Dictiornary-Farsi | اجبار شخصی دربیان واقعیت | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (10 milliseconds)

English	Persian
pin down <idiom>	اجبار شخصی دربیان واقعیت


Other Matches

you tell'em <idiom>	تشویق شخص دربیان گفتهها
f.drss	جامه شخصی که باتفتن شخصی دوخته درمجلس رقص بپوشند
subscriber	1-شخصی که یک تلفن دارد.2-شخصی که مبلغی می پردازد تا به سرویس مثل BBS دستیابی یابد
subscribers	1-شخصی که یک تلفن دارد.2-شخصی که مبلغی می پردازد تا به سرویس مثل BBS دستیابی یابد
compulsion	اجبار
violence	اجبار
constraint	اجبار
coercion	اجبار
have (got) to <idiom>	اجبار
duress	اجبار
cogency	اجبار
compulsoriness	اجبار
compulsions	اجبار
obligations	اجبار
persuasions	اجبار
obligation	اجبار
persuasion	اجبار
extorsion	کره و اجبار
constructive coercion	اجبار معنوی
physical coercion	اجبار مادی
constrainedly	ازروی اجبار
coercible	اجبار پذیر
constrainable	اجبار داشتنی
work off <idiom>	اجبار چیزی به حرکت
lead a merry chase <idiom>	اجبار شخص به کارسخت
draw (someone) out <idiom>	اجبار شخص درگفتن چیزی
push (someone) around <idiom>	اجبار شخص درانجام کارها
brainwashed	اجبار شخص بقبول عقیده تازهای
brainwash	اجبار شخص بقبول عقیده تازهای
brainwashes	اجبار شخص بقبول عقیده تازهای
get one's own way <idiom>	اجبار اشخاص برای انجام هر کاری که تو میخواهی
actuality or actualness	واقعیت
actuality	واقعیت
virtuality	واقعیت
verity	واقعیت
verities	واقعیت
entelechy	واقعیت
reality	واقعیت
realities	واقعیت
fact	واقعیت
facts	واقعیت
piggyback file	فایلی که بدون اجبار به کپی مجدد ان می توان رکوردهایی را به انتهای ان اضافه نمود
carry ineffect	واقعیت دادن
put ineffect	واقعیت دادن
bring inbeing	واقعیت دادن
accomplish	واقعیت دادن
verisimilitude	شباهت به واقعیت
objective reality	واقعیت عینی
reality therapy	واقعیت درمانی
actualize	واقعیت دادن
actualise [British]	واقعیت دادن
subjective reality	واقعیت ذهنی
implement	واقعیت دادن
fulfill	واقعیت دادن
fulfilling	واقعیت دادن
fulfills	واقعیت دادن
fulfils	واقعیت دادن
reality principle	اصل واقعیت
reality testing	واقعیت ازمایی
carry out	واقعیت دادن
execute	واقعیت دادن
fulfill [American]	واقعیت دادن
make a reality	واقعیت دادن
put into practice	واقعیت دادن
put into effect	واقعیت دادن
misrepresentation	قلب واقعیت
bring into being	واقعیت دادن
fulfil	واقعیت دادن
put inpractice	واقعیت دادن
objective reality	واقعیت برونی
make something happen	واقعیت دادن
objectivity	هستی واقعیت
realism	واقعیت گرایی
actualization	واقعیت دادن
fulfilled	واقعیت دادن
actualize	واقعیت دادن
carry into effect	واقعیت دادن
empirical reality	واقعیت تجربی
unreality	عدم واقعیت
injunctions	دستور کتبی دادگاه خطاب به خوانده که متضمن اجبار وی به رعایت حقوق خواهان است
injunction	دستور کتبی دادگاه خطاب به خوانده که متضمن اجبار وی به رعایت حقوق خواهان است
bovarism	در هم امیزی خیال و واقعیت
wise up to <idiom>	بالاخره فهمیدن واقعیت
externalize	واقعیت خارجی قائل شدن
realism	مشرب اصالت واقعیت یا حقیقت
I would like to know the truth.	من دوست دارم که واقعیت رو بدونم.
externalizes	واقعیت خارجی قائل شدن
externalized	واقعیت خارجی قائل شدن
externalising	واقعیت خارجی قائل شدن
externalises	واقعیت خارجی قائل شدن
externalised	واقعیت خارجی قائل شدن
externalizing	واقعیت خارجی قائل شدن
pragmatic	فلسفه واقع بینی واقعیت گرایی
matter-of-fact <idiom>	چیزی که شخص است ،برطبق واقعیت
pragmatics	فلسفه واقع بینی واقعیت گرایی
