English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (37 milliseconds)
English Persian
too big for one's breeches/boots <idiom> احساس بزرگی کردن
Other Matches
extrasensory ماورای احساس معمولی خارج از احساس عادی
angst احساس وحشت و نگرانی احساس بیم
to roll a huge snowball گلوله بزرگی از برف درست کردن
feel احساس کردن
sensed احساس کردن
appreciating احساس کردن
appreciate احساس کردن
appreciates احساس کردن
senses احساس کردن
feels احساس کردن
sense احساس کردن
appreciated احساس کردن
scunner احساس نفرت کردن
to feel cold احساس سردی کردن
to freeze احساس سردی کردن
forefeel ازپیش احساس کردن
wamble احساس تهوع کردن
to be humbled احساس فروتنی کردن
feel a bit under the weather <idiom> [یک کم احساس مریضی کردن]
to feel humbled احساس فروتنی کردن
To feel lonely (lonesme). احساس تنهائی کردن
warm one's blood/heart <idiom> احساس راحتی کردن
I am a great believer in using natural things for cleaning. من هوادار بزرگی در استفاده از چیزهای طبیعی برای تمیز کردن هستم.
synesthesia احساس سوزش یادرد در یک عضو بدن در اثروجود درد در عضو دیگر بدن احساس متقارن
to feel a pang of jealousy ناگهانی احساس حسادت کردن
sensate اماده پذیرش حس احساس کردن
to feel fear احساس ترس کردن [داشتن]
to feel humbled احساس شکسته نفسی کردن
to be humbled احساس شکسته نفسی کردن
to be touched [hit] by a pang of regret ناگهانی احساس پشیمانی [افسوس] کردن
have half a mind <idiom> احساس وسوسه کردن بیشتر از تحمل نداشتن
consternate احساس تحیر و وحشت کردن متوحش شدن
miss از دست دادن احساس فقدان چیزی راکردن گم کردن
missed از دست دادن احساس فقدان چیزی راکردن گم کردن
misses از دست دادن احساس فقدان چیزی راکردن گم کردن
to feel like something احساس که شبیه به چیزی باشد کردن [مثال پارچه]
to feel any one's pulse حس کردن احساس کردن دریافتن
auto توانایی یک مدار برای احساس کردن و انتخاب خودکار نرخ صحیحی برای یک خط
autos توانایی یک مدار برای احساس کردن و انتخاب خودکار نرخ صحیحی برای یک خط
magnitude بزرگی
enlargements بزرگی
magnifcation بزرگی
enlargement بزرگی
voluminesity بزرگی
voluminosity بزرگی
dignity بزرگی
magneficence بزرگی
sizes بزرگی
supercilicusness بزرگی
grandeur بزرگی
largeness بزرگی
grandness بزرگی
gloriousness بزرگی
gentility بزرگی
greatness بزرگی
size بزرگی
hugeness بزرگی
hauteur بزرگی
augustness بزرگی
massiveness بزرگی
bulkiness بزرگی
bigness بزرگی
masterdom بزرگی
sample size بزرگی نمونه
eminence برامدگی بزرگی
vastitude عظمت بزرگی
to a greatness بزرگی یافتن
amplitude دامنه بزرگی
Lordships سیادت بزرگی
vastity عظمت بزرگی
vastness عظمت بزرگی
order of magnitude مرتبه بزرگی
Lordship سیادت بزرگی
formidability استحکام بزرگی
eminency برامدگی بزرگی
megacephaly بزرگی بیش از حد سر
man and boy چه در کودکی چه در بزرگی
aggrandizement افزایش بزرگی
he did me a great wrong خطای بزرگی .....
