Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 305 (31 milliseconds)
English
Persian
administration
اجرا کردن
administrations
اجرا کردن
exercise
اجرا کردن
exercised
اجرا کردن
exercises
اجرا کردن
effect
اجرا کردن
effected
اجرا کردن
effecting
اجرا کردن
execute
اجرا کردن
executed
اجرا کردن
executes
اجرا کردن
executing
اجرا کردن
conduct
اجرا کردن
conducted
اجرا کردن
conducting
اجرا کردن
conducts
اجرا کردن
deliver
اجرا کردن
delivers
اجرا کردن
practicing
اجرا کردن
practise
اجرا کردن
practises
اجرا کردن
practising
اجرا کردن
enforce
اجرا کردن
enforced
اجرا کردن
enforces
اجرا کردن
enforcing
اجرا کردن
perform
اجرا کردن
performed
اجرا کردن
performs
اجرا کردن
implement
اجرا کردن
implemented
اجرا کردن
implementing
اجرا کردن
implements
اجرا کردن
carry into effect
اجرا کردن
carry into execution
اجرا کردن
carry out
اجرا کردن
fulfit
اجرا کردن
put in practice
اجرا کردن
to put in practice
اجرا کردن
accomplish
اجرا کردن
bring inbeing
اجرا کردن
carry out
اجرا کردن
execute
اجرا کردن
fulfill
[American]
اجرا کردن
make a reality
اجرا کردن
put into practice
اجرا کردن
put into effect
اجرا کردن
bring into being
اجرا کردن
actualise
[British]
اجرا کردن
actualize
اجرا کردن
carry ineffect
اجرا کردن
implement
اجرا کردن
put ineffect
اجرا کردن
put inpractice
اجرا کردن
carry into effect
اجرا کردن
make something happen
اجرا کردن
Search result with all words
enhance
تسهیل کردن فراهم کردن وسایل اجرا
enhanced
تسهیل کردن فراهم کردن وسایل اجرا
enhances
تسهیل کردن فراهم کردن وسایل اجرا
enhancing
تسهیل کردن فراهم کردن وسایل اجرا
overlay
نرم افزار سیستم که در حین اجرا بار کردن و اجرای بخشهای برنامه را در صورت نیاز مدیریت میکند
overlaying
نرم افزار سیستم که در حین اجرا بار کردن و اجرای بخشهای برنامه را در صورت نیاز مدیریت میکند
overlays
نرم افزار سیستم که در حین اجرا بار کردن و اجرای بخشهای برنامه را در صورت نیاز مدیریت میکند
concurrent
اجرای چنیدین برنامه همزمان با اجرا کردن هر بخش کوچک از برنامه به نوبت
execution
بدار زدن اعدام اجرا کردن
doctrine
اصولی که نحوه اجرا و پیاده کردن یک ایده ئولوژی را تعیین میکند
doctrines
اصولی که نحوه اجرا و پیاده کردن یک ایده ئولوژی را تعیین میکند
pass
صادر شدن فتوی دادن تصویب و قابل اجرا کردن
pass
یک اجرا از لیست موضوعات برا ی مرتب کردن آنها
passed
صادر شدن فتوی دادن تصویب و قابل اجرا کردن
passed
یک اجرا از لیست موضوعات برا ی مرتب کردن آنها
passes
صادر شدن فتوی دادن تصویب و قابل اجرا کردن
passes
یک اجرا از لیست موضوعات برا ی مرتب کردن آنها
fill
اجرا کردن بزرگ شدن
fills
اجرا کردن بزرگ شدن
kill
پاک کردن فایل با توقف برنامه در حین اجرا
kills
پاک کردن فایل با توقف برنامه در حین اجرا
support
کمک کردن یا کمک به اجرا
conduct
اجرا کردن هدایت کردن
conducted
اجرا کردن هدایت کردن
conducting
اجرا کردن هدایت کردن
conducts
اجرا کردن هدایت کردن
obey
اجرا کردن دستور
obeyed
اجرا کردن دستور
obeying
اجرا کردن دستور
obeys
اجرا کردن دستور
sight read
فی البداهه خواندن یا اجرا کردن
sight-read
فی البداهه خواندن یا اجرا کردن
sight-reading
فی البداهه خواندن یا اجرا کردن
sight-reads
فی البداهه خواندن یا اجرا کردن
perform
بجا اوردن اجرا کردن
performed
بجا اوردن اجرا کردن
performs
بجا اوردن اجرا کردن
implement
انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
implemented
انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
implementing
انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
implements
انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
fulfill a contract
قرارداد را اجرا کردن
perform a contract
قرارداد را اجرا کردن
processor
وارد کردن داده توسط اپراتور که توسط کامپیوتر اجرا میشود
to carry out a proposal
پیشنهادی را اجرا کردن پیشنهادی را بموقع اجراگذاشتن
to perform a command
فرمانی را اجرا کردن
to carry a motion
پیشنهادی را اجرا کردن
to conduct
[run]
a campaign
مبارزه ای
[مسابقه ای]
را اجرا کردن
to spotlessly perform something
اجرا کردن چیزی بطور بی ایراد
Other Matches
standard
تابعی که یک تابع که زیاد اجرا شود را اجرا میکند مثل ورودی صفحه کلید یا صفحه نمایش
standards
تابعی که یک تابع که زیاد اجرا شود را اجرا میکند مثل ورودی صفحه کلید یا صفحه نمایش
asynchronous
تابعی که جداگانه از برنامه اصلی اجرا میشود و وقتی اجرا میشود که یک موقعیتهای خاصی به وجود آمده باشند
simplest
وسیله چند رسانهای که نیاز به فایل داده برای اجرا ندارد مثل درایو cd برای اجرا cdهای صوتی
simpler
وسیله چند رسانهای که نیاز به فایل داده برای اجرا ندارد مثل درایو cd برای اجرا cdهای صوتی
simple
وسیله چند رسانهای که نیاز به فایل داده برای اجرا ندارد مثل درایو cd برای اجرا cdهای صوتی
run
دستوری که به کاربر امکان نوشتن نام برنامه ای که می خواهد اجرا کند یا دستور DOS ای که می خواهد اجرا کند میدهد
runs
دستوری که به کاربر امکان نوشتن نام برنامه ای که می خواهد اجرا کند یا دستور DOS ای که می خواهد اجرا کند میدهد
operation
ثباتی که حاوی در حین اجرا حاوی که اجرا باشد
client side
داده یا برنامهای روی کامپیوتر مشتری ونه روی سرور اجرا میشود مثلاگ یک برنامه java script روی جستجوگر و کاربر اجرا میشود و برنامه کربردی مشتری است یا داده ذخیره شده ریو دیسک سخت کابر است
effect
اجرا
administration
اجرا
accomplishment
اجرا
application
اجرا
run
اجرا
executing
اجرا
effecting
اجرا
effected
اجرا
operation
به اجرا
performances
اجرا
implementation
اجرا
executes
اجرا
ministration
اجرا
administrations
اجرا
feasance
اجرا
execution
اجرا
completion
اجرا
runs
اجرا
executed
اجرا
execute
اجرا
performance
اجرا
exercize
اجرا
fulfilment
اجرا
implementation
اجرا
applications
اجرا
suitable
<adj.>
قابل اجرا
usable
<adj.>
قابل اجرا
applicable
<adj.>
قابل اجرا
utilisable
[British]
<adj.>
قابل اجرا
sanctioned
ضمانت اجرا
utilizable
<adj.>
قابل اجرا
useful
<adj.>
قابل اجرا
sanction
ضمانت اجرا
inapplicable
اجرا نشدنی
accomplisher
اجرا کننده
execute
حلقه اجرا
makable
<adj.>
اجرا پذیر
executes
زمان اجرا
executes
حلقه اجرا
executed
زمان اجرا
executed
حلقه اجرا
accomplishable
قابل اجرا
executing
حلقه اجرا
execute
زمان اجرا
possible
[doable, feasible]
<adj.>
اجرا پذیر
workable
<adj.>
اجرا پذیر
practicable
<adj.>
اجرا پذیر
feasible
<adj.>
اجرا پذیر
executable
<adj.>
اجرا پذیر
practicable
قابل اجرا
doable
<adj.>
اجرا پذیر
achievable
<adj.>
اجرا پذیر
workable
<adj.>
قابل اجرا
executable
<adj.>
قابل اجرا
practicable
<adj.>
قابل اجرا
makable
<adj.>
قابل اجرا
makeable
<adj.>
اجرا پذیر
contrivable
<adj.>
اجرا پذیر
practicable
<adj.>
اجرا شدنی
possible
[doable, feasible]
<adj.>
اجرا شدنی
manageable
<adj.>
اجرا شدنی
makeable
<adj.>
اجرا شدنی
makable
[spv. makeable]
<adj.>
اجرا شدنی
feasible
<adj.>
اجرا شدنی
doable
<adj.>
اجرا شدنی
contrivable
<adj.>
اجرا شدنی
achievable
<adj.>
اجرا شدنی
manageable
<adj.>
اجرا پذیر
makable
[spv. makeable]
<adj.>
اجرا پذیر
possible
[doable, feasible]
<adj.>
قابل اجرا
manageable
<adj.>
قابل اجرا
administrations
اجرا الغاء
put ineffect
به اجرا در آوردن
implement
