Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (14 milliseconds)
English
Persian
actinoelectric
اجسامی که دارای خاصیت تولید الکتریسیته در اثر تابش طول موجی متناسب با نورباشند
Other Matches
generator
وسیله تولید الکتریسیته
generators
وسیله تولید الکتریسیته
nonsparking
ضد تولید جرقه غیر هادی الکتریسیته
vermiculate
دارای خطوط موجی
sinuate
دارای حاشیه موجی
repand
دارای حاشیه موجی
crisfate
دارای حاشیه موجی
sinuous
دارای شیارهای موجی
polar
دارای الکتریسیته مثبت و منفی
acceleration principle
براساس این اصل سرمایه گذاری متناسب است با تغییرات تولید که بارابطه زیر بیان می گردد : Y * A = I
isogametic
دارای خاصیت هم گامیتی
low test
دارای خاصیت فراری
agglomerative
دارای خاصیت تراکم
alkaline
دارای خاصیت قلیایی
antidotal
دارای خاصیت پادزهری
curative
دارای خاصیت درمانی
gamic
دارای خاصیت جنسی
sexed
دارای خاصیت جنسی
alkalescent
دارای خاصیت قلیایی
diastatic
دارای خاصیت جوهربزاق
isogamous
دارای خاصیت هم گامیتی
propor tionably
بطور متناسب یا با قرینه چنانکه بتوان متناسب نمود
amphoteric
دارای خاصیت اسید و قلیا
paramorphous
دارای خاصیت تغییر یابی
quale
شیی دارای خاصیت هوشیاری
persalt
نمک دارای خاصیت اسیدی
paramorphic
دارای خاصیت تغییر یابی
absorbent
دارای خاصیت جذب درکش
absorbant
دارای خاصیت جذب درکش
isodose
دارای تابش یا اشعه برابر هم شعاع
bow wave
موجی که از سینه کشتی تولید میشود موج سینه
acid
سرکه مانند دارای خاصیت اسید
balmy
دارای خاصیت مرهم خنک کننده
balmiest
دارای خاصیت مرهم خنک کننده
balmier
دارای خاصیت مرهم خنک کننده
acids
سرکه مانند دارای خاصیت اسید
iceland spar
کلسیت شفاف دارای خاصیت انکسار مضاعف
vitrescent
اماده برای تبدیل به شیشه دارای خاصیت شیشهای
phototude
لوله الکترون دارای کاتد و اندکه بترتیب فوتون تابش وجذب می کنند
catapults
هرجسمی که دارای خاصیت فنری بوده وبرای پرتاب اجسام بکارمیرود
catapulting
هرجسمی که دارای خاصیت فنری بوده وبرای پرتاب اجسام بکارمیرود
catapult
هرجسمی که دارای خاصیت فنری بوده وبرای پرتاب اجسام بکارمیرود
catapulted
هرجسمی که دارای خاصیت فنری بوده وبرای پرتاب اجسام بکارمیرود
pneumaticity
خاصیت بادی یا هوایی خاصیت چیزی که با هوای فشرده کار میکند
progenitive
دارای نیروی تولید
actinism
خاصیت نیروی تشعشعی مخصوصا در نواحی مرئی وغیرمرئی ماوراء بنفش که خاصیت شیمیایی پیدا میکند
homogonous
دارای اعضاء تولید مثل متشابه
totipotent
دارای قدرت تولید یک ارگانیسم از یک جزء ان
oblique projection
نمایش اجسامی درروی صفحه بوسیله تصویرمایل
bird's eye perspective
پرسپکتیو اجسامی که از نقاط دور دیده میشوند
ornament
[تزئینات و اجسامی که برای تزئین به فرش دوخته می شوند.]