I would like to learn the truth.	من دوست دارم از واقعیت مطلع بشوم.
a bitter pill to swallow <idiom>	یک واقعیت ناخوشایند که باید پذیرفته شود
gap analysis	تجزیه و تحلیل فاصله بین پیش بینی و واقعیت
stat [on something]	واقعیت ها به صورت اعداد [مربوط به چیزی] [اصطلاح روزمره]
misrepresentation	در CL وقتی قلب واقعیت میتواند در محدوده مسئولیت مدنی موضوع دعوی قرار گیرد که ناشی از عمد وقصد باشد تدلیس
swelled head <idiom>	(خود بزرگ بینی) از واقعیت خود را برتر دیدن
persona	شخصی
personable	شخصی
personae	شخصی
civil	شخصی
civilians	شخصی
informal	شخصی
civilian	شخصی
personal	شخصی
ones	شخصی
privates	شخصی
private	شخصی
some one	شخصی
personas	شخصی
one	شخصی
by end	غرض شخصی
personal income	درامد شخصی
personal error	خطای شخصی
backcourt foul	خطای شخصی
personal identity	هویت شخصی
personal exemptions	معافیتهای شخصی
personal influence	نفوذ شخصی
personal interest	نفع شخصی
personal outlays	هزینههای شخصی
bomb scare	اطلاعتلفنیازوجودبمبدرمکانیتوسط شخصی
private motive	غرض شخصی
personal motive	غرض شخصی
personal constructs	سازههای شخصی
personal computing	محاسبات شخصی
paraphernalia	اموال شخصی زن
idiograph	نشان شخصی
very own <adj.>	خصوصی [شخصی]
personal effects	لوازم شخصی
informal observations	مشاهدات شخصی
individual foul	خطای شخصی
ibm personal computer	IBکامپیوتر شخصی
ea state in severalty	ملک شخصی
self-employed	کار شخصی
personal affairs	امور شخصی
personal action	دعوی شخصی
passanger car	اتومبیل شخصی
self employed	کار شخصی
under one's belt <idiom>	میل شخصی
under one's thumb <idiom>	زیرنظر شخصی
particular good	عین شخصی
idols of the cave	اوهام شخصی
on one's shoulders <idiom>	مسئولیت شخصی
private property	دارایی شخصی
self will	اراده شخصی
separate estate	اموال شخصی زن
self intrest	نفع شخصی
personal saving	پس انداز شخصی
personal requirment	حوائج شخصی
personal requirment	احتیاجات شخصی
whoso	هر شخصی که باشد
who	چه شخصی چه اشخاصی
personal service	خدمت شخصی
personal service	ابلاغ شخصی
proenomen	نام شخصی
self interest	نفع شخصی
self interest	غرض شخصی
personalty	دارایی شخصی
personalty	اموال شخصی
personalized form letter	فرم شخصی
personal right	حقوق شخصی
personal staff	ستاد شخصی
whosoever	هر شخصی که باشد
personal remarks	انتقادات شخصی
oomph	چاذبه شخصی
hire out <idiom>	اجاره شخصی
A private car.	اتوموبیل شخصی
personal ownership	مالکیت شخصی
personal property	اموال شخصی
self-interest	نفع شخصی
personal pronoun	ضمیر شخصی
personal property	مایملک شخصی
personal computers	کامپیوتر شخصی
personal pronouns	ضمائر شخصی
personal computer	کامپیوتر شخصی
somebody	یک شخص شخصی
leave alone <idiom>	راحت گذاشتن (شخصی)
personalize	جنبه شخصی دادن به
fill (someone) in <idiom>	جزئیات را به شخصی گفتن
personal income tax	مالیات بر درامد شخصی
toe the line <idiom>	انجام وفایف شخصی
privy seal	مهر شخصی پادشاه
individualization of punshment	شخصی کردن مجازاتها
private property	دارایی شخصی بلامعارض
put in one's two cents <idiom>	به شخصی نظریه دادن
individual income tax	مالیات بر درامد شخصی
paraphernal	وابسته به دارایی شخصی زن
mend one's ways <idiom>	اثبات عادت شخصی
personal property	دارایی شخصی منقول
play (someone) for something <idiom>	به بازی گرفتن شخصی
pocket expenses	هزینه مختصر شخصی
valor	ارزش شخصی واجتماعی
personal chattels	دارایی شخصی منقول
turn (someone) on <idiom>	به هیجان آوردن شخصی
self regard	حفظ منافع شخصی
to hold in d.	درتصرف شخصی داشتن