English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (43 milliseconds)
English Persian
to stay away from something اجتناب کردن از چیزی یا جایی
Other Matches
evasive steering اجتناب از زیردریایی دشمن حرکت اجتناب امیز ناو
to stay away from something دور ماندن از چیزی یا جایی
carries حرکت دادن چیزی از جایی به جای دیگر
carried حرکت دادن چیزی از جایی به جای دیگر
carry حرکت دادن چیزی از جایی به جای دیگر
carrying حرکت دادن چیزی از جایی به جای دیگر
overlap جایی که چیزی بخشی از دیگری را بپوشاند یا در بخش داده روی هم قرا رگیرند
overlapped جایی که چیزی بخشی از دیگری را بپوشاند یا در بخش داده روی هم قرا رگیرند
overlaps جایی که چیزی بخشی از دیگری را بپوشاند یا در بخش داده روی هم قرا رگیرند
evasion اجتناب از اسارت به دست دشمن اجتناب از دشمن گریز
evasions اجتناب از اسارت به دست دشمن اجتناب از دشمن گریز
steer clear اجتناب کردن
aviod اجتناب کردن از
eschewing اجتناب کردن
eschewed اجتناب کردن
eschew اجتناب کردن
stay away from <idiom> اجتناب کردن
steer clear of someone <idiom> اجتناب کردن
pass اجتناب کردن
passed اجتناب کردن
eschews اجتناب کردن
to shuffle throuch shun اجتناب کردن از
eluded اجتناب کردن از
eludes اجتناب کردن از
eluding اجتناب کردن از
elude اجتناب کردن از
passes اجتناب کردن
forbear اجتناب کردن از
forbears اجتناب کردن از
to watch something مراقب [چیزی] بودن [توجه کردن به چیزی] [چیزی را ملاحظه کردن]
evade فرار کردن ازدشمن اجتناب از دستگیر شدن به وسیله دشمن
evades فرار کردن ازدشمن اجتناب از دستگیر شدن به وسیله دشمن
evading فرار کردن ازدشمن اجتناب از دستگیر شدن به وسیله دشمن
evaded فرار کردن ازدشمن اجتناب از دستگیر شدن به وسیله دشمن
shunning پرهیز کردن اجتناب کردن از
shunned پرهیز کردن اجتناب کردن از
avoid احتراز کردن اجتناب کردن
avoided احتراز کردن اجتناب کردن
shun پرهیز کردن اجتناب کردن از
shuns پرهیز کردن اجتناب کردن از
avoiding احتراز کردن اجتناب کردن
avoids احتراز کردن اجتناب کردن
chopped کوتاه کردن گام برای اجتناب دونده از ضربه پاشنه نفر جلو
chop کوتاه کردن گام برای اجتناب دونده از ضربه پاشنه نفر جلو
gas fittings اسبابی که برای گرم کردن یاروشن کردن جایی باگازبکا
to stop somebody or something کسی را یا چیزی را نگاه داشتن [متوقف کردن] [مانع کسی یا چیزی شدن] [جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
stand clear جایی را ترک کردن
to induct into a seat در جایی برقرار کردن
lomomote از جایی بجایی حرکت کردن
to decamp با عجله و پنهانی [جایی را] ترک کردن
to skive off early [British English] با عجله و پنهانی [جایی را] ترک کردن
extension طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
extensions طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
to retire from [to] a place از [به] جایی کناره گیری کردن [یا منزوی شدن]
to portray somebody [something] نمایش دادن کسی یا چیزی [رل کسی یا چیزی را بازی کردن] [کسی یا چیزی را مجسم کردن]
to regard something as something چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن [تعبیر کردن]
lay hands upon something جای چیزی را معلوم کردن چیزی را پیدا کردن
to see something as something [ to construe something to be something] چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن [تعبیر کردن]
to depict somebody or something [as something] کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن [وصف کردن] [شرح دادن ] [نمایش دادن]
to appreciate something قدر چیزی را دانستن [سپاسگذار بودن] [قدردانی کردن برای چیزی]
modifying تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modifies تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modify تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
coveting میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
covets میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
covet میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
correction صحیح کردن چیزی تغییری که چیزی را درست میکند
to scramble for something هجوم کردن با عجله برای چیزی [با دیگران کشمکش کردن برای گرفتن چیزی]
think nothing of something <idiom> فراموش کردن چیزی ،نگران چیزی بودن
to prospect for gold جستجوی زردر محلی کردن برای جستجوی زر در جایی پی کردن
sleep on it <idiom> به چیزی فکر کردن ،به چیزی رسیدگی کردن
rectify درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
rectified درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
rectifies درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
shirking اجتناب
shirked اجتناب
eschewal اجتناب
shirk اجتناب
avoidance اجتناب
elusion اجتناب
shirks اجتناب
to give up [to waste] something ول کردن چیزی [کنترل یا هدایت چیزی]
see about (something) <idiom> دنبال چیزی گشتن ،چیزی را چک کردن
inevitable اجتناب ناپذیر
indispensable <adj.> اجتناب ناپذیر
absolute <adj.> اجتناب ناپذیر
avoidancae training اجتناب اموزی
active avoidance اجتناب فعال
evitable اجتناب پذیر
inalienable <adj.> اجتناب ناپذیر
inescapable غیرقابل اجتناب
unavoidable اجتناب ناپذیر
unalterable <adj.> اجتناب ناپذیر
unalienable <adj.> اجتناب ناپذیر
inevitable <adj.> اجتناب ناپذیر
avoidable اجتناب پذیر
avoidance gradient شیب اجتناب
risk avoider اجتناب کننده از ریسک
inevitable غیر قابل اجتناب