ballistic
مربوط بعلم حرکت اجسامی که درهوا پرتاپ میشوند
paramagnetic
اجسامی با قابلیت گذردهی یانفوذپذیری بیشتر از یک وخاصیت مغناطیسی دائم
capacity cost
هزینه تولید وقتی که واحدتولید کننده حداکثر فرفیت خودرا برای تولید به کار برد هزینه تولید با حداکثر فرفیت
sound absorption
خاصیت تبدیل انرژی صوتی خاصیت جذب انرژی صوتی
symmetric
متناسب
applicative
متناسب
eurhythmic
متناسب
commensurate
متناسب
proportional
متناسب
proportionate
متناسب
in proportion
متناسب
proportionable
متناسب
pro rata
متناسب
proprotionable
متناسب
embryophyte
گیاهی که تولید گیاهک تخم زانموده و درنتیجه تولید بافتهای اوندی مینماید
pilot line operation
کار تولید حداقل کالاهای نظامی فقط به منظور حفظ سیستم تولید
components
1-قطعهای که وارد آخرین تولید میشود 2-وسیله اکترونیک که یک سیگنال الکتریکی تولید میکند
component
1-قطعهای که وارد آخرین تولید میشود 2-وسیله اکترونیک که یک سیگنال الکتریکی تولید میکند
producer's goods
هرچیزی که تولید کننده یا صاحب کارخانه در جهت تولید جنس دیگری ازان استفاده کند
harmonised
متناسب بودن
harmonize
متناسب بودن
harmonized
متناسب بودن
harmonising
متناسب بودن
harmonizing
متناسب بودن
coordinate
متناسب کردن
appropriated technology
تکنولوژی متناسب
harmonizes
متناسب بودن
coordinative
متناسب سازنده
unapt
غیر متناسب
comproportionation
ترکیب متناسب
proportionment
متناسب سازی
harmonises
متناسب بودن
second
مجوز دادن به تولیدکننده برای تولید یک قطعه الکترونیکی وقتی که گنجایش تولید درحد نیاز نیست
seconding
مجوز دادن به تولیدکننده برای تولید یک قطعه الکترونیکی وقتی که گنجایش تولید درحد نیاز نیست
seconds
مجوز دادن به تولیدکننده برای تولید یک قطعه الکترونیکی وقتی که گنجایش تولید درحد نیاز نیست
seconded
مجوز دادن به تولیدکننده برای تولید یک قطعه الکترونیکی وقتی که گنجایش تولید درحد نیاز نیست
proportional pie graph
نمودار گرد متناسب
proportionably
بطور متناسب یا با قرینه
harmonic division
طبقه بندی متناسب
well proportioned
با تناسب متناسب موزون
proportionate
فراخور متناسب کردن
coordinate
متناسب یا هماهنگ کردن
up to par/scratch/snuff/the mark
<idiom>
متناسب با استاندارد طبیعی
commensurateness
متناسب کردن تناسب
coapt
باهم متناسب شدن
harmonic proportion
طبقه بندی متناسب
wavelike
موجی
undulatory
موجی
sinuous
موجی
flexural
موجی
flecky
موجی
flexuose
موجی
flexuous
موجی
sinuate
موجی
euler theorem
در صورتی که تابع تولید همگن درجه یک باشد بر اساس قضیه اولر کل تولید مساوی مجموع پرداختی ها به عوامل تولیدمیباشد
mismatch
متناسب نبودن ناجور بودن
tubbable
متناسب برای لوله یا تغاریابشکه
production overheads
هزینههای بالاسری تولید هزینههای سربار تولید هزینههای غیرمستقیم تولید
cyma
گچ بری موجی
cima
گچ بری موجی
doucine
گچ بری موجی
thread
موجی کردن
cyma
گچ بری موجی
wave function
تابع موجی
cyma recta
موجی افتاده
gorge
[گچ بری موجی]
threads
موجی کردن
impedance level
مقاومت موجی
corrugate
موجی شدن
wave mecanics
مکانیک موجی
wave motion
حرکت موجی
cyma reversa
موجی جمع
waviness
حالت موجی
sinuosity
حرکت موجی
undulatory current
جریان موجی
sinuous flow
جریان موجی
radiant energy
نیروی موجی
queues
ترتیب آن متناسب با آخرین عنصر است
queueing
ترتیب آن متناسب با آخرین عنصر است
