English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (18 milliseconds)
English Persian
cut (someone) off <idiom> اجازه گفتن چیزی به کسی ندادن
Other Matches
forbid اجازه ندادن
forbids اجازه ندادن
wink at <idiom> اجازه دخالت ندادن
will not hear of <idiom> رسیدگی ویا اجازه ندادن
to refuse somebody entry [admission] اجازه ندادن ورود کسی [به کشوری]
let go <idiom> به حال خود گذاشتن ،هیچ کاری درمورد چیزی انجام ندادن
whiff دروغ در چیزی گفتن
enable اجازه رویدادن چیزی
enables اجازه رویدادن چیزی
enabling اجازه رویدادن چیزی
enabled اجازه رویدادن چیزی
to proffer [somebody something ] [something to somebody] [formal] سخن گفتن در باره چیزی
put words in one's mouth <idiom> چیزی را از زبان کس دیگری گفتن
discommend با عدم توافق چیزی گفتن
to permit somebody something به کسی اجازه چیزی را دادن
nothing remains to be told چیزی برای گفتن باقی نمیماند
lincense or cence مرخص کردن اجازه استفاده از چیزی
to commandeer something چیزی را [بدون اجازه] برای خود برداشتن
to recount something to someone [formal] برای کسی چیزی را تعریف کردن [یکایک گفتن] [بازگفتن]
to tell somebody something [to let somebody in on something] <idiom> به کسی چیزی را گفتن که او نباید می دانست یا او نمی خواهد بداند.
On the recent developments he had nothing to say. در باره تحولات اخیر او هیچ چیزی برای گفتن نداشت.
get a word in <idiom> یافتن فرصتی برای گفتن چیزی بقیه دارند صحبت میکنند
restricts محدود کردن چیزی . اجازه ادان به اشخاص مشخص برای دستیابی به داده
restricting محدود کردن چیزی . اجازه ادان به اشخاص مشخص برای دستیابی به داده
restrict محدود کردن چیزی . اجازه ادان به اشخاص مشخص برای دستیابی به داده
reach out with an olive branch [انجام دادن کار یا گفتن چیزی که نشان میدهد شما میخواهید به ناسازگاری با دیگری خاتمه دهید.]
reach out with an olive branch <idiom> [انجام دادن کار یا گفتن چیزی که نشان میدهد شما میخواهید به ناسازگاری با دیگری خاتمه دهید.]
to answer in the a اری گفتن بله گفتن
greets درود گفتن تبریک گفتن
greeted درود گفتن تبریک گفتن
greet درود گفتن تبریک گفتن
flattest برنامه پایگاه داده که به دادههای رابط های اجازه نمیدهند. و فقط اجازه ذخیره داده در یک فایل میدهد
flat برنامه پایگاه داده که به دادههای رابط های اجازه نمیدهند. و فقط اجازه ذخیره داده در یک فایل میدهد
clearance اجازه ترخیص اجازه نامه
emulation رفتار یک چاپگر یا کامپیوتر که دقیقاگ مشابه دیگری باشد و به برنامههای مشابه اجازه اجرا و به دادههای مشابه اجازه پردازش می دهند
to keep at arms length <idiom> رو ندادن
to keep it up شل ندادن
to w one's consent رضایت ندادن
discontinue ادامه ندادن
discontinued ادامه ندادن
To play safe . Not to swallow the bait. Not to commit oneself . Not to rise to the bait. دم به تله ندادن
playdown اهمیت ندادن
retains از دست ندادن
retaining از دست ندادن
retained از دست ندادن
retain از دست ندادن
to take time by the forelock را ازدست ندادن
to make light of اهمیت ندادن
to set at d. اهمیت ندادن
to let slid اهمیت ندادن به
discontinuing ادامه ندادن
discontinues ادامه ندادن
sputtered تند ومغشوش سخن گفتن باخشم سخن گفتن
sputter تند ومغشوش سخن گفتن باخشم سخن گفتن
sputters تند ومغشوش سخن گفتن باخشم سخن گفتن
prior admission اجازه پرواز قبلی هوایی اجازه عبور قبلی
stopped انجام ندادن عملی
stop انجام ندادن عملی
absconding دررفتن رونشان ندادن
stopping انجام ندادن عملی
absconded دررفتن رونشان ندادن
hold-out <idiom> باموقعیت وفق ندادن
absconds دررفتن رونشان ندادن
stops انجام ندادن عملی
underact درست انجام ندادن
underdog فرصت برد به حریف ندادن
underdogs فرصت برد به حریف ندادن
miscarries نتیجه ندادن عقیم ماندن
chicken out <idiom> از ترس کاری را انجام ندادن
miscarrying نتیجه ندادن عقیم ماندن
buggered قطعا کاریرا انجام ندادن
discounting match ادامه ندادن به مسابقه کشتی
miscarry نتیجه ندادن عقیم ماندن
to make noyhing of ناچیز شمردن اهمیت ندادن
We don't do things halfway. کاری را ناقص انجام ندادن
We don't do half-ass job [American E] [derogatory] کاری را ناقص انجام ندادن
We don't do things by half-measures. کاری را ناقص انجام ندادن
The best advice is, not to give any <idiom> بهترین اندرز ندادن آن است
We don't do things by halves. کاری را ناقص انجام ندادن
to be ill towardsany thing روی مساعدنسبت بچیزی نشان ندادن
(not) move a muscle <idiom> حرکت ندادن حتی به مقدار اندک
to put [throw] [toss] somebody on to the scrap heap به کسی حق تقدم ندادن [اصطلاح مجازی]
excludes راه ندادن به بیرون نگاه داشتن از
exclude راه ندادن به بیرون نگاه داشتن از
to put somebody on the back burner به کسی حق تقدم ندادن [اصطلاح مجازی]
to shut out راه ندادن ازمدنظر راندن یادورکردن
underplays نقش خود رابخوبی انجام ندادن
to shunt somebody aside به کسی حق تقدم ندادن [اصطلاح مجازی]
underplay نقش خود رابخوبی انجام ندادن
underplaying نقش خود رابخوبی انجام ندادن
underplayed نقش خود رابخوبی انجام ندادن
to put somebody in a backwater به کسی حق تقدم ندادن [اصطلاح مجازی]
lock out درتنگنا قراردادن یا بمحل کار راه ندادن
ignores تشخیص ندان یا انجام ندادن آنچه دیگران می گویند
conceal پنهان کردن یا نشان ندادن اطلاعات یا گرافیک به کاربر
blanking نشان ندادن یک کاراکتر یا ترک یک فضا در صفحه نمایش
ignored تشخیص ندان یا انجام ندادن آنچه دیگران می گویند
ignore تشخیص ندان یا انجام ندادن آنچه دیگران می گویند
ignoring تشخیص ندان یا انجام ندادن آنچه دیگران می گویند