unavoidable غیر قابل اجتناب
refrainment خود داری اجتناب
avoidable costs هزینههای قابل اجتناب
risk avoider اجتناب کننده از خطر
emergency risk خطرات غیرقابل اجتناب اتمی
last chance rule مقررات مربوط به اجتناب ازتصادم با قایقهای دیگر
tax avoidance اجتناب از پرداخت مالیات کاهش بدهی مالیاتی
to mind somebody [something] اعتنا کردن به کسی [چیزی] [فکر کسی یا چیزی را کردن]
stagnation thesis ایجاد رکود اقتصادی اجتناب ناپذیر خواهد بود
fixes می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
fix می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
terrain avoidance اجتناب خودکار هواپیما از برخورد باموانع زمینی هنگام فرود
lay up ضربه زدن به مسافت کوتاهتر از عادی برای اجتناب از افتادن ان در مانع
minx زن هر جایی
charnel house جایی که
inopportunity بی جایی
inopportuneness بی جایی
someplace یک جایی
n tuple N جایی
someplace جایی
wherever جایی که
to concern something مربوط بودن [شدن] به چیزی [ربط داشتن به چیزی] [بابت چیزی بودن]
shifted جابه جایی
from the outside از خارج [از جایی]
displacement جابه جایی
shifts جابه جایی
gas log جایی که گازمیسوزد
commonplace همه جایی
translocation جابه جایی
scratch where it itches هر جایی را که میخاردبخارانید
transposition جابه جایی
banal همه جایی
immutability پا بر جایی ثبات
shift جابه جایی
flavourings چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
lyophilization خشک کردن چیزی بوسیله منجمد کردن ان در لوله هی خالی از هوا
flavoring چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
flavouring چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
flavorings چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
to prescribe something [legal provision] چیزی را تعیین کردن [تجویز کردن] [ماده قانونی] [حقوق]
prejudging تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
prejudges تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
prejudged تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
prejudge تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
to tarnish something [image, status, reputation, ...] چیزی را بد نام کردن [آسیب زدن] [خسارت وارد کردن] [خوشنامی ، مقام ، شهرت ، ... ]
fraise نرده دار کردن دهانه چیزی را گشادتر کردن
premeditate قبلا فکر چیزی را کردن مطالعه قبلی کردن
to pirate something چیزی را غیر قانونی چاپ کردن [دو نسخه ای کردن]
referred توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
set loose <idiom> رها کردن چیزی که تو گفته بودی ،آزاد کردن
refers توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
refer توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
to pull off something [contract, job etc.] چیزی را تهیه کردن [تامین کردن] [شغلی یا قراردادی]
locomotion جابه جایی حرکتی
Somewhere in the darkness جایی در میانی تاریکی
to stay overnight مدت شب را [جایی] گذراندن
transposition of affect جابه جایی عاطفه
drive displacement جابه جایی سائق
to install oneself in a place در جایی برقرار شدن
displacement of affect جابه جایی عاطفه
I have no place (nowhere) to go. جایی ندارم بروم
lie in wait <idiom> جایی قیم شدن
p.of the ways جایی که بایدیکی ازچندچیزرابرگزید
make a beeline for something <idiom> با عجله به جایی رفتن
to hunker down in a place در جایی پناه بردن
drop by <idiom> بازدید از کسی با جایی
come from <idiom> بومی جایی بودن
locomotor behavior رفتار جابه جایی
rettery جایی که بذرک را می خیسانند
attender شخص حاضر در جایی
somewheres یک جایی دریک محلی
somewhere یک جایی دریک محلی
come back <idiom> برگشتن به جایی که حالاهستی
to go about ازجایی به جایی رفتن
synaesthesia جابه جایی حسی
synesthesia جابه جایی حسی
to instigate something چیزی را برانگیختن [اغوا کردن ] [وادار کردن ]
quantify محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
quantifies محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
to throw light upon روشن کردن کمک بتوضیح چیزی کردن
cession صرفنظر کردن از چیزی وواگذار کردن ان واگذاری
valuate ارزش چیزی رامعین کردن ارزیابی کردن
quantified محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
quantifying محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
to tow a vehicle [to a place] یدکی کشیدن خودرویی [به جایی]
get out from under <idiom> از جایی که شخص دوست نداردفرارکند
to admit sombody [into a place] راه دادن کسی [به جایی]
parting of the ways جایی که باید یکی از چندچیزرابرگزید
on good turn deserves another کاسه جایی رودکه بازاردقدح
break fresh ground <idiom> از راهی تازه به جایی رسیدن
to the best of ones ability تا جایی که کسی توان آن را دارد
berthed جایی که قایق به لنگربسته میشود
strict enclosure انزوای سخت [در آن حالت یا جایی]
boarding house جایی که در آن اطاق و غذا میدهند
rotation about ... دوران دور ... [محوری یا جایی]
boarding houses جایی که در آن اطاق و غذا میدهند
tourist trap <idiom> جایی که جذب توریست میکند
i am at my wit's end دیگر عقلم به جایی نمیرسد
i took up where he left از جایی که او ول کرد من ادامه دادم
berthing جایی که قایق به لنگربسته میشود
berths جایی که قایق به لنگربسته میشود
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com