Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 206 (17 milliseconds)
English
Persian
feeler
احساس کننده
feelers
احساس کننده
Search result with all words
mouse
توپی درون آن می چرخد و به احساس کننده هایی می خورد که حرکات افقی و عمودی را در کامپیوتر انجام می دهند
mouses
توپی درون آن می چرخد و به احساس کننده هایی می خورد که حرکات افقی و عمودی را در کامپیوتر انجام می دهند
mechanical mouse
mouse حرکت داده میشود و توپ درون آن می چرخد و به احساس کننده ها که حرکات افق و عمودی را کنترل می کنند برخورد میکند
membrane keyboard
احساس کننده فشار را فعال میکند
Other Matches
extrasensory
ماورای احساس معمولی خارج از احساس عادی
angst
احساس وحشت و نگرانی احساس بیم
synesthesia
احساس سوزش یادرد در یک عضو بدن در اثروجود درد در عضو دیگر بدن احساس متقارن
corrector
جبرانگر تعدیل کننده تصحیح کننده تنظیم کننده
gusto
احساس
sense
احساس
impression
احساس
sentiment
احساس
sense line
خط احساس
percipience
احساس
sensation
احساس
aesthsis
احساس
aesthesiogenic
احساس زا
sensing
احساس
sensed
احساس
senses
حس احساس
senses
احساس
sensed
حس احساس
sense
حس احساس
esthesis
احساس
appriciation
احساس
apathetic
بی احساس
apperception
احساس
thick skinned
بی احساس
feeling
احساس
impressions
احساس
sensations
احساس
feelings
احساس
senses
احساس کردن
really
احساس میکنم
perception
دریافت احساس
sensed
احساس کردن
perceptions
دریافت احساس
sense
احساس کردن
esthesiometer
احساس سنج
stolid
فاقد احساس
appreciating
احساس کردن
euthymia
احساس سرحالی
feels
احساس کردن
feel
احساس کردن
dreaded
<adj.>
پر از احساس هراس
heavy heart
<idiom>
احساس ناراحتی
pang
احساس بد وناگهانی
sensation of hunger
احساس گرسنگی
tail between one's legs
<idiom>
احساس شرمندگی
perished
[British]
[colloquial]
[feeling extremely cold]
<adj.>
احساس یخ زدگی
chilled to the bones
<idiom>
احساس یخ زدگی
aggro
احساس پرخاشگری
supersensory
مافوق احساس
guilt feeling
احساس گناه
appreciates
احساس کردن
subjective sensation
احساس غیرعینی
carebaria
احساس فشار در سر
impassible
فاقد احساس
appreciate
احساس کردن
appreciated
احساس کردن
malaise
احساس مرض
sensibilities
احساس ودرک هش
sensibility
احساس ودرک هش
malease
احساس مرض
antipathy
احساس مخالف
feeling of inadequacy
احساس بی کفایتی
handle
احساس بادست
nostalgia
احساس غربت
sensorium
مرکز احساس
feeling of inadequacy
احساس نابسندگی
aesthesia
قوه احساس
limen
استانه احساس
amenability
احساس مسئولیت
dual sensation
احساس دوگانه
humiliation
احساس حقارت
sense organ
عامل احساس
sense switch
گزینهء احساس
handles
احساس بادست
itchiness
احساس خارش
stolidly
فاقد احساس
sense wire
سیم احساس
a pang of hunger
احساس ناگهانی گرسنگی
to be humbled
احساس فروتنی کردن
to feel humbled
احساس فروتنی کردن
unreality feeling
احساس ناواقعی بودن
ill at ease
<idiom>
احساس عصبانیت وناراحتی
scunner
احساس نفرت کردن
To feel lonely (lonesme).