immeasurableness بزرگی بی اندازه
to a greatness به بزرگی رسیدن
she was nipped in the bud به بزرگی نرسید
immenseness بزرگی عظمت
headships بزرگی برتری
headship بزرگی برتری
so large باین بزرگی
magnanimity بزرگی طبع
come a long way <idiom> برنامه بزرگی ریختن
he is a great help او کمک بزرگی است
he is a great person شخص بزرگی است
that is no great work کار بزرگی نیست
great dangers overhang us خطرهای بزرگی ماراتهدیدمیکند
bulk حجم بزرگی از چیزی
breadth of mind بزرگی یا وسعت فکر
pyralidid خانواده بزرگی ازپروانه ها
the meridian of glory اوج بزرگی یا جلال
to be toast [American E] <idiom> در دردسر بزرگی بودن
monstrousness شگفت انگیزی بزرگی
bias error خطایی با علامت و بزرگی ثابت
Majesties بزرگی عظمت وشان واقتدار
he did me a great wrong بیعدالتی بزرگی نسبت به من کرد
Majesty بزرگی عظمت وشان واقتدار
deck مجموعه بزرگی از کارت پانچ ها
great dangers impend over us خطرهای بزرگی مارا تهدیدمیکند
piece deresistance مثلا تیکه بزرگی از گوشت
decks مجموعه بزرگی از کارت پانچ ها
great dangers impend over us خطرهای بزرگی متوجه ما هستند
steatopygia بزرگی وفربهی کفل زنان
decked مجموعه بزرگی از کارت پانچ ها
great dangers overhang us خطرهای بزرگی متوجه ما است
(when the) chips are down <idiom> بامشکل بزرگی مواجه شدن
A big rock rolled down the mountain. سنگ بزرگی از کوه بپایین غلتید
nothing great is easy هیچ کاری بزرگی اسان نیست
loving cup پیاله بزرگی که در مهمانی ها بدست میدهند
touches وسیله مسط ح که محل و چیزی که سطح آنرا لمس کرده است احساس میکند برای کنترل محل نشانه گر یا روشن و خاموش کردن وسیله
touch وسیله مسط ح که محل و چیزی که سطح آنرا لمس کرده است احساس میکند برای کنترل محل نشانه گر یا روشن و خاموش کردن وسیله
mastiffs سگ بزرگی که گوش ها ولبهایش اویخته است بولدوگ
multivolume file فایل بسیار بزرگی که نیازمندبیش از یک بسته دیسک
broadsheets کاغذ بزرگی که یک روی ان چاپ شده باشد
the propylaea نام در بزرگی که از ان واردACROPOLLS دژنامی اتن میشدند
miller thumb یکجور ماهی قنات که کله بزرگی دارد
breakers موج بزرگی که بساحل خورده ودرهم می شکند
breaker موج بزرگی که بساحل خورده ودرهم می شکند
anagogy بزرگی معنوی ارتقاء فکر بعالم علوی
anagoge بزرگی معنوی ارتقاء فکر بعالم علوی
Police are out in force. نیروی پلیس با قدرت بزرگی ظاهر است.
broadsheet کاغذ بزرگی که یک روی ان چاپ شده باشد
treadmills چرخ افقی بزرگی که زندانیان ان را بحرکت دراورند
treadmill چرخ افقی بزرگی که زندانیان ان را بحرکت دراورند
mastiff سگ بزرگی که گوش ها ولبهایش اویخته است بولدوگ
rocking stone سنگ بزرگی که باندک زوری میتوان انراغلتانید
internally blown flap فلپ بزرگی که جریان اصلی گازها به ان برخورد میکند
aquaria شیشه بزرگی که در ان ماهی و جانوران دریایی رانمایش میدهند
aquarium شیشه بزرگی که در ان ماهی و جانوران دریایی رانمایش میدهند
emphysema اتساع و بزرگی عضوی در اثر گاز یا هوا باد
aquariums شیشه بزرگی که در ان ماهی و جانوران دریایی رانمایش میدهند
bell gear چرخدنده ثابت بزرگی درسیستم کاهش دور سیارهای
feeling احساس
sense احساس
gusto احساس
senses احساس
esthesis احساس
sensation احساس
apathetic بی احساس
sensations احساس
apperception احساس
feelings احساس
percipience احساس
aesthesiogenic احساس زا
sense line خط احساس
sense حس احساس
impressions احساس
sensing احساس
sensed احساس
impression احساس
sensed حس احساس
thick skinned بی احساس
senses حس احساس
appriciation احساس
sentiment احساس
aesthsis احساس
multiplan یک صفحه گسترده الکترونیکی که شبکه بزرگی برای ورودی ها میدهد
bigben ساعت بزرگی که بر برج پارلمان لندن نصب شده است
estuaries دهانه رودخانه بزرگی که شتکیل خلیج کوچکی دهد مدخل
estuary دهانه رودخانه بزرگی که شتکیل خلیج کوچکی دهد مدخل
dual sensation احساس دوگانه
sense wire سیم احساس
supersensory مافوق احساس
itchiness احساس خارش
malaise احساس مرض
handles احساس بادست
esthesiometer احساس سنج
handle احساس بادست
sense organ عامل احساس
subjective sensation احساس غیرعینی
chilled to the bones <idiom> احساس یخ زدگی
sense switch گزینهء احساس
feeling of inadequacy احساس نابسندگی
sensibility احساس ودرک هش
heavy heart <idiom> احساس ناراحتی
feeler احساس کننده
tail between one's legs <idiom> احساس شرمندگی
perception دریافت احساس
perceptions دریافت احساس
humiliation احساس حقارت
limen استانه احساس
feelers احساس کننده
feeling of inadequacy احساس بی کفایتی
nostalgia احساس غربت
perished [British] [colloquial] [feeling extremely cold] <adj.> احساس یخ زدگی
pang احساس بد وناگهانی
really احساس میکنم
sensibilities احساس ودرک هش
impassible فاقد احساس
amenability احساس مسئولیت
stolid فاقد احساس
guilt feeling احساس گناه
sensorium مرکز احساس
antipathy احساس مخالف
stolidly فاقد احساس
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com