conceals پنهان کردن یا نشان ندادن اطلاعات یا گرافیک به کاربر
hang وارد کردن حلقه بی انتها و پاسخ ندادن به دستورات بعدی
to stand in one's light جلو روشنائی کسی را گرفتن مجال ترقی بکسی ندادن
hangs وارد کردن حلقه بی انتها و پاسخ ندادن به دستورات بعدی
to concern something مربوط بودن [شدن] به چیزی [ربط داشتن به چیزی] [بابت چیزی بودن]
to watch something مراقب [چیزی] بودن [توجه کردن به چیزی] [چیزی را ملاحظه کردن]
failed انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fail انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fails انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
disoblige دل کسی راشکستن تقاضای کسی را انجام ندادن منت ننهادن بر
failures انجام ندادن کاری که باید انجام شود
failure انجام ندادن کاری که باید انجام شود
to stop somebody or something کسی را یا چیزی را نگاه داشتن [متوقف کردن] [مانع کسی یا چیزی شدن] [جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
relevance 1-روش ارتباط چیزی با دیگری .2-اهمیت چیزی دریک موقعیت یا فرآیند
to appreciate something قدر چیزی را دانستن [سپاسگذار بودن] [قدردانی کردن برای چیزی]
enclose احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
encloses احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
enclosing احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
push فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
via حرکت به سوی چیزی یا استفاده از چیزی برای رسیدن به مقصد
replace برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
pushed فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
pushes فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
queries پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
modifies تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
replaces برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
querying پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
replacing برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
queried پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
modifying تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
query پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
replaced برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
modify تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
to esteem somebody or something [for something] قدر دانستن از [اعتبار دادن به] [ارجمند شمردن] کسی یا چیزی [بخاطر چیزی ]
to hang over anything سوی چیزی پیشامدگی داشتن بالای چیزی سوارشدن
to pass by any thing از پهلوی چیزی رد شدن چیزی رادرنظرانداختن یاچشم پوشیدن
covets میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
correction صحیح کردن چیزی تغییری که چیزی را درست میکند
coveting میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
covet میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
controlling مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
establish 1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
establishes 1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
control مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
controls مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
establishing 1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
think nothing of something <idiom> فراموش کردن چیزی ،نگران چیزی بودن
appreciate بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
appreciated بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
appreciates بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
to regard somebody [something] as something کسی [چیزی] را بعنوان چیزی بحساب آوردن
rates ارزیابی میزان خوبی چیزی یا بزرگی چیزی
rate ارزیابی میزان خوبی چیزی یا بزرگی چیزی
appreciating بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
extensions طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
extension طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
changes استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
fence [around / between something] حصار [دور چیزی] [بین چیزی]
fence [around / between something] نرده [دور چیزی] [بین چیزی]
to give up [to waste] something ول کردن چیزی [کنترل یا هدایت چیزی]
change استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
changing استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
screw up <idiom> زیروروکردن چیزی ،بهم زدن چیزی
see about (something) <idiom> دنبال چیزی گشتن ،چیزی را چک کردن
changed استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
to wish for something ارزوی چیزی راکردن چیزی را خواستن
to portray somebody [something] نمایش دادن کسی یا چیزی [رل کسی یا چیزی را بازی کردن] [کسی یا چیزی را مجسم کردن]
to weep out گفتن
informs گفتن
vituperate بد گفتن
viyuperate بد گفتن
tells گفتن
to tell a story گفتن
relate گفتن
adduse گفتن
utters گفتن
uttered گفتن
utter گفتن
utterances گفتن
utterance گفتن
relates گفتن
mouthing گفتن
telling-off گفتن
tell گفتن
rehearse گفتن
rehearsed گفتن
to give utterance to گفتن
says گفتن
rehearses گفتن
rehearsing گفتن
let (someone) know <idiom> گفتن
say گفتن
bubble گفتن
bubbled گفتن
bubbles گفتن
mouths گفتن
bubbling گفتن
mouthed گفتن
inform گفتن
informing گفتن
mouth گفتن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com