احساس تنهائی کردن
give voice to
<idiom>
احساس ونظرت رابیان کن
feel like a million dollars
<idiom>
احساس خوبی داشتن
hate one's guts
<idiom>
احساس انزجار از کسی
palpability
قابل احساس و لمس
sense winding
سیم پیچ احساس
inapprehensible
نامفهوم غیرقابل احساس
traction sensation
احساس کشیدگی پوست
to freeze
احساس سردی کردن
impercipient
بی احساس ادم بی بصیرت
to feel cold
احساس سردی کردن
referred sensation
احساس جابه جا شده
wamble
احساس تهوع کردن
anhedonia
فقدان احساس لذت
warm one's blood/heart
<idiom>
احساس راحتی کردن
feel a bit under the weather
<idiom>
[یک کم احساس مریضی کردن]
ahedonia
فقدان احساس لذت
forefeel
ازپیش احساس کردن
apperceptive
وابسته به درک و احساس
too big for one's breeches/boots
<idiom>
احساس بزرگی کردن
sensate
اماده پذیرش حس احساس کردن
impassibly
بی نشان دادن احساس درد
amoral
بدون احساس مسئولیت اخلاقی
intangibly
چنانکه نتوان احساس کرد
dysphoria
بیقراری احساس ملالت وکسالت
to feel fear
احساس ترس کردن
[داشتن]
prenotion
احساس قبلی نسبت بچیزی
abklingen
محو شدن تدریجی احساس
I've got the munchies.
یکدفعه احساس گرسنگی میکنم.
esthesia
فرفیت احساس و ادراک حساسیت
to t. on any one's corn
احساس کسی راجریحه دارکردن
to be humbled
احساس شکسته نفسی کردن
to feel humbled
احساس شکسته نفسی کردن
a pang of love
احساس رنج آور عشق
to feel a pang of jealousy
ناگهانی احساس حسادت کردن
Do you feel hungry?
شما احساس گرسنگی می کنید؟
hunch
فن احساس وقوع امری در اینده
hunched
فن احساس وقوع امری در اینده
hunches
فن احساس وقوع امری در اینده
I feel faint with hunger.
از گرسنگی احساس ضعف می کنم.
sensory
وابسته به مرکز احساس حساس
hunching
فن احساس وقوع امری در اینده
(the) creeps
<idiom>
احساس تنفر ویا ترس شدید
nurse a grudge
<idiom>
احساس تنفر از بعضی مردم را داشتن
pins and needles
احساس مورمور در اثر خواب رفتگی
prickling
احساس سوزن سوزنی یا تیغ تیغی
impassively
بی نشان دادن احساس درد یاعاطفه
I'm not a bit hungry.
یکخورده هم احساس گرسنگی نمی کنم.
to be touched
[hit]
by a pang of regret
ناگهانی احساس پشیمانی
[افسوس]
کردن
see one's way clear to do something
<idiom>
احساس از عهده کاری برآمدن را داشتن
conscience-stricken
دچار ناراحتی وجدان یا احساس گناه
valetudinarianism
احساس ضعف و سستی وسواس سلامتی
siege mentality
احساس مورد حمله و خصومت بودن
he felt a t. on his shoulder
احساس دست بخوردگی روی شانه خودکرد
to feel a pang of guilt
ناگهانی احساس بکنند که گناه کار هستند
the bird is p of that event
مرغ وقوع ان رویدادرا ازپیش احساس میکند
sensitive
آنچه حتی تغییرات کوچک را هم احساس میکند
consternate
احساس تحیر و وحشت کردن متوحش شدن
have half a mind
<idiom>
احساس وسوسه کردن بیشتر از تحمل نداشتن
miss
از دست دادن احساس فقدان چیزی راکردن گم کردن
missed
از دست دادن احساس فقدان چیزی راکردن گم کردن
to be on a guilt trip
<idiom>
احساس خیالی داشتن که مقصر هستنند
[اصطلاح روزمره]
to feel like something
احساس که شبیه به چیزی باشد کردن
[مثال پارچه]
misses
از دست دادن احساس فقدان چیزی راکردن گم کردن
chilled to the bones
<idiom>
نفوذ سوز سرما تا مغز استخوان
[احساس یخ زدگی]
subliminally
غیر کافی برای ایجاد تحریک عصبی یا احساس
telesthesia
احساس چیزی از مسافت دوربدون دخالت حواس پنجگانه
subliminal
غیر کافی برای ایجاد تحریک عصبی یا احساس
impalpably
چنانکه لتوان با لامسه احساس کرد بطور بسیارنرم
Her teacher's presence caused her considerable discomfort.
بودن دبیر او
[زن]
احساس ناراحتی زیادی برای او
[زن]
ایجاد کرد.
