردن
substantiate اثبات کردن
substantiated اثبات کردن
substantiates اثبات کردن
substantiating اثبات کردن
prove اثبات کردن
proved اثبات کردن
proves اثبات کردن
hold up <idiom> اثبات حقیقت
demonstrations اثبات تجربی
justificatory اثبات کننده
in order to prove برای اثبات
documentation اثبات بامدرک
positivist اثبات گرا
proving اثبات کردن
in proof of برای اثبات
provable قابل اثبات
demonstratively ازراه اثبات
affirmations تصدیق اثبات
proof اثبات [ریاضی]
deraign اثبات کردن
affirmation تصدیق اثبات
manifestative اثبات کننده
vindicated اثبات بیگناهی کردن
veritable قابل اثبات حقیقت
vindicating اثبات بیگناهی کردن
logical positivism اثبات گرایی منطقی
bear record to تصدیق یا اثبات کردن
self evidence بی نیازی از اثبات بدیهیت
proving a will اثبات صحت وصیتنامه
vindication اثبات بیگناهی توجیه
probatory دال بر اثبات مشروط
burden of proof مسئوولیت اثبات ادعا
mend one's ways <idiom> اثبات عادت شخصی
probative دال بر اثبات مشروط
come in handy <idiom> اثبات مفید بودن
vindicates اثبات بیگناهی کردن
evidance in substanttiation of claims ادله اثبات دعوی
demonstrably قابل شرح یا اثبات
demonstrable قابل شرح یا اثبات
to demonstrate a proposition قضیهای را اثبات کردن
vindicate اثبات بیگناهی کردن
refuted اشتباه کسی را اثبات کردن
disproving اثبات کذب چیزی راکردن
refute اشتباه کسی را اثبات کردن
disproves اثبات کذب چیزی راکردن
make out <idiom> باعث اعتماد،اثبات شخص
in proof of his statement برای اثبات گفته خود
disproved اثبات کذب چیزی راکردن
disprove اثبات کذب چیزی راکردن
premised قضیه ثابت یا اثبات شده
proves استدلال کردن به اثبات رسانیدن
proved استدلال کردن به اثبات رسانیدن
prove استدلال کردن به اثبات رسانیدن
in p of my statement برای اثبات گفته خودم
substantiating با دلیل ومدرک اثبات کردن
evincibly بطوریکه بتوان اثبات کردن
substantiates با دلیل ومدرک اثبات کردن
substantiated با دلیل ومدرک اثبات کردن
substantiate با دلیل ومدرک اثبات کردن
premise قضیه ثابت یا اثبات شده
refuting اشتباه کسی را اثبات کردن
refutes اشتباه کسی را اثبات کردن
premisses قضیه ثابت یا اثبات شده
hold down برای اثبات مالکیت در تصرف داشتن
ordeal امتحان سخت برای اثبات بیگناهای
realia وسایل تعلیم و اثبات دروس کلاسی
the burden of proof rests with اثبات ادعا بر عهده مدعی است
ordeals امتحان سخت برای اثبات بیگناهای
where there is a valid reason در موارد طبق مقررات اثبات شده
where justified در موارد طبق مقررات اثبات شده
in duly substantiated cases در موارد طبق مقررات اثبات شده
refutation اثبات اشتباه کسی ازراه استدلال
substantiative بادلیل اثبات شده تجسم یافته
the burden of proof rests of claimant بار اثبات بر عهده شاکی است
single combat اثبات حقانیت بوسیله نبرد تن به تن battle of wager
probative حقایقی که مالا" به اثبات مساله اصلی منجر شود
program verification عمل اثبات صحت کار یک برنامه داده شده
induced 1-تولید جریان الکتریکی در هستهای از سیم با تاثیر الکترومغناطیسی . 2-اثبات
reductive ad absurdum روش اثبات بطلان استدلال ازطریق محال بودن نتیجه ان
I'll take a leap of faith. من آن را باور میکنم [می پذیرم] [چیزی نامشهود یا غیر قابل اثبات]
induce 1-تولید جریان الکتریکی در هستهای از سیم با تاثیر الکترومغناطیسی . 2-اثبات
inducing 1-تولید جریان الکتریکی در هستهای از سیم با تاثیر الکترومغناطیسی . 2-اثبات
induces 1-تولید جریان الکتریکی در هستهای از سیم با تاثیر الکترومغناطیسی . 2-اثبات
to prove an a اثبات اینکه شخص هنگام وقوع جرم دران محل نبوده
metagnosticism عقیده باینکه اثبات هستی خدااز گنجایش علم بشر بیرون است
tender وجهی که خوانده برای اثبات امادگیش در مورد ادای دین خواهان به دادگاه عرضه میکند
tendered وجهی که خوانده برای اثبات امادگیش در مورد ادای دین خواهان به دادگاه عرضه میکند
tenderest وجهی که خوانده برای اثبات امادگیش در مورد ادای دین خواهان به دادگاه عرضه میکند
tendering وجهی که خوانده برای اثبات امادگیش در مورد ادای دین خواهان به دادگاه عرضه میکند
authentication به سند یا رونوشت مصذق ان اعتبار و اقتدار قانونی دادن به نحوی که در مقام اثبات قانونا قابل ارائه باشد
pi acceptor پی پذیر
cleavable رخ پذیر
solvable حل پذیر
pliable خم پذیر
soluble حل پذیر
establishing 1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
establishes 1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
establish 1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
programmable read only memory حافظه برنامه پذیر فقط خواندنی حافظه تنها خواندنی برنامه پذیر حافظه فقط خواندنی قابل برنامه ریزی
fatigable خستگی پذیر
fatig خستگی پذیر
sequacious نصیحت پذیر
fathomable پیمایش پذیر
extensible توسعه پذیر
shapeable شکل پذیر
extendible کشش پذیر
spoilable فساد پذیر
remediable درمان پذیر
semi solvable نیم حل پذیر
rotatable چرخش پذیر
remediable گزیر پذیر
resolvable تفکیک پذیر
revocable ابطال پذیر
fissionable شکافت پذیر
fissile شکاف پذیر
severable تفکیک پذیر
figurable شکل پذیر
fatiguable خستگی پذیر
remediable چاره پذیر
mutable تغییر پذیر
reducible تقلیل پذیر
liquefiable گداز پذیر
limitable محدودیت پذیر
proprotionable تناسب پذیر
protean شکل پذیر
proton acceptor پرتون پذیر
protractile امتداد پذیر
irresoluble تجیزیه نا پذیر
irremeable برگشت نا پذیر
inoculable تلقیح پذیر
magnetizable مغناطیس پذیر
plunderable چپاول پذیر
placative تسکین پذیر
miscible امیزش پذیر
open cheque چک انتقال پذیر
pacifiable تسکین پذیر
partible بخش پذیر
passible فساد پذیر
maintainable نگهداشت پذیر
perfectible کمال پذیر
perturbable اشوب پذیر
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com