English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (18 milliseconds)
English Persian
give oneself up to <idiom> اجازه خوشی را به کسی دادن
Other Matches
jollify خوشی دادن به
humouring خوشمزگی خوشی دادن
humoured خوشمزگی خوشی دادن
humour خوشمزگی خوشی دادن
humoring خوشمزگی خوشی دادن
humored خوشمزگی خوشی دادن
humors خوشمزگی خوشی دادن
humours خوشمزگی خوشی دادن
consented اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
humor خوشی دادن راضی نگاهداشتن
fools paradise خوشی بی اساس یا خیالی الکی خوشی
grant اجازه دادن
allow اجازه دادن
granted اجازه دادن
authorises اجازه دادن
grants اجازه دادن
take in <idiom> اجازه دادن
suffers اجازه دادن
grant اجازه دادن
suffer اجازه دادن
let اجازه دادن
lincense or cence اجازه دادن
allowance اجازه دادن
authorizing اجازه دادن
go through <idiom> اجازه دادن
have it <idiom> اجازه دادن
suffered اجازه دادن
permitting اجازه دادن
authorizes اجازه دادن
authorize اجازه دادن
authorising اجازه دادن
permits اجازه دادن
to allow اجازه دادن
permit اجازه دادن
letting اجازه دادن
to admit of اجازه دادن
lets اجازه دادن
allowances اجازه دادن
licences اجازه رفتن دادن
let someone through اجازه ورود دادن
license اجازه رفتن دادن
allow اجازه دادن ستودن
enters اجازه دخول دادن
allowing اجازه دادن ستودن
allows اجازه دادن ستودن
keep someone on <idiom> اجازه همکاری دادن
to permit oneself بخود اجازه دادن
licence اجازه رفتن دادن
let in اجازه دخول دادن
let by اجازه رد شدن دادن
give out <idiom> اجازه فرار دادن
entered اجازه دخول دادن
keep the home fires burning <idiom> اجازه ادامه دادن
authorisations اختیاردادن اجازه دادن
thole گذاردن اجازه دادن
licensing اجازه رفتن دادن
keep the ball rolling <idiom> اجازه فعالیت دادن
to let in اجازه دخول دادن
licenses اجازه رفتن دادن
authorization اختیاردادن اجازه دادن
enter اجازه دخول دادن
to license a play اجازه نمایش داستانی را دادن
to license a book اجازه چاپ کتابی را دادن
let out اجازه بیرون امدن دادن
lincense اجازه یا پروانه یا امتیاز دادن به
to permit somebody something به کسی اجازه چیزی را دادن
to give a اجازه حضوردادن گوش دادن
take on <idiom> استخدام کردن،اجازه دادن
franks اجازه عبور دادن مجانا فرستادن
authorises اجازه دادن برای انجام کاری
to let it get to that point اجازه دادن که به آنجا [موقعیتی] برسد
authorizes اجازه دادن برای انجام کاری
authorising اجازه دادن برای انجام کاری
authorize اجازه دادن برای انجام کاری
to let out اجازه برون امدن دادن اشکارساختن
franking اجازه عبور دادن مجانا فرستادن
frankest اجازه عبور دادن مجانا فرستادن
franker اجازه عبور دادن مجانا فرستادن
give free rein to <idiom> اجازه حرکت یا انجام کاری را دادن
to empower somebody to participate به کسی اجازه شرکت کردن دادن
frank اجازه عبور دادن مجانا فرستادن
franked اجازه عبور دادن مجانا فرستادن
authorizing اجازه دادن برای انجام کاری
authorising اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorizing اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorize اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorises اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorizes اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