He felt like he'd finally broken the jinx.
او
[مرد]
این احساس را میکرد که بالاخره طلسم را شکنده بود.
She is laying a guilt trip on
[is guilt-tripping]
me for not breast feeding.
او
[زن]
به من احساس گناه کاربودن میدهد چونکه من
[به او]
شیر پستان نمی دهم.
He bought them expensive presents, out of guilt.
او
[مرد]
بخاطر احساس گناهش برای آنها هدیه گران بها خرید.
textile
زیر دست
[احساس نرمی یا زبری فرش بدون توجه به طرح و رنگ آن]
altitude/height hold
متوقف کننده سقف پروازهواپیما محدود کننده خودکارارتفاع پرواز هواپیما
marshaller
هدایت کننده به محل تجمع جمع اوری کننده یکان
propounder
ابراز کننده یا مطرح کننده وصیت نامه در دادگاه امورحسبی
inhibitor
کنترل کننده سوزش خرج موشک ممانعت کننده ازاشتعال
quick disconnect coupling
کوپلینگی برای لولههای ی سیالات دارای دریچههای مسدود کننده و اجزاء اب بندی- کننده
primers
وسیله به کار اندازنده مشتعل کننده گرم کننده
primer
وسیله به کار اندازنده مشتعل کننده گرم کننده
sensor
گیرنده یادریافت کننده خاطرات حسی ضبط کننده
homogeneous computer network
یچ کننده و توزیع کننده که همه کانالهای داده آن از پروتکل و نرخ ارسال یکسان استفاده می کنند
makgi boowi
نقاط حمله کننده و دفاع کننده تکواندو
changer
دواتصال کننده که اتصال کننده مادگی را به نری
detonators
منفجر کننده مشتعل کننده چاشنی منفجرکننده
detonator
منفجر کننده مشتعل کننده چاشنی منفجرکننده
interceptor
هواپیمای رهگیری کننده استراق سمع کننده
distractive
گیج کننده برگرداننده یا اشغال کننده فکر
vasomotor
اعصاب تنگ کننده وگشاد کننده رگها
steam fitter
نصب کننده وتعمیر کننده لولههای بخار
del credere
وصول کننده مطالبات تضمین کننده طلبها
interceptors
هواپیمای رهگیری کننده استراق سمع کننده
search jammer
تولید کننده پارازیت در انتن رادار وسیله جلوگیری کننده از تجسس رادار وسیله جلوگیری کننده از مراقبت
padding
پنهان کننده یااستتار کننده پیامها
suppressive
خنثی کننده اتش سرکوب کننده
claqueur
تشویق کننده
[یا هو کننده]
استخدام شده
prepossessing
مجذوب کننده جلب توجه کننده
expostulator
سرزنش کننده نصیحت کننده باسرزنش
sprining charge
خرج چال کننده یا گود کننده
autos
توانایی یک مدار برای احساس کردن و انتخاب خودکار نرخ صحیحی برای یک خط
auto
توانایی یک مدار برای احساس کردن و انتخاب خودکار نرخ صحیحی برای یک خط
presentiment
عقیده قبلی نسبت بچیزی احساس وقوع امری از پیش روشن بینی قبلی
presentiments
عقیده قبلی نسبت بچیزی احساس وقوع امری از پیش روشن بینی قبلی
Free style
[سبک قرن نوزده در احساس سبک کلاسیک و دومستیک]
stop order
دستور عدم پرداخت از طرف صادر کننده سند مالی به مرجع پرداخت کننده
astigmatizer
وسیله استیگمات کننده وسیله تقویت کننده مسافت یاب برای دیدن نور کم در شب
thickener
غلیظ کننده پرپشت کننده
thickeners
غلیظ کننده پرپشت کننده
thwarter
خنثی کننده مسدود کننده
practicer
تمرین کننده مشق کننده
cogitator
اندیشه کننده مطالعه کننده
vibrator
ارتعاش کننده نوسان کننده
presentor
ارائه کننده معرفی کننده
corrupter
فاسد کننده منحرف کننده
toaster
سرخ کننده برشته کننده
lifter
مرتفع کننده برطرف کننده
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com