Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (12 milliseconds)
English
Persian
feel like a million dollars
<idiom>
احساس خوبی داشتن
Other Matches
kick up one's heels
<idiom>
زمان خوبی داشتن
have a time
<idiom>
زمان خوبی داشتن
have an eye for
<idiom>
سلیقه خوبی درچیزی داشتن
to feel fear
احساس ترس کردن
[داشتن]
nurse a grudge
<idiom>
احساس تنفر از بعضی مردم را داشتن
see one's way clear to do something
<idiom>
احساس از عهده کاری برآمدن را داشتن
to be on a guilt trip
<idiom>
احساس خیالی داشتن که مقصر هستنند
[اصطلاح روزمره]
extrasensory
ماورای احساس معمولی خارج از احساس عادی
angst
احساس وحشت و نگرانی احساس بیم
synesthesia
احساس سوزش یادرد در یک عضو بدن در اثروجود درد در عضو دیگر بدن احساس متقارن
primeness
خوبی
niceness
خوبی
charmingness
خوبی
Excellencies
خوبی
Excellency
خوبی
goodliness
خوبی
admirableness
خوبی
niceties
خوبی
nicety
خوبی
goodness
خوبی
wellness
خوبی
agreeability
خوبی
agreeableness
خوبی
the work was well paid
پول خوبی
fineness
لطافت خوبی
epicurus
و خوبی است
good wishes
ارزوی خوبی
the watch is warranted
خوبی ساعت
poverty is a good test
خوبی است
gracing
زیبایی خوبی
grace
زیبایی خوبی
I made a decent profit.
سود خوبی بر دم
graced
زیبایی خوبی
as good as
بهمان خوبی
lambhood
بره خوبی
a nice guy
آدم خوبی
with the best of them
<idiom>
به خوبی هرکس
graces
زیبایی خوبی
our library is well stocked
خوبی دارد
a nice guy
مرد خوبی
bovarism
بوواری خوبی
excellence
خوبی تفوق
maintain
به خوبی مراقبت شده
cash cow
<idiom>
منبع خوبی از پول
He is a good ( nice ) fellow(guy)
اوآدم خوبی است
maintained
به خوبی مراقبت شده
Both of us will make a good team.
ما دو تا تیم خوبی میسازیم.
they put up a good fight
جنگ خوبی کردند
what a nice man he is!
چه ادم خوبی است !
worse for wear
<idiom>
نهبه خوبی جدیدتر
out of kilter
<idiom>
دربالانس خوبی نبودن
He pocketed a tidy sum.
پول خوبی به جیب زد
He writes well . he wields a formidable pen .
قلم خوبی دارد
maintains
به خوبی مراقبت شده
live it up
<idiom>
روز خوبی راداشته باشید
She has been a good wife to him.
همسر خوبی برایش بوده
I got good marks in the exams .
نمرات خوبی درامتحان آوردم
bite the hand that feeds you
<idiom>
جواب خوبی را با بدی دادن
Good number !
حقه
[نمایش]
خوبی بود!
It is avery good ( an original ) idea.
فکر بسیار خوبی است
That was a very good meal.
غذای خیلی خوبی بود.
What find bath.
عجب حمام خوبی است
It has been a very enjoyable stay.
اقامت بسیار خوبی داشتیم.
He has a good permanent job.
شغل ثابت خوبی دارد
to set a good example
سرمشق خوبی گذاشتن یا شدن
he has a fine p in the town
اوخانه خوبی در شهر دارد
She made a good wife.
اوزن خوبی ازآب درآمد
to pocket a tidy sum
<idiom>
پول خوبی به جیب زدن
he is a bad husband
خانه دار خوبی نیست
get to first base
<idiom>
موفق بودن ،شروع خوبی راداشتند
well handled
بطرز خوبی مورد عمل قرارگرفته
He has a poor service record in this company.
دراین شرکت بی سابقه خوبی ندارد
paragons
مقیاس رفعت و خوبی نمونه کامل
paragon
مقیاس رفعت و خوبی نمونه کامل
quality
ماهیت چیزی یا میزان خوبی یا بدی آن
we went for a good round
گشت خوبی زده برگشتیم به خانه
qualities
ماهیت چیزی یا میزان خوبی یا بدی آن
fizzle out
<idiom>
خراب شدن بعداز شروع خوبی
long
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longed
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longer
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longs
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
long-
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longest
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
money to burn
<idiom>
بیش ازاحتیاج ،داشتن،داشتن پول خیلی زیاد
coloury
دارای رنگی که نماینده خوبی کالایی است
He has a strong punch.
ضرب دست خوبی دارد ( مشت قوی )
He left a great name behid him .
نام خوبی از خود بجای گذاشت ( پس از مرگ )
This is a good residential are ( neighbourhood ) .
