Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 147 (7 milliseconds)
English
Persian
overload
اجتماع مهاجمان
overloaded
اجتماع مهاجمان
overloads
اجتماع مهاجمان
Other Matches
number forward
مهاجمان تک رو پشت خط تجمع
balanced line
تعادل تعداد مهاجمان در وسط
mauls
گروه مهاجمان ومدافعان اطراف توپ
mauling
گروه مهاجمان ومدافعان اطراف توپ
mauled
گروه مهاجمان ومدافعان اطراف توپ
tunnel
فاصله بین مهاجمان دو تیم درتجمع
tunneled
فاصله بین مهاجمان دو تیم درتجمع
tunneling
فاصله بین مهاجمان دو تیم درتجمع
tunnelled
فاصله بین مهاجمان دو تیم درتجمع
tunnels
فاصله بین مهاجمان دو تیم درتجمع
maul
گروه مهاجمان ومدافعان اطراف توپ
backfield line
خطی که یک یارد پشت خط تجمع مهاجمان قرار دارد
pack
گروه تعقیب کننده پیشتاز گروه تازیها گروه مهاجمان در تجمع
packs
گروه تعقیب کننده پیشتاز گروه تازیها گروه مهاجمان در تجمع
assemblage
اجتماع
socio-
اجتماع
conjunctions
اجتماع
milieux
اجتماع
conjunction
اجتماع
muster
اجتماع
mustering
اجتماع
musters
اجتماع
commonweal
اجتماع
mustered
اجتماع
milieus
اجتماع
milieu
اجتماع
community
اجتماع
communities
اجتماع
assemblages
اجتماع
societies
اجتماع
public meeting
اجتماع
meetings
اجتماع
meeting
اجتماع
consensus
اجتماع
society
اجتماع
hurricanes
اجتماع
procession
اجتماع
unions
اجتماع
hurricane
اجتماع
reunion
اجتماع
processions
اجتماع
gatherings
اجتماع
association
اجتماع
associations
اجتماع
gathering
اجتماع
reunions
اجتماع
union
اجتماع
societies
جامعه اجتماع
official meeting
اجتماع رسمی
meetings
ملاقات اجتماع
collection
اجتماع مجموعه
collections
اجتماع مجموعه
aggregation
اجتماع توده
flocculate
اجتماع کردن
crowds
شلوغی اجتماع
concourses
محل اجتماع
concourse
محل اجتماع
klatch
اجتماع خودمانی
commune
اجتماع تعاونی
crowd
شلوغی اجتماع
klatsch
اجتماع خودمانی
meeting
ملاقات اجتماع
societal
وابسته به اجتماع
society
جامعه اجتماع
parade
اجتماع مردم
communes
اجتماع تعاونی
turn out
اجتماع ازدحام
assembly
اجتماع انجمن
communed
اجتماع تعاونی
rally
اجتماع مجدد
paraded
اجتماع مردم
rallies
اجتماع مجدد
rallied
اجتماع مجدد
congregating
اجتماع کردن
congregates
اجتماع کردن
congregated
اجتماع کردن
parading
اجتماع مردم
parades
اجتماع مردم
therapeutic community
اجتماع درمانی
congregate
اجتماع کردن
communing
اجتماع تعاونی
franklin
طبقه متوسط اجتماع
union
[set theory]
اجتماع
[مجموعه]
[ریاضی]
community psychology
روانشناسی اجتماع نگر
underclass
سطح پایین
[اجتماع]
subclass
طبقه سوم
[اجتماع]
underclass
طبقه سوم
[اجتماع]
scurf
شوره سر وازده اجتماع
the rabble
طبقات پایین اجتماع
ratag
طبقات پایین اجتماع
pentapolis
اجتماع پنج شهر
lower class
طبقه سوم
[اجتماع]
lower class
سطح پایین
[اجتماع]
trigon
اجتماع سه ستاره باهم
subclass
سطح پایین
[اجتماع]
The various strata of society.
طبقات مختلف اجتماع
riotous assembly
اجتماع و مواضعه اشوبگرانه
scum
طبقه وازده اجتماع
riots
اجتماع و بلوا کردن
rioting
اجتماع و بلوا کردن
rioted
اجتماع و بلوا کردن
grass roots
اجتماع محلی منشاء
riot
اجتماع و بلوا کردن
guildhall
محل اجتماع اصناف
guildhalls
محل اجتماع اصناف
accru
اجتماع فراهم شدگی
huddles
ازدحام اجتماع افراد یک تیم
upper classes
وابسته به طبقات بالای اجتماع
subclass
طبقه پست وپایین اجتماع
underclass
طبقه پست وپایین اجتماع
upper class
وابسته به طبقات بالای اجتماع
foyers
مرکز اجتماع راهرو بزرگ
foyer
مرکز اجتماع راهرو بزرگ
huddle
ازدحام اجتماع افراد یک تیم
huddled
ازدحام اجتماع افراد یک تیم
huddling
ازدحام اجتماع افراد یک تیم
lower class
طبقه پست وپایین اجتماع
vespiary
اجتماع زنبوران دستهای زنبور
upperclassman
عضو صنوف ممتازه اجتماع
haunts
محل اجتماع تبه کاران
haunt
محل اجتماع تبه کاران
guilds
اتحادیه محل اجتماع اصناف
antisocial
مخل اجتماع دشمن جامعه
guild
اتحادیه محل اجتماع اصناف
forum
بازار محل اجتماع عموم
forums
بازار محل اجتماع عموم
unsociable
گریزان از اجتماع غیر اجتماعی
forgather
گرد امدن اجتماع کردن
communitarian
عضو انجمن یا اجتماع کمونیستی
redezvous
وعده ملاقات اجتماع مجدد
routs
اجتماع برای اشوب یا کارخلاف قانون
integration
یکپارچگی اتحاد عناصر مختلف اجتماع
routed
اجتماع برای اشوب یا کارخلاف قانون
rout
اجتماع برای اشوب یا کارخلاف قانون
covenantor
اجتماع اشخاص هم پیمان برای انجام کاری
assembly
بستن و سوار کردن قطعات اسلحه اجتماع یکانها
camporee
اجتماع پسران ودختران پیش اهنگ از ناحیه معینی
outside art
[هنری که خارج از چهارچوب رسمی و فرهنگی اجتماع باشد]
casework
مطالعه بسیط اجتماع و محیط فرد یا خانواده برای تشخیص مرض ودرمان
lower class
طبقه پست وپایین اجتماع طبقه سوم
lower classes
طبقه پست وپایین اجتماع طبقه سوم
social disease
بیماریهای مقاربتی بیماریهای شایع در اجتماع
antisocial
مخالف اصول اجتماعی مخالف اجتماع
totalitarianism
سیستم حکومتی که در جمیع شئون زندگی فردی افراد یک ملت دخالت کرده ان را تابع برنامه کلی دولت می سازدکه این برنامه ممکن است درجهت منافع یک فرد یا یک گروه یا یک طبقه و یا کل اجتماع تنظیم شده باشد
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com