graceful degradation اجازه دادن به بخشهایی از سیستم برای کار کردن پس از خرابی یک بخش
finder واسط کاربر گرافیکی به Macintosh اجازه دادن به کابر به مشاهده فایل ها و شروع برنامههای کاربردی با استفاده از Mouse
flowchart صفحه پلاستیکی با نشانههای بریده شده موقت برای اجازه دادن به نشانه ها تا به آسانی و به سرعت رسم شوند
flow diagram صفحه پلاستیکی با نشانههای بریده شده موقت برای اجازه دادن به نشانه ها تا به آسانی و به سرعت رسم شوند
conferencing اتصال چندین کامپیوتر وترمینال به هم برای اجازه دادن به گروهی از کاربران برای ارتباط برقرار کردن
electronic cottage مفهوم اجازه دادن به کارگران برای اینکه در خانه بمانند و کارها را توسط بکارگیری ترمینالهای کامپیوتر که به یک دفترمرکزی متصل میباشد انجام دهند
flat برنامه پایگاه داده که به دادههای رابط های اجازه نمیدهند. و فقط اجازه ذخیره داده در یک فایل میدهد
flattest برنامه پایگاه داده که به دادههای رابط های اجازه نمیدهند. و فقط اجازه ذخیره داده در یک فایل میدهد
exquatur اجازه اقدام دادن به کنسول منظور اجازهای است که به کنسول داده میشود تا به وفایف خود عمل کند
clearance اجازه ترخیص اجازه نامه
emulation رفتار یک چاپگر یا کامپیوتر که دقیقاگ مشابه دیگری باشد و به برنامههای مشابه اجازه اجرا و به دادههای مشابه اجازه پردازش می دهند
c استفاده از سیستم کامپیوتری برای اجازه دادن به کاربران برای ارسال و دریافت پیام از سایر کاربران
prior admission اجازه پرواز قبلی هوایی اجازه عبور قبلی
enjoyment خوشی
delights خوشی
gladsomeness خوشی
pleasures خوشی
lark خوشی
pleasure خوشی
larks خوشی
delighting خوشی
joyfully <adv.> با خوشی
happily <adv.> با خوشی
curvet خوشی
fortunately <adv.> با خوشی
delight خوشی
ploy خوشی
ploys خوشی
gala خوشی
galas خوشی
cheerfulness خوشی
bliss خوشی
happiness خوشی
joyously با خوشی
merriness خوشی
rollick خوشی
joys خوشی
meat and drink خوشی
mirthfully با خوشی
euphoria خوشی
frolics خوشی
frolicking خوشی
frolicked خوشی
brannigan خوشی
frolic خوشی
jollity خوشی
joy خوشی
mirthless بی خوشی
cheers خوشی
pleasance خوشی
felicities خوشی
felicity خوشی
well-being خوشی
glee خوشی
mirth خوشی
cheer خوشی
frolicsomeness خوشی
delectation خوشی
randan خوشی
sprees خوشی
spree خوشی
cheered خوشی
splurging خوشی
splurge خوشی
jollification خوشی
joyousness خوشی
gusts خوشی
joyfulness خوشی
gust خوشی
joyance خوشی
merry-making خوشی
joviality خوشی
jocundness خوشی
hilarity خوشی
jovially با خوشی
splurges خوشی
gayety خوشی
splurged خوشی
merry making خوشی
gladsome خوشی اور
disports خوشی کردن
exultantly خوشی کنان
the p of hoppiness منتهادرجه خوشی
goloptious خوشی اور
blithely بطور خوشی
paradise سعادت خوشی
f.mirth خوشی عید
the picture of joy مظهر خوشی
felicific خوشی اور
the picture of joy خوشی مجسم
goluptious خوشی اور
exultingly خوشی کنان
rejoice خوشی کردن
disported خوشی کردن
disport خوشی کردن
disporting خوشی کردن
married happiness خوشی زناشویی
to make merry خوشی کردن
blessedness مبارکی خوشی
to beentranced withjoy از خوشی غش کردن
winsome با مسرت و خوشی
benders خوشی ونشاط
bender خوشی ونشاط
rejoicingly خوشی کنان
jobilate خوشی کردن
rejoiced خوشی کردن
rejoices خوشی کردن
whoopee زمان خوشی
material to happiness لازمه خوشی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com