اینجا محل ( محله ) مسکونی خوبی است
to keep down
زیرفرمان خودنگاه داشتن دراطاعت خود داشتن
to keep up
از افسرده شدن نگاه داشتن باذنگاه داشتن
organisations
روش مرتب کردن چیزی تا به خوبی کار کند
We all think he is very nice.
ما همه فکر می کنیم که او
[مرد]
آدم خوبی است.
organization
روش مرتب کردن چیزی تا به خوبی کار کند
organizations
روش مرتب کردن چیزی تا به خوبی کار کند
blessing in disguise
<idiom>
[چیز خوبی که در ظاهری نه چندان خوب قرار دارد]
beauty is in the eyes of the beholder
<proverb>
اگر بر دیده مجنون نشینی به غیر از خوبی لیلی نبینی
optical
طرح حرف که توسط خواننده OCR به خوبی قابل خواندن است
sensing
احساس
aesthsis
احساس
aesthesiogenic
احساس زا
feeling
احساس
apperception
احساس
sense line
خط احساس
gusto
احساس
feelings
احساس
impressions
احساس
impression
احساس
appriciation
احساس
sentiment
احساس
apathetic
بی احساس
sensed
احساس
senses
حس احساس
senses
احساس
sensations
احساس
esthesis
احساس
thick skinned
بی احساس
sensed
حس احساس
sense
احساس
sensation
احساس
percipience
احساس
sense
حس احساس
graphics
UDV مصخصو که تصاویر گرافیکی رنگی و با resolution را به خوبی متن نشان میدهد
sensorium
مرکز احساس
sensibilities
احساس ودرک هش
antipathy
احساس مخالف
stolidly
فاقد احساس
aggro
احساس پرخاشگری
humiliation
احساس حقارت
stolid
فاقد احساس
feeler
احساس کننده
nostalgia
احساس غربت
sense wire
سیم احساس
feels
احساس کردن
sense switch
گزینهء احساس
sense organ
عامل احساس
handles
احساس بادست
perceptions
دریافت احساس
perception
دریافت احساس
subjective sensation
احساس غیرعینی
supersensory
مافوق احساس
feel
احساس کردن
feelers
احساس کننده
handle
احساس بادست
carebaria
احساس فشار در سر
appreciates
احساس کردن
appreciated
احساس کردن
appreciate
احساس کردن
sense
احساس کردن
chilled to the bones
<idiom>
احساس یخ زدگی
perished
[British]
[colloquial]
[feeling extremely cold]
<adj.>
احساس یخ زدگی
guilt feeling
احساس گناه
amenability
احساس مسئولیت
appreciating
احساس کردن
heavy heart
<idiom>
احساس ناراحتی
pang
احساس بد وناگهانی
sensibility
احساس ودرک هش
euthymia
احساس سرحالی
senses
احساس کردن
sensed
احساس کردن
feeling of inadequacy
احساس نابسندگی
sensation of hunger
احساس گرسنگی
feeling of inadequacy
احساس بی کفایتی
dual sensation
احساس دوگانه
esthesiometer
احساس سنج
tail between one's legs
<idiom>
احساس شرمندگی
malease
احساس مرض
impassible
فاقد احساس
dreaded
<adj.>
پر از احساس هراس
really
احساس میکنم
limen
استانه احساس
aesthesia
قوه احساس
itchiness
احساس خارش
malaise
احساس مرض
feel a bit under the weather
<idiom>
[یک کم احساس مریضی کردن]
too big for one's breeches/boots
<idiom>
احساس بزرگی کردن
anhedonia
فقدان احساس لذت
wamble
احساس تهوع کردن
To feel lonely (lonesme).
احساس تنهائی کردن
palpability
قابل احساس و لمس
forefeel
ازپیش احساس کردن
hate one's guts
<idiom>
احساس انزجار از کسی
to freeze
احساس سردی کردن
apperceptive
وابسته به درک و احساس
ahedonia
فقدان احساس لذت
sense winding
سیم پیچ احساس
warm one's blood/heart
<idiom>
احساس راحتی کردن
to feel humbled
احساس فروتنی کردن
to be humbled
احساس فروتنی کردن
a pang of hunger
احساس ناگهانی گرسنگی
unreality feeling
احساس ناواقعی بودن
give voice to
<idiom>
احساس ونظرت رابیان کن
ill at ease
<idiom>
احساس عصبانیت وناراحتی
to feel cold
احساس سردی کردن
scunner
احساس نفرت کردن
referred sensation
احساس جابه جا شده
inapprehensible
نامفهوم غیرقابل احساس
traction sensation
احساس کشیدگی پوست
impercipient
بی احساس ادم بی بصیرت
differs
اختلاف داشتن تفاوت داشتن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com