queue
ترتیب آن متناسب با آخرین عنصر است
queued
ترتیب آن متناسب با آخرین عنصر است
electricity
الکتریسیته
creepage
مد الکتریسیته
half wave rectifier
یکسوکننده نیم موجی
undulation
حرکت موجی زیروبم
steady state wave motion
حرکت موجی پایا
plunger
موجی که ناگهان می شکند
plungers
موجی که ناگهان می شکند
shell-shocked
موجی- مبتلا بهاختلالاتناشیازجنگ
cymatium
گچ بری موجی شکل
full wave rectifier
یکسوکننده تمام موجی
ripple sort
مرتب کردن موجی
schrodinger wave mechanics
مکانیک موجی شرودینگر
increasing cost industry
حالتی است که چند موسسه به صنعت خاصی بپردازند ودر نتیجه محدودیت عوامل تولید و کمبود انها هزینه تولید بالا رود
reddendo singula singulis
الفاظ در قسمتهای مختلف سندباید متناسب با هم تعبیرشوند
electrostatics
الکتریسیته ساکن
nuclear electricity
الکتریسیته هستهای
electric generator
مولد الکتریسیته
inductive capacity
ثابت دی الکتریسیته
negative electricity
الکتریسیته منفی
electric conductor
هادی الکتریسیته
electro physic
فیزیک الکتریسیته
electric current
جریان الکتریسیته
electrical quantity
مقدار الکتریسیته
induced electricity
الکتریسیته القائی
electric dipole
دو قطبی الکتریسیته
electric conduction
هدایت الکتریسیته
voltage source
منبع الکتریسیته
animal electricity
الکتریسیته بدن
brain potential
الکتریسیته مغز
static electricity
الکتریسیته ساکن
electrical
مر بوط به الکتریسیته
electrically
مربوط به الکتریسیته
positive electricity
الکتریسیته مثبت
electric doublet
دو قطبی الکتریسیته
waved
موجی بودن موج زدن
shouldering
سمت موجی که هنوز نشکسته
corrugated iron
اهن موجی یاچین دار
waving
موجی بودن موج زدن
waves
موجی بودن موج زدن
wave
موجی بودن موج زدن
shouldered
سمت موجی که هنوز نشکسته
shoulder
سمت موجی که هنوز نشکسته
shoulders
سمت موجی که هنوز نشکسته
undulaory
موجی نوسانی موج نما
rippled
بطور موجی حرکت کردن
ripples
بطور موجی حرکت کردن
rippling
بطور موجی حرکت کردن
spiller
موجی که اهسته ویکنواخت می شکند
ripple
بطور موجی حرکت کردن
amplidyne
ژنراتور دی سی که ولتاژخروجی ان با تغییرات تحریک میدان متناسب است
planar
روش تولید مدارهای مجتمع بار اعمال مواد شیمیایی به یک قطعه سیلیکن برای تولید قطعه متفاوت
cost fraction
نتیجه مستقیم هزینههای مستقیم تولید یا خدمت به تعداد واحدهای تولید شده یاکمیت خدمات
derived demand
تقاضابرای یک عامل تولید که خوداز تقاضا برای کالایی که ان عامل تولید در ان بکار میرودناشی میشود .
piezo electric effect
اثر پیزو- الکتریسیته
hot-wiring
سیم حاوی الکتریسیته
magnetoelectric
مربوط به الکتریسیته القایی
electrometer valve
لامپ الکتریسیته سنج
electrometer tule
لامپ الکتریسیته سنج
coulomb
واحد اندازه الکتریسیته
hot wire
سیم حاوی الکتریسیته
hot-wired
سیم حاوی الکتریسیته
hot-wires
سیم حاوی الکتریسیته
hot-wire
سیم حاوی الکتریسیته
cosmic microwave radiation background
زمینه تشعشعی میکرو موجی کیهانی
A wave of anger swept over the entire world .
موجی از خشم دنیا را فرا گرفت
radiant flux
درجه نشر و تراوش نیروی موجی
creese
یکجور خنجر که تیغه ان موجی است
declassified cost
هزینه کالای تولید شده که دران سهم هر یک از عوامل تولید مشخص شده باشد
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com