به اجرا در آوردن
carry out
به اجرا در آوردن
carry ineffect
به اجرا در آوردن
actualize
به اجرا در آوردن
actualise
[British]
به اجرا در آوردن
administration
اجرا الغاء
up
اجرا یا کارکردن
upping
اجرا یا کارکردن
bailiffs
مامور اجرا
enforceable
قابل اجرا
sanctions
ضمانت اجرا
sanctioning
ضمانت اجرا
put inpractice
به اجرا در آوردن
put into effect
به اجرا در آوردن
makeable
<adj.>
قابل اجرا
makable
[spv. makeable]
<adj.>
قابل اجرا
feasible
<adj.>
قابل اجرا
doable
<adj.>
قابل اجرا
contrivable
<adj.>
قابل اجرا
achievable
<adj.>
قابل اجرا
unfulfilled
اجرا نشده
bailiff
مامور اجرا
make something happen
به اجرا در آوردن
carry into effect
به اجرا در آوردن
executing
زمان اجرا
convenient
<adj.>
اجرا شدنی
utilitarian
[useful]
<adj.>
اجرا شدنی
enforcible
قابل اجرا
enforced
به اجرا دراوردن
enforcement order
دستور اجرا
endorcement procedure
شیوه اجرا
enforces
به اجرا دراوردن
enforcing
به اجرا دراوردن
executable
اجرا پذیر
suitable
<adj.>
اجرا شدنی
functional
<adj.>
اجرا شدنی
executable
قابل اجرا
compile and go
همگردانی و اجرا
practical
<adj.>
اجرا شدنی
proper
<adj.>
اجرا شدنی
purpose-built
<adj.>
اجرا شدنی
purposeful
<adj.>
اجرا شدنی
purposive
<adj.>
اجرا شدنی
effective
قابل اجرا
upped
اجرا یا کارکردن
availability
قابلیت اجرا
usability
قابلیت اجرا
usefulness
قابلیت اجرا
sergeant
مامور اجرا
run book
دفتر اجرا
sergeants
مامور اجرا
execution time
زمان اجرا
executory
قابل اجرا
application
[applicability]
قابلیت اجرا
applicability
قابلیت اجرا
sergeant at arms
مامور اجرا
effective date
تاریخ اجرا
executive bailiff
مامور اجرا
executive officen
گماشته اجرا
run time
زمان اجرا
non performance
عدم اجرا
fieri facias
حکم اجرا
appropriate
[for an occasion]
<adj.>
اجرا شدنی
useful
<adj.>
اجرا شدنی
feasibility
امکان اجرا
functional
<adj.>
قابل اجرا
mode of execution
طرز اجرا
non execution
عدم اجرا
inexecution
عدم اجرا
lictor
مامور اجرا
enforce
به اجرا دراوردن
execute phase
مرحله اجرا
assemble and go
همگذاری و اجرا
load and go
بارکنش و اجرا
languages
در زمان اجرا
language
در زمان اجرا
execution cycle
چرخه اجرا
practice
طرز اجرا
execution time
مدت اجرا
run manual
راهنمای اجرا
execute cycle
چرخه اجرا
purpose-built
<adj.>
قابل اجرا
purposeful
<adj.>
قابل اجرا
purposive
<adj.>
قابل اجرا
utilitarian
[useful]
<adj.>
قابل اجرا
executors
مامور اجرا
execution time
هنگام اجرا
proper
<adj.>
قابل اجرا
practical
<adj.>
قابل اجرا
execution time
حین اجرا
inexecutable
اجرا نشدنی
bumbailiff
مامور اجرا
executor
مامور اجرا
appropriate
[for an occasion]
<adj.>
قابل اجرا
convenient
<adj.>
قابل اجرا
inexecutable
<adj.>
غیر قابل اجرا
impracticable
<adj.>
غیر قابل اجرا
practicableness
امکان قابلیت اجرا
unfeasible
<adj.>
غیر قابل اجرا
put in force
به موقع اجرا گذاشتن
to go into effect
قابل اجرا شدن
to inure
قابل اجرا شدن
to take effect
قابل اجرا شدن
to come into operation
قابل اجرا شدن
commitment
به کاربردن نیروها اجرا
inexecutable
غیر قابل اجرا
commitments
به کاربردن نیروها اجرا
language
تبدیل و اجرا میکند
value date
تاریخ اجرا والور
unenforceable
غیر قابل اجرا
officer in charge
افسر مسئول اجرا
nonexecutable statement
حکم غیرقابل اجرا
impossibility of performance
عدم امکان در اجرا
execution
اجرا
[حکم دادگاه]
enforcement
اجرا
[حکم دادگاه]
inapplicability
عدم قابلیت اجرا
inapplicably
بطور غیرقابل اجرا
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com