English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (40 milliseconds)
English Persian
affirmed اثبات کردن تصریح کردن
affirming اثبات کردن تصریح کردن
affirms اثبات کردن تصریح کردن
Other Matches
asseverate بطور جدی افهار کردن تصریح کردن
support حمایت یاتقویت کردن تحمل کردن اثبات کردن
affirm تصریح کردن
stipulate تصریح کردن
reiterating تصریح کردن
restate تصریح کردن
reiterated تصریح کردن
reiterate تصریح کردن
specifies تصریح کردن
stipulates تصریح کردن
restated تصریح کردن
restates تصریح کردن
restating تصریح کردن
stipulating تصریح کردن
specifying تصریح کردن
reiterates تصریح کردن
specify تصریح کردن
specifying معین کردن تصریح کردن
specify معین کردن تصریح کردن
specifies معین کردن تصریح کردن
stipulates پیمان بستن تصریح کردن
stipulating پیمان بستن تصریح کردن
stipulate پیمان بستن تصریح کردن
aver اثبات کردن تصدیق کردن
averring اثبات کردن تصدیق کردن
avers اثبات کردن تصدیق کردن
averred اثبات کردن تصدیق کردن
proving اثبات کردن
substantiates اثبات کردن
proves اثبات کردن
corroborates اثبات کردن
demonstrating اثبات کردن
demonstrate اثبات کردن
deraign اثبات کردن
substantiate اثبات کردن
supporting اثبات کردن
demonstrated اثبات کردن
corroborated اثبات کردن
asserts اثبات کردن
substantiated اثبات کردن
corroborate اثبات کردن
corroborating اثبات کردن
demonstrates اثبات کردن
proved اثبات کردن
prove اثبات کردن
substantiating اثبات کردن
assert اثبات کردن
prover اثبات کردن
affirm اثبات کردن
asserted اثبات کردن
asserting اثبات کردن
to demonstrate a proposition قضیهای را اثبات کردن
vindicates اثبات بیگناهی کردن
vindicating اثبات بیگناهی کردن
vindicated اثبات بیگناهی کردن
vindicate اثبات بیگناهی کردن
bear record to تصدیق یا اثبات کردن
refute اشتباه کسی را اثبات کردن
substantiating با دلیل ومدرک اثبات کردن
refuted اشتباه کسی را اثبات کردن
proves استدلال کردن به اثبات رسانیدن
refuting اشتباه کسی را اثبات کردن
substantiated با دلیل ومدرک اثبات کردن
refutes اشتباه کسی را اثبات کردن
proved استدلال کردن به اثبات رسانیدن
evincibly بطوریکه بتوان اثبات کردن
substantiate با دلیل ومدرک اثبات کردن
substantiates با دلیل ومدرک اثبات کردن
prove استدلال کردن به اثبات رسانیدن
affirmatory کلمه اثبات عبارت اثبات
definitude تصریح
protestations تصریح
stipulation تصریح
superfix تصریح
affirmation تصریح
reiteration تصریح
specification تصریح
affirmations تصریح
protestation تصریح
speciosity تصریح
specified تصریح شده
statement ادعاء تصریح
it was stipulated that شرط شد که تصریح شد که
stipulator تصریح کننده
statements ادعاء تصریح
specifier تصریح کننده
definite تصریح شده صریح
to let somebody treat you like a doormat <idiom> با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharges اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
open vertict رای حاکی ازوقوع جرم بدون تصریح مجرم
capture اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
open verdict رای هیات منصفه حاکی ازوقوع جرم بدون تصریح مجرم
challengo ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verifying مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
proof اثبات
demonstrations اثبات
showed اثبات
proofs اثبات
ascertainment اثبات
agument اثبات
shows اثبات
substantiation اثبات
positiveness اثبات
demonstration اثبات
verification اثبات
proving اثبات
subantiation اثبات
assertion اثبات
vindication اثبات
positivity اثبات
show اثبات
foster تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoot جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoots جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
surveys براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orienting جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
survey براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orients جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveyed براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orient جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
cross examination تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
to temper [metal or glass] آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
demonstrations اثبات تجربی
manifestative اثبات کننده
ontology probandi بار اثبات
onus of proof بار اثبات
demonstratively ازراه اثبات
positivism اثبات گرایی
program proving اثبات برنامه
burden of proof بار اثبات
provable قابل اثبات
demonstration اثبات تجربی
self-evident بی نیاز از اثبات
indemonstrable اثبات نا پذیر
burden of proof وفیفه اثبات
proof اثبات [ریاضی]
affirmations تصدیق اثبات
justificatory اثبات کننده
predication اثبات موعظه
hold up <idiom> اثبات حقیقت
demonstrator اثبات کننده
documentation اثبات بامدرک
provability قابلیت اثبات
ascertainable اثبات پذیر
onus probandi بار اثبات
demonstrators اثبات کننده
proven اثبات شده
affirmation تصدیق اثبات
verifiability اثبات پذیری
in order to prove برای اثبات
in proof of برای اثبات
demonstrative اثبات کننده
theorem proving اثبات نظریه
positivist اثبات گرا
served نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serves نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
to inform on [against] somebody کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن]
tae پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
calk بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
serve نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
buck up پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
concentrates غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assigned مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
concentrate غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrating غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assign مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigning مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to appeal [to] درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه]
assigns مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
self evidence بی نیازی از اثبات بدیهیت
probative دال بر اثبات مشروط
logical positivism اثبات گرایی منطقی
vindication اثبات بیگناهی توجیه
provably بطور اثبات پذیر
mend one's ways <idiom> اثبات عادت شخصی
demonstrably قابل شرح یا اثبات
evidance in substanttiation of claims ادله اثبات دعوی
demonstrable قابل شرح یا اثبات
proving a will اثبات صحت وصیتنامه
probatory دال بر اثبات مشروط
come in handy <idiom> اثبات مفید بودن
burden of proof مسئوولیت اثبات ادعا
veritable قابل اثبات حقیقت
soft pedal رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
disproving اثبات کذب چیزی راکردن
disprove اثبات کذب چیزی راکردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com